5
زندگینامه امام حسین سید الشهدا (ع)

امام حسین سید الشهدا (ع)

  • کد خبر : 621
  • ۲۶ مهر ۱۳۹۹ - ۱۸:۰۵
امام حسین سید الشهدا (ع)

در این زندگینامه سعی بر این شده است که بدون هیچ گونه نگاه متعصبانه، مروری مختصر بر زندگینامه امام حسِن (ع) سالار شهیدان داشته باشیم، امید است در این راه موفق بوده باشیم.

به نام خدا

مقدمه:

در این زندگینامه سعی بر این شده است که بدون هیچ گونه نگاه متعصبانه، مروری مختصر بر زندگینامه امام حسِن (ع) سالار شهیدان داشته باشیم، امید است در این راه موفق بوده باشیم.

امام حسين (ع)

ابو عبد اللّه حسين بن على بن ابى طالب (ع)، امام سوم از ائمه اثنى عشر (ع) و پنجمين معصوم از چهارده معصوم (ع) است. فرزند دوم على بن ابى طالب (ع) و حضرت فاطمه (ع) در سوم شعبان سال چهارم هجرى در مدينه منوره به دنيا آمد. مدت حملش را شش ماه و ده روز نوشته‏اند. تفاوت سن او با برادر بزرگترش امام حسن(ع) كمتر از يك سال بود.

 پس از تولدش بشارت به رسول اكرم (ص) بردند و حضرت شادمانه به ديدار فرزند و فرزندزاده خود شتافت، در گوش راست نوزاد اذان و در گوش چپش اقامه گفت و نام او را با اشتقاق از نام حسن (ع) «حسين» (يعنى حسن كوچك) – كه تا آن زمان در عرف عرب سابقه نداشت – نهاد. روز هفتم ولادتش گوسفندى عقيقه كرد و فرمود موى سرش را برچينند و هم وزن آن نقره صدقه دهند.

 پيامبر اكرم (ص) او را پسر و پاره تن خود، گل خوش بوى خويش و سيد جوانان اهل بهشت خواند. او را بر دوش خود سوار مى‏كرد و به سينه خود مى‏چسبانيد و دهان و گلوى او را مى‏بوسيد و محبوبترين انسانها نزد اهل آسمانهايش معرفى مى‏كرد.

 ائمه اهل سنت به اسناد متعدد روايت كرده‏اند كه رسول اللّه (ص) از شهادت و مشهد امام حسين (ع) خبر داد و نصرت او را واجب و قاتلانش را لعنت كرد. (اسد الغابة، ۱۲۳، ۳۴۹) حسين را از خود و خود را از حسين دانسته و فرمود: خدايا دوست بدار هر كه حسين را دوست بدارد. (صحيح ترمذى، ۲/۳۰۷)

 عمر شريفش، ۵۷ سال بود كه ۷ سال آن در آغوش رسول اللّه (ص)، ۳۰ سال در زمان امامت پدر و بقيه را در صحبت برادر يا در مقام امامت بود. كنيه‏اش ابو عبد اللّه و مشهورترين لقب پس از شهادتش سيد الشهداء مى‏باشد. سجع خاتمهاى شريفش «لكل أجل كتاب»، «حسبى اللّه» و «إن اللّه بالغ أمره»بود. از او شش پسر و سه دختر به وجود آمدند كه سه پسرش در كربلا شهيد شدند و يكى از پسرانش على اوسط زين العابدين(ع) امام چهارم شيعيان است.

 حسين (ع) چراغ هدايت و كشتى نجات و سالار شهيدان و ثاراللّه (كسى كه خونخواه او خدا است) مى‏باشد، در تربت پاكش شفا و در زير قبه‏اش استجابت دعا و در زيارت قبر مطهرش ثواب بسيار روزى مى‏شود. امام احمد بن حنبل روايت كرده است كه حسين(ع) فرمود: هر كس در مصيبت من حتى يك بار اشك بريزد خداى عز و جل بهشت را روزى او خواهد فرمود.

 قيام آن حضرت بر ضد يزيد بن معاويه و امتناع از بيعت با يزيد، كه او را به هيچ وجه شايسته خلافت مسلمين نمى‏دانست و مقاومت بى‏مانند او و يارانش در برابر سپاه يزيد و سر فرود نياوردن او به ننگ تسليم و استقبال او از شهادت در راه عقيده خود و در راه اسلام، برنامه حكومت آل ابى‏سفيان را كه انقراض اسلام و باز گردانيدن آثار جاهليت بود نابود كرد و او را از برجسته‏ترين چهره‏هاى دينى و سياسى تاريخ اسلام نمود.

 شيعيان قدر فداكارى بى‏نظير او را در راه آرمانهاى اسلام بخوبى شناخته‏اند و ياد او را چنان گرامى مى‏دارند كه در هيچيك از اديان و مذاهب عالم سابقه ندارد. عزادارى امام حسين (ع) و شهداى كربلا كه در سرتاسر سال بطور عموم و در ايام محرم بطور خاص در ميان شيعيان مرسوم است، به صورت رمزى براى اقامه شعائر دين و زنده نگاهداشتن شور و شوق عميق مذهبى و تمثل و مقاومت در برابر ظلم ظالمان و سرپيچى از حكم حكام جور زمان درآمده است.

 شيعيان با اقامه مراسم سوگوارى بر سيد الشهداء(ع)در حقيقت از بى‏عدالتى و زورگويى نفرت مى‏جويند و انزجار خود را از گردنكشان زمانه اظهار مى‏دارند و اشكشان بر فضيلت و تقوا و فداكارى در راه اعتقاد و لعنتشان بر رذيلت و فسق و پايمال ساختن حقوق ضعيفان است و اين تولى و تبرى را به صورت قالبى دينى و عبادى درآورده‏اند و با اين مراسم و با اين اشكها در حقيقت درخت تقوا را آبيارى مى‏كنند و آن را بارور مى‏سازند و مهمتر از همه آنكه دين را به صورت نهادى سياسى كه سر فرود نياوردن در مقابل سلطه جويان جهان و سر فرود آوردن در برابر حكومت عدل الهى باشد در مى‏آورند.

 شيعيان علاوه بر آنكه حسين(ع)را«رحمت واسعه الهى»و«باب نجات امت»مى‏دانند حكومتهاى جابر جهان را به مبارزه مى‏طلبند و عمل حسين(ع)و يارانش را سرمشق كوشش در راه عدالت و آزادى و استقلال و«اباى از ضيم»مى‏شمارند.شهادت امام حسين(ع)حماسه شرف و فضيلت و درس ايمان و استقامت و مثل اعلاى فداكارى و حميت در راه كسب خشنودى خداوند است.

 به قول ماربين فيلسوف آلمانى در كتاب سياست اسلامى حركت امام حسين از مكه به كربلا با زنان و فرزندان و استقبال از مرگ تذكارى خونين براى شيعيان بود تا از بنى اميه انتقام بگيرند.هم او گويد: تاريخ كسى را سراغ ندارد كه خود و عزيزترين كسان خود را براى احقاق حق به كام مرگ فرستد جز حسين كبير آن يگانه مردى كه دانست چگونه دولت عظيم و وسيع بنى اميه را متلاشى كند و اركان سلطنت ايشان را فرو ريزد.حادثه طف سرّ بقاى اسلام و موجب درخشندگى و تداوم تاريخ اين شريعت مقدس گرديده است.

 شيخ محسن حويزى آل ابى الحب در قصيده غراى حائريه خود به همين مفهوم اديبانه(از قول امام)اشاره مى‏كند كه:

  إن كان دين محمد لم يستقم إلا بقتلي يا سيوف خذيني

 اگر دين محمد جز با كشته شدن من استقامت خود را نمى‏يابد اى شمشيرها مرا فرا گيريد.

 از بعضى اخبار و روايات برمى‏آيد كه امام حسين(ع)از صلح برادر خود امام حسن(ع)با معاويه راضى نبود ولى به احترام اينكه او برادر بزرگتر است اعتراضى نكرد.اما اين معنى از نظر مسأله امامت در اعتقادات شيعه درست نمى‏آيد، زيرا بنا به اعتقاد شيعه امام مفترض الطاعه است و اقوال و افعال او بر حسب مصالح امت و خواست الهى صورت مى‏گيرد و به عبارت ديگر امام معصوم و برى از خطا است و از اين رو مستوجب اعتراض نيست.

 بنا به اخبار و روايات موجود امام حسين (ع) پس از وفات برادرش تا زمانى كه معاويه زنده بود، در ظاهر مخالفتى با معاويه نكرد زيرا بر حسب ظاهر و بنا بر مصلحت با معاويه بيعت كرده بود و اين بيعت اگر چه به معنى شناختن او به عنوان خليفه مسلمين نبود اما به اين معنى بود كه امام در ظاهر مخالفتى با او ندارد و نمى‏خواهد بر ضد او قيام كند.

امام اين بيعت ظاهرى و صورى را نمى‏خواست نقض كند و آن را به صلاح امت نمى‏دانست. ولى اين امر به معنى موافقت و رضايت آن حضرت با اعمال خلاف حق و خلاف اسلام معاويه نبود، اعمالى از قبيل استلحاق زياد بن ابيه ، كشتن حجر بن عدى كه مردى مسلمان و متقى بود،  ناسزاگويى و جسارت او به مقام حضرت امير(ع)،  بيعت گرفتن براى پسرش يزيد و صرف بى‏محابا و بى‏حساب اموال مسلمين در راه مقاصد سياسى خود.

 هنگامى كه معاويه در سال ۵۶ ه.ق. تصميم گرفت كه پسرش يزيد را جانشين خود سازد و در زمان حيات خود براى او از مردم بيعت بگيرد تا مخالفى برايش نماند، از جمله كسانى كه بيعت ايشان بسيار مهم شمرده مى‏شد، امام حسين (ع) و عبد اللّه بن زبير و عبد اللّه بن عمر بودند. اين اشخاص در موقعيتى قرار داشتند كه محل توجه عموم و در نظر عامه شايسته وصول به مقام خلافت بودند.

 هيچ يك از اين سه تن از پيشنهاد معاويه براى بيعت با يزيد استقبال نكردند و به همين جهت معاويه در سفرى كه به مكه و مدينه نمود ابتدا روى خوشى به ايشان نشان نداد اما بعد در ظاهر ايشان را بگرمى پذيرفت و در باطن تهديد كرد كه اگر در هنگام اعلام جانشينى يزيد اظهار مخالفت كنند كشته خواهند شد. با اين تهديد اين سه تن خاموش ماندند بى‏آنكه اظهار موافقت يا مخالفتى كرده باشند.

 معاويه در سال شصت هجرى از دنيا رفت و پسرش يزيد تصميم گرفت كه از اين سه تن كه در نظر مردم مدعيان خلافت بودند براى خلافت خود بيعت بگيرد و به وليد بن عتبة بن ابى سفيان حاكم مدينه نوشت تا به زور از اين سه تن بيعت بگيرد.

 وليد نتوانست از ايشان بيعت بگيرد و امام و عبد اللّه بن زبير تصميم گرفتند كه از مدينه بيرون بروند و به مكه پناه ببرند زيرا مكه به دستور قرآن نبايد محل فسوق و جدال باشد و هر كس وارد آن شد بايد در امان باشد. به گفته طبرى امام حسين (ع)شب يكشنبه دو روز مانده به آخر ماه رجب سال شصت هجرى از مدينه بيرون شد و بسوى مكه به راه افتاد. فرزندان و برادران و اولاد برادران و تمام اهل بيتش با او همراهى كردند بجز محمد حنفيه كه در مدينه ماند.

 سفر امام پنج روز طول كشيد و روز سوم شعبان وارد مكه شد. امام حسين (ع) در مكه مورد توجه عموم قرار گرفت و شخصيت والاى او شخصيت عبد اللّه بن زبير را تحت الشعاع قرار داد چنانكه عبد اللّه بن زبير ناچار شد هر روز با مردم ديگر نزد امام برود.

 جماعتى از شيعيان و هواخواهان حضرت على (ع) در كوفه پس از شنيدن خبر مرگ معاويه در منزل سليمان بن صرد خزاعى گرد آمدند و نامه‏اى به امام حسين (ع) نوشتند كه در آن پس از اظهار خوشحالى از مرگ معاويه اظهار داشتند كه امامى ندارند و منتظر قدوم او به كوفه هستند تا شايد خداوند به وسيله او مردم را به دور حق جمع كند.پس از اين نامه، نامه‏هاى ديگرى هم نوشتند و رسولانى فرستادند و امام را به حركت به سوى كوفه ترغيب كردند.

 امام حسين (ع) در پاسخ نامه‏هاى ايشان نامه‏اى نوشت و پسر عم خود مسلم بن عقيل را فرستاد تا از وضع كوفه و احوال مردم آگاهى دهد و اگر اوضاع را مطابق نامه‏ها و پيغامهايشان يافت او را خبر دهد تا او نيز بسوى ايشان حركت كند.

 چون مسلم بن عقيل به كوفه رسيد، مردم زيادى در ابتدا با او بيعت كردند و والى كوفه از طرف يزيد كه نعمان بن بشير نام داشت بر او سخت نگرفت. مسلم به امام حسين (ع) نامه نوشت و گفت كه هر چه زودتر به سمت كوفه حركت كند. هواداران بنى اميه نامه‏اى به يزيد نوشتند و او را از ضعف و سستى نعمان بن بشير در برابر مسلم و اتباع او آگاهى دادند. يزيد پس از مشورت با سرجون كه از موالى معاويه بود، عبيد اللّه بن زياد والى بصره را مأمور كوفه كرد و دستور داد كه مسلم را تعقيب كند تا آنكه يا او را از شهر بيرون كند و يا به قتلش برساند.

 عبيد اللّه بن زياد بيدرنگ روانه كوفه گرديد و به تنهايى وارد آن شهر شد و زمام حكومت را به دست گرفت و مردم را با وعده و وعيد به خود جلب كرد. مسلم سرانجام در روز هشتم يا نهم ذى الحجه سال شصت در كوفه خروج كرد و دار الاماره را محاصره كرد. اما اشراف كوفه و رؤساى قبايل كه دل با عبيد اللّه داشتند، افراد طوايف خود را از پيروى از مسلم بر حذر داشتند و در اين كار موفق شدند، چنانكه مسلم تنها ماند و به تفصيلى كه در كتب تاريخ مذكور است گرفتار و كشته شد.

 امام حسين (ع) پيش از آنكه از خبر قتل مسلم آگاه گردد عازم خروج از مكه و حركت به سوى كوفه گرديد. عده‏اى از بزرگان قوم از جمله عبد اللّه بن عباس او را اندرز دادند كه در مكه بماند و به كوفه كه مردم آن قابل اطمينان نيستند نرود و حتى عبد اللّه بن عباس پيشنهاد كرد كه بجاى كوفه به يمن برود و از آنجا داعيان و مبلغان خود را به اطراف بفرستد ولى امام هيچ يك از اين پيشنهادها را نپذيرفت و در حركت بسوى كوفه جازم و مصمم ماند.

 در اينجا اين سؤال پيش مى‏آيد كه مگر امام با آن همه سابقه و آگاهى كه خود از نزديك به احوال مردم كوفه داشت، خطر غدر و نفاق كوفيان را پيش بينى نمى‏كرد؟

 پاسخ آن است كه قطع نظر از مسأله امامت در نظر شيعه كه به موجب آن امام از عواقب امور آگاه‏تر و بصيرتر از مردم ديگر است، امام حسين (ع) حتما عواقب خروج خود را از مكه و رفتنش را به ميان مردم كوفه تصور مى‏كرد و بهتر از ديگران مى‏دانست كه چگونه مردم كوفه پدر او را در برابر معاويه تقويت نكردند و چگونه برادرش را تنها گذاشتند و نزديك بود كه او را تسليم معاويه كنند. بنابر اين نامه‏هاى مردم كوفه او را اغفال نمى‏كرد. او مى‏دانست كه مردم كوفه مى‏توانستند از حجر بن عدى و ديگران حمايت كنند و حكومت زياد بن ابيه را گردن ننهند و سب امام على(ع) را بر بالاى منابر تحمل نكنند. امام مى‏دانست كه كوفيان ممكن است به وعده خود وفا نكنند و او را تنها بگذارند. پس چرا به نامه‏هاى ايشان پاسخ مثبت داد و به مذاكرات ياران و نزديكان خود توجه نكرد و با پاى خود بسوى قتلگاه شتافت؟

 پاسخ آن است كه امام حسين (ع) نمى‏توانست حكومت يزيد بن معاويه را بر مسلمين تحمل كند، چه او را اصلا شايسته خلافت نمى‏دانست و اطاعت از مردى را كه روزگارش در لهو و لعب و شكار مى‏گذشت و حتى به فسق مشهور بود جايز نمى‏دانست. اشتهار يزيد به فسق چنان بود كه حتى عبيد اللّه بن زياد نيز به آن اقرار داشت.

 هنگامى كه يزيد او را در سال ۶۳ مأمور كرد كه به مدينه برود و عبد اللّه بن زبير را در مكه محاصره كند، عبيد اللّه از اين مأموريت سر باز زد و گفت نه! من براى اين فاسق (يعنى يزيد) دو چيز را با هم جمع نمى‏كنم: قتل حسين فرزند رسول خدا و تاختن به كعبه،  و از اين مأموريت عذر خواست. عبد اللّه بن زبير نيز پس از شنيدن شهادت سيد الشهداء (ع) سخنانى ايراد كرد و در ضمن آن گفت: «حسين (ع) كسى نبود كه قرآن را به غناء بدل سازد و گريه از ترس خدا را به حداء (نوعى آواز) مبدل كند و شرب خمر را جانشين روزه و شكار را جايگزين مجالس ذكر خداوند كند». مقصود ابن زبير كنايه به يزيد بن معاويه و فسوق او بود (كامل، ابن اثير، ۴/۹۸، ۱۱۲) و نيز رسيدن يزيد به مسند خلافت بر خلاف اصول مقرر در اسلام بود و معاويه در حيات خود با زور و تطميع براى او بيعت گرفته بود. خلافت مسلمانان امرى مهم است كه به اعتقاد شيعه بايستى به نص رسول الله (ص) يا امام معصوم (ع) باشد و به اعتقاد اهل سنت بايستى به انتخاب اهل حل و عقد مسلمانان، و از روى اختيار و آزادى باشد و هيچ يك از اين شرايط در خلافت يزيد حاصل نشده بود و اين كار معاويه راه را براى روش سلطنتى و امپراطورى كه در آن حكومت از راه ارث است نه شايستگى، باز مى‏كرد كه بر خلاف اصول و مبانى اسلامى بود.

 نيز امام خود را به حق شايسته‏تر از همه كس براى مقام خلافت مى‏ديد و نامه‏هاى كوفيان، با آنكه قابل اطمينان نبود، براى او تكليفى شرعى ايجاد مى‏كرد تا با تمام قوا در راه انجاز مقاصد اسلامى بكوشد و هر گونه تعلل را در اين كار مخالف اين وظيفه و تكليف شرعى خود مى‏دانست.

 باز اين سئوال پيش مى‏آيد كه اگر امام مى‏دانست خروج او از مكه و رفتنش به كوفه خطرناك است و به اغلب احتمالات موجب قتل و شهادت او خواهد گرديد چرا خود را به مهلكه انداخت؟

 در پاسخ بايد گفت كه امام با اين عمل خود مى‏خواست راه فداكارى و «اباى از ضيم» و نرفتن زير بار زور و نيز دفاع از حقيقت و پافشارى در راه عقيده را به ديگران بياموزد. اگر امام اين كار را نمى‏كرد و سر به اطاعت يزيد فرود مى‏آورد و پاسخ نامه‏هاى كوفيان را نمى‏داد، چگونه مى‏توانست سربلند و با افتخار در ميان مردم زندگى كند و در جواب مردمى كه او را نمونه تقوا و مثل اعلاى يك فرد اسلامى مى‏دانستند چه مى‏گفت؟

 پس امام مى‏دانست كه كشته خواهد شد و ترجيح داد كه اين امر در بيرون كعبه و مكه صورت گيرد تا توهين و هتك حرمتى به خانه خدا وارد نيايد و حرمت قرآن و اسلام محفوظ بماند.

 باز هم سؤالى پيش مى‏آيد كه چرا امام مطابق اندرز عبد اللّه بن عباس به يمن نرفت كه مردم آنجا لااقل سابقه غدر و عهد شكنى نداشتند. پاسخ آن است كه امام مى‏خواست مخالفت خود را با حكومت جور بنى‏اميه آشكارا بر جهانيان معلوم دارد و اين امر در عراق كه بزرگترين مركز تجمع اسلامى بود و شهرهاى بزرگ كوفه و بصره در آن قرار داشتند بهتر ميسر بود تا در يمن كه دور از مراكز اسلامى بود.

 ابن زياد پس از قتل مسلم (ع) مرزهاى عراق را با حجاز بست و فرستاده ‏هاى ديگر امام را در كوفه گرفت و كشت و سپاهى را براى گرفتن و كشتن امام حسين (ع) و اصحاب او آماده ساخت. چون خبر شهادت مسلم (ع) و ساير فرستادگان در راه كوفه به گوش امام رسيد روى به همراهان خود كرد و فرمود تا هر كه مى‏خواهد برگردد و او ايشان را از عهد و ميثاقى كه با او بسته بودند آزاد مى‏كند.

 بسيارى از همراهان او پراكنده شدند و فقط ياران و اهل بيت او كه از مكه با او همراه بودند باقى ماندند.

 در بطن عقبه، مردى عرب به او رسيد و او را سوگند داد كه برگردد زيرا اين راهى كه ميرود بسوى شمشيرها و سر نيزه‏ها است. اگر مردمى كه به او نامه نوشته بودند راه را براى او باز مى‏كردند و امر را براى او آماده مى‏ساختند رفتن او وجهى داشت اما اكنون كه اين وضع پيش آمده است رفتن او صلاح نيست. حضرت در پاسخ فرمود: «آنچه تو گفتى بر من پوشيده نيست ولى كسى نمى‏تواند بر امر خدا غالب شود». آنگاه از آن محل دور شد.

 در منزلى به نام«شراف»، حر بن يزيد رياحى با هزار نفر از سوى حصين بن نمير تميمى كه مأمور حفاظت مرزهاى عراق بود رسيد و گفت مأمور است تا او را پيش عبيد اللّه بن زياد ببرد. امام به او سخت پرخاش كرد و حر گفت او مأمور جنگ نيست و فقط مأمور است كه او را به كوفه ببرد. حضرت خطبه‏اى ايراد فرمود و خود را شناسانيد و نامه‏هاى كوفيان را يادآورى كرد و غدر و نفاق ايشان را متذكر شد و تأكيد فرمود كه يزيد و اتباع او از شيطان اطاعت مى‏كنند و فساد را آشكار كرده و حدود الهى را به حال تعطيل درآورده‏اند و حرام خدا را حلال و حلال او را حرام ساخته‏اند و قيام او و آمدنش از مكه براى همين امر است. در اين ميان چهار تن از كوفه رسيدند و خبر آوردند كه اشراف كوفه با گرفتن پول و رشوه به مخالفت با امام و موافقت با يزيد برخاسته‏اند و مردم ديگر اگر چه دلهايشان با امام حسين (ع) است اما شمشيرهايشان بسوى او آخته است. نيز خبر آوردند كه قيس بن مسهر فرستاده امام به قتل رسيده است.

 البته امام با آنكه خبر شهادت مسلم را شنيده بود باز عازم كوفه بود و شايد اميد مى‏داشت كه با رفتن او به كوفه هواخواهانش قيام كنند و حكومت ابن زياد را سرنگون سازند. اما با آمدن حر بر ايشان مسلم گرديد كه ابن زياد بر اوضاع مسلط شده است و هواخواهان واقعى او در كوفه بسيار اندك هستند و در حالت اختفا بسر مى‏برند. به همين جهت از رفتن به كوفه منصرف شد و مى‏خواست به مدينه باز گردد كه حر مانع او گرديد. در اين ميان قاصدى از ابن زياد رسيد كه امام حسين (ع) را در تنگنا بگذارد و او را در فضايى باز كه حصن و پناهگاه و آب نداشته باشد فرود بياورد تا امر بعدى او برسد.

 امام بناچار روز پنجشنبه دوم محرم سال شصت و يك هجرى در محلى به نام كربلا فرود آمد و فرداى آن روز عمر بن سعد بن ابى وقاص با چهار هزار تن از سوى عبيد اللّه بن زياد رسيد و مأمور بود كه از امام حسين (ع) براى يزيد بيعت بگيرد. امام حسين (ع) پيشنهاد كرد كه راه را براى او باز بگذارند تا به مدينه باز گردد يا جاى ديگر برود. عمر بن سعد اين پيشنهاد را به ابن زياد فرستاد و او مى‏خواست بپذيرد ولى شمر بن ذى الجوشن مانع شد و گفت اگر امام حسين (ع) را رها كنند نيرو خواهد گرفت و گرفتن بيعت از او ممكن نخواهد شد.

 ابن زياد پس از شنيدن سخنان شمر نامه‏اى به عمر بن سعد نوشت و گفت امام حسين (ع) يا بايد تسليم شود و يا كشته شود. فاجعه كربلا از اينجا آغاز مى‏گردد. امام حسين (ع) سر تسليم فرود نياورد و به ياران خود اختيار داد كه شبانه او را ترك كنند و او را تنها بگذارند زيرا او تسليم نخواهد شد و به قتل خواهد رسيد و از اين رو نمى‏خواهد كه اصحاب به سرنوشت او دچار شوند. اما اصحاب و خويشان او همچنان وفادار ماندند و با دليرى بى‏مانندى از او دفاع كردند و جان خود را در راه او باختند. شرح شجاعت و جنگ سرسختانه سيدالشهداء (ع) و اصحابش را مى‏توان در تاريخ طبرى (وقايع سال ۶۱ هجرى) ملاحظه كرد.

 دفاع دليرانه امام (ع) حيرت انگيز بود. شخصى به نام عبد اللّه بن عمار كه شاهد عينى ماجرا بوده مى‏گويد نديدم مردى كه فرزندان و اهل بيت و يارانش كشته شده باشند، قويتر و مطمئنتر و دليرتر از حسين بن على(ع) كه پيادگان دشمن مانند گوسفند از پيش او مى‏گريختند. اين شجاعت را بازماندگان او نيز از خود نشان دادند و در برابر كسانى كه ايشان را اسير كردند و در مجلس ابن زياد و يزيد – با اينكه در حال اسارت بودند – قوت نفس بى‏مانندى از خود نشان دادند. نمونه كامل اين قدرتِ اراده و تسلط بر نفس و عدم تسليم،  در وجود حضرت زينب (ع) متجلى شد كه پايدارى و سخنان تند و سخت او در برابر ابن زياد معروف است.

 عبد اللّه بن زبير با اينكه خود را رقيب امام حسين (ع) مى‏ديد و با اهل بيت رسول الله (ص) عداوت خاصى داشت چون خبر شهادت او را شنيد گفت:  «اگر چه خداوند كسى را آگاه نمى‏كند كه كشته خواهد شد امام حسين مرگ شرافتمندانه را بر زندگى پست ترجيح داد… آنها كسى را كشتند كه طول شب را نماز مى‏خواند و روزها را روزه مى‏گرفت و در امر خلافت از آنها سزاوارتر بود و در دين و فضيلت بر ايشان برترى داشت. (تاريخ طبرى، ۲/۳۶۶)

 شهادت حضرت سيد الشهداء (ع) و برادران و برادرزادگان و فرزندان و اصحاب بزرگوار او روز دهم ماه محرم سال شصت و يك هجرى رخ داد. زنان و كودكان خاندان رسالت همه به اسارت كوفيان درآمدند. خيمه‏هاى آنها را آتش زدند و بر جنازه شهدا اسب تاختند و سرهاى شهيدان را از تن‏ها جدا و بر نيزه‏ها كردند. سر امام (ع) را سنان بن انس يا شمر بن ذى الجوشن از تن جدا كرده با سرهاى شهداى ديگر به كوفه نزد عبيد اللّه بن زياد برد.

 اعراب بنى اسد بعد از پايان جنگ كربلا تن‏هاى بى‏سر شهدا را دفن كردند. درباره مدفن سر امام به يقين نمى‏توان اظهار عقيده كرد، در دمشق و مصر و كربلا مشاهدى به نام «رأس الحسين» زيارتگاه شيعيان است.

 حسين بن على (ع) به حكم رسول اللّه (ص) و وصيت برادرش حسن (ع) از روز پنج شنبه ۲۸ صفر سال ۵۰ ه.ق. بعد از شهادت برادر به امامت رسيد و حدود ۱۱ سال اين وظيفه خطير را عهده‏دار بود. تربت پاكش زيارتگاه شيعيان جهان و ذكر مصيبات و گريه بر مظلوميتش پاك كننده گناهان است. مزار امام حسين (ع) را نخستين بار اعراب بنى اسد مشخص نمودند و پس از آن بارها دستخوش تبديل و تغيير و تخريب و تعمير گرديد تا به سال ۷۶۷ه.ق. در عهد سلطان اويس ايلخان بناى فعلى روضه مطهره حسينى ساخته شد.

مجله تاریخ

پیچ اینستاگرام مجله تاریخ

منابع:

مقاتل الطالبيين، ۵۱، ۵۲

ارشاد، شيخ مفيد، ۲/۲۴، ۱۳۷

فصول المهمه، ابن صباغ مالكى، ۱۷۰، ۲۰۰

اعلام الورى باعلام الهدى، امين الاسلام طبرسى، ۲۱۳، ۲۵۱

خصائص نسائى، ۱۲۲، ۱۲۴

تاريخ بغداد، ۲/۲۰۴

ذخائر العقبى

محب الدين طبرى

مستدرك الصحيحين، ۲/۲۹۰

تهذيب التهذيب، ۲/۳۵۴

لینک کوتاه : https://tarikh.site/?p=621

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0