8
زندگینامه حضرت یونس (ع)

حضرت یونس (ع)

  • کد خبر : 1461
  • ۳۰ مرداد ۱۴۰۰ - ۲۳:۴۶
حضرت یونس (ع)

خـداونـد در مـورد قـوم يـونـس مـى فـرمايد: چرا نبود قريه اى كه مردم آن (هنگام مشاهده عـذاب) ايـمـان آورنـد و ايـمان آوردنشان به آن ها سود دهد، مگر قوم يونس كه چون ايمان آوردنـد، عـذاب خـوارى و ذلّت را از آن هـا بـر طـرف نـمـوده و تـا مـدتى از زندگى بهره مندشان كرديم.

به نام خدا

داستان يونس پيغمبر (ص) در قرآن به اجمال ذكر شده و سوره اى نيز به نام آن حضرت آمـده اسـت، و در آن سوره نيز تنها در يك آيه، اشاره به تو به و ايمان قوم يونس شده اسـت. در مـجـمـوع در شـش مـوره نـام يـونس ذكر شده كه در دو سوره، يعنى سوره نساء و سـوره انـعام فقط نام آن حضرت همراه با نام جمعى از پيمبران ديگر آمده و در چهار سوره ديـگـر بـا تـفـصـيـل بـيشترى ـ كه مربوط به قوم آن حضرت يا قسمتى از حالات خود آن بزرگوار است ـ ذكر گرديده است.
خـداونـد در مـورد قـوم يـونـس مـى فـرمايد: چرا نبود قريه اى كه مردم آن (هنگام مشاهده عـذاب) ايـمـان آورنـد و ايـمان آوردنشان به آن ها سود دهد، مگر قوم يونس كه چون ايمان آوردنـد، عـذاب خـوارى و ذلّت را از آن هـا بـر طـرف نـمـوده و تـا مـدتى از زندگى بهره مندشان كرديم.
در سـوره انـبـيا آمده است: و ذالنون ـ يعنى يونس ـ را ياد كن آن گاه كه خشمناك از ميان مـردم بـرفت و گمان داشت كه بر او سخت نخواهيم گرفت، پس در ظلمات (و تاريكى ها) نـدا كـرد كـه معبودى جز تو نيست و من در زمره ستمكاران بوده ام. پس اجابتش كرديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤ منان را اين چنين نجات مى دهيم.
در سـوره صـافـات نـيـز آمده است: و يونس از پيغمبران بود، هنگامى كه به صورت فرار به سوى كشتى (پر از مردم بود) رفت. پس ‍ قرعه زدند و او مغلوب قرعه شد (و قـرعـه به نام وى اصابت كرد). ماهى او را بلعيد در حالى كه وى خود راملامت مى كرد (يا از مـلامـت شدگان بود) و اگر نبود كه او از تسبيح گويان بود تا روز قيامت و آن روزى كـه مردمان بر انگيخته مى شوند، در شكم آن ماهى مى ماند. پس او را به صحرا افكنديم و در آن وقت بيمار بود و درخت كدويى بر او رويانديم و او را به سوى صد هزار نفر يا بـيـشتر از مردم فرستاديم. پس ايمان آوردند و تا مدتى كه (مقدّر شده بود) از زندگى بهره مندشان ساختيم.
در سـوره قـلم هـم آمـده اسـت كـه خـداى تـعـالى پـس از آن كه پيغمبر اسلام (ص) را مخاطب سـاخـتـه و مى فرمايد: در برابر حكم پروردگارت صبور باش به دنـبـال آن فـرمـود: و مـانـنـد صـاحـب مـاهـى نـبـاش كـه در حـال غـم زدگـى ندا داد و اگر رحمت پروردگارش او را فرانگرفته بود، در صحرا به حـال نـكـوهـيـدگـى افـتـاده بـود. پـس پـروردگـارش او را بـرگـزيـد و از شايستگانش ‍ كرد.
در روايات و تفاسير نيز داستان بعثت يونس و ايمان و توبه قوم آن حضرت و رفتن به كـشـتـى و سـايـر مـطـالب بـه طـور اجمال و تفصيل ذكر شده كه ما ان شاء اللّه با رعايت اختصار مجموعه اى از آن چه را نقل كرده اند در زير براى شما ذكر مى كنيم:
يـونـس پـيـغـمـبـر مـاءمـور راهـنـمـايـى مـردم شـهـر نـيـنـوا در سـرزمـيـن مـوصـل شد. در روايتى آمده كه وقتى آن حضرت به پيامبرى مبعوث گرديد، بيش از سى سـال از عـمـرش نگذشته بود. در نقل ديگرى است كه بيست و هشت ساله بود و طـبـق حـديث عياشى، سى و سه سال ميان آن مردم به كار تبليغ ماءموريت الهى قـيـام فـرمـود، ولى در طـول ايـن مـدت، جـز دو نـفـر بـه نـام روبـيـل و تـنـوخـا شـخـص ديـگـرى بـه او ايـمـان نـيـاورد. روبـيل از خاندان علم و نبوت بود و پيش از بعثت يونس نيز با آن حضرت ماءنوس و آشنا بود، ولى تنوخا مردى عابد و زاهد بود كه از علم و حكمت بهره اى نداشت.
يـونس در آن مدت طولانى مردم را موعظه و ارشاد كرد، ولى ديد غير از آن دو نفر، ديگران بـدو ايـمـان نـمـى آورنـد و پـيـوسـتـه او را تـكـذيـب كـرده و حـتـى در صـدد قـتـل و آزار او بـر آمـده انـد. او نـيـز بـه درگـاه خـدا شـكـايـت كـرده و نـزول عـذاب الهـى را بـراى آن مـردم خـواسـتـار شـد، روبيل به خاطر دل سوزى بر ان مردم و علم و حكمتى كه داشت، از يونس خواست تا نفرين نـكـند، ولى تنوخا با يونس ‍ هم عقيده و تعجيل عذاب و نفرين بر آن قوم را خواستار بود. عـاقـبـت يـويـس بـه طـور جـدّى از خـدا خـواسـت تـا بـر آن قـوم عـذاب نـازل كـنـد. خـداى مـتـعـال نـيـز بـه يـونـس خـبـر داد كه ما رد فلان روز عذاب را بر آن ها نازل خواهيم كرد و تو اين جريان را به ايشان اطلاع بده و آگاهشان كن.
يـونس ماجرا را به روبيل اطلاع داد. روبيل هر چه خواست آن حضرت را منصرف كند تا وى از خـدا بـخـوهـد عـذاب را از آن هـا باز گرداند، نتوانست و يونس پيش مردم آمده و آن چه را خـداونـد دربـاره نـازل شدن عذاب در روز موعودبدو خبر داده بود، به اطلاع مردم رسانيد. مردم نينوا هم چون دفعات پيش او را تكذيب كرده و با تندى او را از خود براندند.
يونس همراه با تنوخا از شهر بيرون آمدند و در نزديكى شهر جايى كه مشرف به ايشان بود مسكن گزيده و به انتظار ديدن عذاب الهى در آن جا توقف كردند.
از آن سو روبيل نزد مردم نينوا آمد و بر جاى بلندى ايستاد و با صداى رسا فرياد زد:
اى مـردم! مـن روبـيـل هـسـتـم كـه بـه شـمـا مـهـربـان و دل سوز مى باشم. اكنون شما را آگا مى كنم كه يونس پيغمبر شما بود و به شما خبر داد خـداونـد بـدو وحـى كـرده و در فـلان روز عـذاب بـر شـمـا نـازل مـى شـود و وعـده اى كـه خداوند به پيغمبران خود مى دهد، تخلّف پذير نيست. اينك بنگريد تا چه مى خواهيد بكنيد؟
سـخـن روبـيـل در دل مـردم اثـر كـرد و از روى پـشـيـمـانـى نـزد او آمـدنـد و گـفـتـنـد: اى روبيل تو مرد حكيم و دانشمندى هستى. اكنون بگو ما چه بايد بكنيم؟
روبيل به آن ها گفت: هنگامى كه روز موعود فرا رسيد، پيش از آن كه آفتاب طلوع كند زن هـا و بـچـه هـاى خـود را بـرداريـد و بـه صـحـرا برويد و ميان مادران و فرزندان جدايى بـيـنـدازيـد و چـون بـاد زردى را ديـديـد كه از سمت مشرق متوجه شما شده و پيش مى آيد، آوازهـا را بـه گـريـه و تـضرع به درگاه خدا بلند كنيد و راه توبه و استغفار را پيش گـيـريـد. سـرهـا را بـه سـوى آسـمـان بـلنـد كـرده بـاحـال تـضـرع و زارى بـگـويـيـد: پروردگارا! ما به خود ستم كرديم و پيغمبر تو را تـكـذيـب نـوديـم، اكـنون از گناهان خود توبه مى كنيم و اگر تو ما را نيامرزى از زيان كـاران خـواهـيـم بـود. اى مـهـربـان ترين! توبه ما را بپذير و هم چون بى آن كه خسته شويد به گريه و زارى ادامه دهيد تا وقتى كه خداوند عذاب را از شما برطرف سازد.
مردم تصميم گرفتند دستور روبيل را عملى كنند و چون روز موعود فرا رسيد، طبق دستور او زنـان و كـودكـان را بـا خـود برداشته و به صحرا رفتند و ميان آن ها جدايى افكنده و وقتى آثار غذاب الهى را ديدند، صداها را به شيون و زارى بلند كردند و از گناهان خود تـوبـه نـمـوده و آمـرزش و مـغفرت حق را خواستار شدند تا وقتى كه آثار عذاب برطرف گردند.
طبرسى از سعيد بن جبير و ديگران نقل كرده است كه يونس به آن ها خبر داد: اگر توبه نـكـنـيـد، تـا سه روز ديگر عذاب خدا بر شما فرود خواهد آمد. مردم به هم ديگر گفتند: ما تـاكـنـون دروغـى از يـونـس نـشنيده ايم، اينك بنگريد اگر يونس امشب ميان شما به سر بـرد، چـيـزى نـخواهد بود، ولى اگر از ميان شما رفت، بدانيد كه فردا صبح عذاب بر شـمـا خـواهـد آمـد. نـيـمـه شـب يونس از ميان مردم بيرون رفت و صبح، عذاب به سراغشان آمد.
بـرخى گفته اند كه ابر تاريكى آسمان را فرا گرفت و دود غليظى از ابر بيرون آمد و سـراسـر شـهـر را تاريك كرد و هم چنان پايين آمد تا پشت بام ها را نيز تاريك و سياه كـرد. ابـن عـبـاس گـفـتـه اسـت كـه عـذاب تـا دو سـوم ميل بالاى سرشان رسيد.
هنگامى كه مردم عذاب را ديدند، به هلاكت خويش يقين كردند و به سراغ يونس آمدند، امّا او را نـيـافـتند. پس همان دم سر به صحرا نهاده و زن ها و بچه ها و حيوانات را نيز با خود بـردنـد. جـامـه هاى زبر و خشن به تن كرده و با دلى پاك و نيّتى خالص ايمان آورده و توبه كردند و ميان زنان و بچه ها و حيوانات كوچك و مادرهاشان جدايى انداخته و آن ها را از هم دور كردند. در اين موقع صداى ضجّه و شيون از بچه ها و مادرها بلند شد و فـضـا را فـرا گـرفـت و خـودشـان نـيـز شـروع بـه تـضـرع و زارى كـردند و گفتند: پروردگارا! هر آن چه يونس پيغمبر آورده ما بدان ايمان آورديم.
در اين هنگام خداى تعالى دعايشان را اجابت كرد و عذابى را كه بر سرشان سايه افكنده بود از آن ها دور ساخت.
ابن مسعود گفته است: توبه مردم نينوا آن چنان بود كه هر كس حقى از ديگرى به گردن داشت همه را پرداخت تا آن جا كه اگر شخصى قطعه سنگى در زير پايه ديوار خانه اش مال مردم بود، آن را بيرون آورد و به صاحبش برگرداند.
بـه هـر ترتيب، خداى تعالى بر آن ها ترحّم فرمود و عذابى را كه بالاى سرشان آمده بـود از آن هـا دور كرد، امّا يونس كه از تكذيب مردم و راندن وى از شهر افسرده بود، به شهر بازنگشت و خشمناك به جانب دريا پيش رفت. هنگامى كه به دريا رسيد، كشتى اى را ديد كه آماده مسافرت است و جمعى در آن نشسته اند. يونس از آن ها خواست تا او را نيز با خود سوار كنند و ايشان هم پذيرفتند و يونس را سوار كردند و كشتى به راه افتاد.
همين كه كشتى به وسط دريا رسيد، امواجى برخاست و كشتى دچار توفان شد. در اين جا برخى گفته اند كه اهل كشتى اظهار كردند: براى آن كه كشتى سبك شود، بايد يك نفر را از راه قرعه به دريا افكنيم. قول ديگر آن است كه كشتى از حركت ايستاد و پيش نرفت. كشتى بان به مسافران گفت: ميان شما بنده اى فرارى وجود دارد، زيرا عادت كشتى بر ايـن اسـت كـه چون بنده اى فرارى در آن باشد، پيش نمى رود. وقتى قرعه زدند، به نام يونس درآمد.
در پاره اى از روايات آمده است كه ماهى بزرگى سر راه كشتى آمد و مانع عبور كشتى شد. كشتى بان گفت: در اين جا بنده اى فرارى وجود دارد. يونس گفت: آرى آن بنده فرارى من هـسـتـم و خـود را بـه دريـا انـداخـت و مـاهـى او را بـلعـيـد. بـرخـى احتمال داده اند كه اهل كشتى به رب النوع دريا عقيده داشتند و توفان دريا را نشانه خشم او مـى دانـسته اند، از اين رو خواستند براى تسكين خشم رب النوع دريا، قربانى به آن تقديم كنند. پس هنگامى كه بدين منظور قرعه زدند، به نام يونس در آمد.
بـه هـر صـورت گـفـتـه انـد: سه بار يا هفت بار قرعه زدند و در هر بار قرعه به نام يـونـس اصـابـت كـرد و دانـسـتند در اين كار رمزى است و يونس ‍ را به دريا انداختند. ماهى بـزرگى كه ماءمور بلعيدن يونس شده بود، پيش آمد و يونس را بلعيد و ماءموريت او همين انـدازه بـود كـه يـونـس ‍ را در شـكـم خـود نـگـاه دارد نـه آن كـه گـوشـتـش را بـخـورد يا استخوانى را از وى بشكند.
در حـديـثـى آمـده كـه خـداونـد بـه مـاهـى وحـى كرد: من يونس را روزى تو نساخته ام، مبادا استخوانى از وى بشكنى يا گوشت او را بخورى.
يـونـس ـ بـه اخـتـلاف اقـوال و روايات ـ مدت هفت ساعت يا سه روز يا بيشتر در شـكـم مـاهى بود و ماهى او را در تاريكى هاى دريا و ظلمات فرو برده و مى گردانيد. خدا مى داند كه در اين مدت چه بر يونس گذشت و در ظلمات شكم ماهى و قعر دريا و تاريكى هـاى شب كه ظلماتى علاوه بر ظلمات ديگر بود، چه هاله سنگينى از غم و اندوه آن پيغمبر بـزرگـوار را احـاطه كرد و چه اندازه زندگى بر آن حضرت دشوار و سخت شد؟ در چنين وضعى آيا جز توجه به آفريننده جهان و خداى مهربان، وسيله ديگرى مى توانست موجب آرامش جان او گردد و آيا پناه دهنده اى جز پناه بى پناهان مى توانست يونس را پناه دهد و آيا دادرسى به غير از دادرس بى چارگان به داد او مى رسيد؟
يونس ـ كه خود معلّم مكتب يكتا پرستى و راهنماى مردم به سوى خداى يكتا بود ـ روى نياز به درگاه خالق بى نياز برده و از روى تضرع عرض كرد: اى خداى سبحان! معبودى حز تو نيست. منزهى تو و من از ستم كاران به نفس خود هستم..
خـداى تـعـالى نـيـز دعـاى اورا مـسـتـجاب كرد و از گرداب اندوه و غم نجاتش داد و ماهى را مـاءمـور كـرد تـا او را ـ كـه بـه حـال بـيـمـارى افـتـاره بـود ـ بـه ساحل دريا افكند.
در تـفـسـيـر اسـت كـه وقـتـى مـاهـى يـونـس پـيـغـمـبـر را بـه سـاحـل افـكـنـد، چـون جـوجـه بـى بـال و پـرى بـود كـه قدرت و رمقى در بدن او نمانده بود خداى تعالى كدويى براى او روياند تا يونس از سايه و ميوه اش استفاده كـنـد بـزى كـوهـى را ماءمور كرد كه به نزد وى برود تا يونس از شير او استفاده كند و بنوشد.
چندى نگذشت كه آن كدو خشك شد و يونس براى آن گريست. خداى تعالى بدو وحى كرد: تـو بـراى خـشـك شـدن درخـتـى گريه مى كنى، ولى براى صدخزار مردم يا بيشتر كه درخواست هلاكت آن ها را از من كرده بودى نمى گريى؟
يـونـس از آن جـا بـرخـاسـت و مـاءمـوريت يافت تا دوباره به نزد قوم خود باز گردد. در نـزديـكـى شهر به پسركى برخورد كه گوسفند مى چرانيد، به آن پسرك فرمود: به شـهـر بـرو و مـردم را از بـازگـشـت مـن مـطـلع سـاز. پـسـرك رفـت و مـردم بـه استقبال يونس آمدند و او را وارد شهر كردند و فرمان بردار حق و پيامبر الهى گشتند.
برخى گفته اند كه بار دوم ماءمور تبليغ مردم ديگرى غير از مردم خويش گرديد.
در شـهـر كـوفـه در كـنـار شـط فـرات، قـبـرى است كه گنبد و بارگاهى دارد و بنابر مشهور، قبر يونس پيغمبر است، واللّه اءعلم.

مجله تاریخ

پیچ اینستاگرام مجله تاریخ

منبع: تاريخ انبياء (سيد هاشم رسولى محلاتى)

لینک کوتاه : https://tarikh.site/?p=1461
  • نویسنده : مجله تاریخ
  • ارسال توسط :
  • منبع : تاريخ انبياء (سيد هاشم رسولى محلاتى)
  • 1292 بازدید
  • بدون دیدگاه

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0