6
زندگینامه مولا متقیان حضرت علی (ع)

حضرت علی (ع)

  • کد خبر : 613
  • ۲۶ مهر ۱۳۹۹ - ۱۸:۰۲
حضرت علی (ع)

در این زندگینامه سعی بر این شده است که بدون هیچ گونه نگاه متعصبانه، مروری مختصر بر زندگینامه امام علی (ع) شمشیر اسلام و یاور فرستاده پروردگار داشته باشیم، امید است در این راه موفق بوده باشیم.

به نام خدا

مقدمه:

در این زندگینامه سعی بر این شده است که بدون هیچ گونه نگاه متعصبانه، مروری مختصر بر زندگینامه امام علی (ع) شمشیر اسلام و یاور فرستاده پروردگار داشته باشیم، امید است در این راه موفق بوده باشیم.

امام على بن ابى طالب امير المؤمنين (ع)

 ابو الحسن،  على بن ابى طالب بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصى بن كلاب،  نخستين امام از ائمه اثنى عشر،  دومين معصوم از چهارده معصوم (ع) و در نظر اهل سنت خليفه چهارم از خلفاى راشدين است.

 آن حضرت دومين شخص عالم اسلام (پس از رسول اكرم (ص)) و وصى و ولى مطلق هستند و اعتقاد به امامت و وصايت و ولايت آن حضرت و يازده فرزند بزرگوارش يكى از اصول مذهب اماميه است. اما عده‏اى از پيروان و معتقدان آن حضرت به ملاحظه كثرت فضايل و كرامات ايشان از جاده اعتدال منحرف شده و اعتقاداتى فوق اعتقادات شيعه اماميه درباره ايشان پيدا كرده‏اند. اين عده به غلات يعنى غلو كنندگان معروف شده‏اند و هم در نظر اهل سنت و هم در نظر شيعه از جاده هدايت به دور افتاده‏اند و از اهل بدعت و ضلال محسوب مى‏گردند.

 ابو طالب نام پدر ايشان بود و اين كنيه‏اى بود به جهت پسر بزرگترش كه طالب نام داشت و اين كنيه بر نام واقعى او كه عبد مناف بود غالب آمد و در تاريخ اسلام هيچگاه او را عبد مناف نخوانده‏اند و فقط با ابو طالب از او ياد كرده‏اند.

 حضرت على (ع) به جز كنيه ابو الحسن به ابو تراب نيز معروف بود و اين كنيه را حضرت رسول (ص) به او داده بود و آن هنگامى بود كه او را بر روى خاك خوابيده ديده بود و او را بيدار كرده و گرد و خاك از پشت او برافشانده و فرموده بود تو ابو تراب هستى. آن حضرت اين كنيه را چون از جانب رسول اكرم (ص) به او داده شده بود بسيار دوست مى‏داشت و آن را بر كنيه‏ها و القاب ديگر ترجيح مى‏داد. اما بنى اميه و دشمنان حضرت در اين كنيه نوعى تحقير و توهين مى‏ديدند و به كسان خود دستور داده بودند كه آن را همچون دشنام و ناسزايى درباره او بكار برند. زياد بن ابيه و پسرش عبيد اللّه بن زياد و حجاج بن يوسف ثقفى اين كنيه را درباره او بسيار بكار مى‏بردند.

 مى‏گويند مادرش او را حيدره نام نهاده بود،  اما پدرش ابو طالب نام او را به على تغيير داد. در رجزى كه به آن حضرت منسوب است و آن را در غزوه خيبر در برابر مرحب خيبرى خوانده است تصريح به اين معنى است، زيرا حضرت در اين رجز فرموده است: أنا الذي سمتني أمي حيدرة (من كسى هستم كه مادرم مرا حيدره ناميد).

 مادر آن حضرت فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف بن قصى است و بنا به گفته علماى انساب نخستين زن هاشمى است كه به ازدواج يك مرد هاشمى (ابو طالب) درآمده است و صاحب فرزند شده است. اين بانو را يازدهمين كسى گفته‏اند كه اسلام آورده و حضرت رسول (ص) بر جنازه او نماز خواند و فرمود كه پس از ابو طالب هيچكس درباره من بيشتر از او نيكى نكرده است

تولد امام على (ع)

 تولد امام على (ع) روز سيزدهم ماه رجب سال سى‏ام عام الفيل، در خانه كعبه اتفاق افتاده است. مى‏گويند كسى پيش از آن حضرت و پس از ايشان در خانه كعبه متولد نشده است. اگر تولد حضرت رسول (ص) در عام الفيل اتفاق افتاده باشد و عام الفيل بنا بر بعضى محاسبات با سال ۵۷۰ م. منطبق باشد،  بايد تولد حضرت امام على (ع) در حدود سال ۶۰۰ م. اتفاق افتاده باشد،  يعنى ۲۱ سال قبل از هجرت (با در نظر گرفتن اختلاف سالهاى قمرى و ميلادى اين تاريخها تقريبى است).

اسلام آورنده نخستين

 از جمله نعمتهاى الهى در حق على ابن ابى‏طالب (ع) يكى آن بود كه وقتى قريش در قحطى بزرگى افتادند و ابوطالب را فرزند و عيال زياد و توانايى مالى كم بود،  حضرت رسول (ص) به عموى خود عباس كه مردى توانگر بود گفت برويم و از بار زندگى ابو طالب بكاهيم و هر كدام يكى از پسران او را برگيريم و پيش خود نگاهداريم. عباس اين پيشنهاد را پذيرفت و هر دو پيش ابو طالب رفتند و گفتند ما مى‏خواهيم هر كدام يكى از پسران ترا نزد خود نگاهداريم تا اين مصيبت قحطى از ميان ما برداشته شود. ابو طالب كه از ميان فرزندان خود عقيل را از همه بيشتر دوست داشت گفت اگر عقيل را نزد من بگذاريد هر يك از پسران ديگر مرا كه مى‏خواهيد مى‏توانيد ببريد. پس عباس جعفر را همراه خود به خانه برد و حضرت رسول (ص) امام على (ع) را و امام على (ع) نزد رسول خدا (ص) بزرگ شد تا آنكه آن حضرت به نبوت مبعوث شد و امام على (ع) به او ايمان آورد.

 بسيارى از سيره نويسان و محدثان اهل سنت امام على (ع) را نخستين كسى مى‏دانند كه اسلام آورد و آنها كه خديجه را نخستين اسلام آورنده مى‏دانند امام على (ع) را نخستين اسلام آورنده از مردان مى‏شمارند.

 اينكه حضرت امير (ع) اسلام آورنده نخستين،  دست كم از ميان مردان، باشد امرى طبيعى به نظر مى‏رسد، زيرا بنا بر روايت سيره‏نويسان،  حضرت رسول (ص) بعثت خود را نخست به خديجه اعلام فرمود و خديجه قول او را تصديق و تأييد كرد. دومين شخصى كه از اسلام و بعثت حضرت رسول (ص) مى‏بايست آگاه مى‏شد على بن ابيطالب (ع) بود كه در خانه آن حضرت زندگى مى‏كرد و در آن هنگام به اختلاف روايات ميان ده تا پانزده سال داشت. پس از او زيد بن حارثه بود كه پسر خوانده و آزاد كرده پيامبر (ص) بود و در همان خانه زندگى مى‏كرده است .

 رواياتى هست كه در آغاز فقط حضرت رسول (ص) و خديجه و امام على (ع) را در حال نماز گزاردن ديده‏اند و روايات ديگرى هست كه به موجب آن حضرت رسول (ص) در آغاز بعثت به هنگام نماز، با امام على (ع) و پنهان از نظر ديگران به شكاف كوهها و دره‏هاى مكه مى‏رفتند و در آنجا نماز مى‏خواندند.

 بعضى از متعصبان و محدثان اهل سنت خرده گرفته‏اند كه بر فرض آنكه امام على (ع) نخستين مسلم باشد چندان فضيلتى را براى او ثابت نخواهد كرد، زيرا آن حضرت در آن زمان در سالهاى كودكى بوده است و ايمان و اسلام از سالهاى بلوغ معتبر است. در پاسخ بايد گفت كه اين فضيلت مهمترى بر فضايل امام على (ع) مى‏افزايد و آن اينكه آن حضرت در ميان مهاجرانِ نخستين و در ميان جنگجويان بدر كه سمت فضيلت و برترى بر اصحاب ديگر حضرت رسول (ص) را دارند، تنها كسى است كه هرگز بت پرستى نكرده است و از آن هنگام كه خود را شناخته است خداى واحد را پرستيده و با رسول خدا (ص) نماز گزارده است.

 بنا بر روايتى ديگر چون آيه: و أنذر عشيرتك الأقربين (به خويشاوندان نزديك خود هشدار ده) نازل شد،  حضرت رسول (ص) بنا بر اين دستور الهى فرزندان و نبيرگان عبد المطلب را كه نزديكترين خويشان او بودند دعوت كرد و فرمود هر كس از شما پيشتر از ديگران با من بيعت كند برادر و دوست و وارث من خواهد بود و اين سخن را سه بار تكرار فرمود و در هر بار فقط امام على (ع) برخاست و آن حضرت را تأييد و تصديق كرد و حضرت رسول (ص) فرمود: «اين مرد، برادر من و وصى من و خليفه من در ميان شماست. سخن او را بشنويد و از او اطاعت كنيد».

در فراش پيامبر (ص)

 بنابر روايات سيره‏نويسان،  در شبى كه قريش قصد داشتند به خانه حضرت رسول (ص) بريزند و او را به قتل برسانند، پيامبر (ص) آن شب به تعليم جبرئيل در بستر خود نخوابيد و به على(ع) گفت در بستر من بخواب و اين پارچه سبز حضرمى را بر خود بپوشان كه آنها نخواهند توانست آزارى به تو برسانند. آن شب حضرت رسول (ص) با ابو بكر از مكه بيرون رفت و امام على (ع) در رختخواب او خوابيد. كفار قريش بر در خانه آن حضرت گرد آمده بودند و مراقب او بودند و مى‏پنداشتند كه آنكه خوابيده است خود حضرت رسول (ص) است. نزديك بامداد امام على آن پارچه را به يكسو افكند و قريش به اشتباه خود پى‏بردند. اما دير شده بود زيرا حضرت رسول (ص) از مكه بيرون رفته بود. على سه شبانه روز در مكه ماند تا اماناتى را كه مردم پيش رسول اكرم (ص) داشتند مسترد كند و پس از به پايان رساندن اين مأموريت از مكه بيرون رفت و به حضرت رسول (ص) پيوست.

تزويج فاطمه (ع)

 در سال اول يا دوم يا سوم هجرى، حضرت رسول (ص) فاطمه (ع) را به امام على (ع) تزويج كرد. بنا بر بعضى روايات مَهر آن حضرت پانصد درهم بود كه مطابق با وزن دوازده اوقيه و نيم نقره است (هر اوقيه چهل درهم است) و گفته‏اند كه مهر دختران ديگر حضرت رسول (ص) نيز به همين مقدار بوده است. اما درباره مهر حضرت فاطمه (ع) اقوال ديگرى هم ذكر شده است كه بايد به كتب مفصل رجوع كرد.

 بنا بر بعضى از روايات ابتدا ابو بكر و عمر از حضرت فاطمه (ع) خواستگارى كرده بودند،  ولى حضرت رسول (ص) پاسخ رد به ايشان داده بود. در نيمه ماه رمضان سال سوم هجرى حسن بن على (ع) از اين ازدواج بوجود آمد و در سوم شعبان سال چهارم هجرت تولد حسين بن على (ع) اتفاق افتاد.

غزوات

 بنا به روايات،  حضرت امير (ع) در همه غزوات بجز غزوه تبوك حضور داشته است و عَلَم حضرت رسول (ص) همواره به دست امام على (ع) بوده است. در غزوه تبوك خود حضرت رسول (ص) امام على (ع) را به جاى خويش در مدينه گذاشت و اين امر موجب بروز اين شايعه شد كه حضرت رسول (ص) از مصاحبت امام على (ع) خوشدل نيست. امام على (ع) اين شايعه را با آن حضرت در ميان نهاد و آن حضرت سخن بسيار معروف خود را «أ ما ترضى أن تكون مني بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبي بعدي» (آيا نمى‏خواهى كه پايگاه تو نزد من مانند پايگاه هارون در برابر موسى باشد، جز آنكه پيامبرى پس از من نخواهد بود) ادا فرمود.

 اگر در احوال موسى (ع) و هارون (ع) مطالعه شود معلوم خواهد شد كه هارون (ع) برادر و نزديكترين شخص به موسى (ع) بوده است، پس با اين مقايسه كه حضرت رسول (ص) فرمودند، شكى نمى‏ماند كه او امام على (ع) را نزديكترين شخص به خود و حتى مقام او را با خود برابر دانسته و فقط نبوت را كه اختصاص به خودش داشته است استثنا فرموده است.

 شجاعت و رشادت آن حضرت در همه غزوات معروف است و كتب سيره و حديث اهل سنت مشحون از شرح دلاوريهاى آن حضرت است. اگر به فهرست كشته شدگان مشركان در جنگ بدر مراجعه شود،  معلوم مى‏گردد كه در اين جنگ هشت تن از هفتاد تن مشرك مقتول بطور مسلم به دست حضرت على (ع) كشته شده‏اند و اين عده بجز كسانى هستند كه در قتلشان اختلاف است كه آيا به دست امام على (ع) كشته شده‏اند يا كسان ديگر و بجز كسانى هستند كه امام على (ع) در قتل ايشان، با ديگران مشاركت داشته‏اند.

 در جنگ احد هنگامى كه عده زيادى از اصحاب حضرت رسول (ص) از دور ايشان گريختند، امام على (ع) از جمله اشخاص معدودى بود كه پاى فشرد و خود را سپر آن حضرت كرد. در اين جنگ نيز عده‏اى از سران قريش به دست آن حضرت به قتل رسيدند. از آنجمله عبد اللّه بن عبد العزى بن عثمان بن عبد الدار معروف به طلحة بن ابى طلحة از طايفه بنى عبد الدار بود كه لواى قريش به دست او بود. عبد اللّه بن حميد بن زهير از طايفه بنى اسد و ابو امية بن ابى حذيفة بن المغيرة از طايفه بنى مخزوم نيز از جمله كسانى بودند كه در احد به دست حضرت امير (ع) كشته شدند.

 قتل عمرو بن عبدود،  در غزوه خندق،  به دست آن حضرت سخت مشهور است. در جنگ خيبر حضرت رسول (ص) علم سفيد خود را به ابو بكر داد و او را براى گرفتن يكى از قلاع خيبر فرستاد. ابو بكر بى‏آنكه كارى انجام دهد بازگشت. حضرت فرداى آن روز عمر بن خطاب را مأمور آن مهم كرد و او نيز نتوانست كارى انجام دهد. آنگاه حضرت فرمود كه من فردا علم را به دست كسى خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست دارد و گريز پا نيست و خداوند اين قلعه را به دست او خواهد گشود. آنگاه امام على (ع) را فرا خواند و علم را به دست او داد و فرمود اين علم را پيش ببر تا خداوند فتح اين قلعه را به دست تو ممكن گرداند.

 امام على (ع) علم را بگرفت و به نزديك قلعه رفت و با مدافعين قلعه به جنگ پرداخت. يكى از ايشان ضربه‏اى بر او زد كه سپر را از دست مبارك او بينداخت و آن حضرت لنگه در قلعه را از جاى بركند و بجاى سپر بكار برد و چندان جنگيد كه خداوند فتح را نصيب او كرد.

 در غزوه حنين كه افراد قبايل هوازن از شكافها و گردنه‏هاى كوه بناگاه بر مسلمانان حمله كردند و مسلمانان روى به گريز نهادند از جمله كسانى كه پاى فشرد و حضرت رسول (ص) را ترك نكرد امام على (ع) بود

سوره برائت

 حضرت رسول (ص) در سال نهم هجرت ابو بكر را مأمور فرمودند كه آيات برائت را بر مشركان مكه اعلام كند. در اين سال مشركان نيز بنا به معاهداتى كه با حضرت رسول (ص) داشتند، بطور جداگانه به حج رفته بودند. پس از حركت ابو بكر جبرئيل به دستور خداوند از پيغمبر خواست تا امام على (ع) را مأمور ابلاغ كند. بنابر آن سوره،  مشركانى كه بنا به عهد عام مى‏توانستند به حج بروند پس از انقضاى ماههاى حرام ديگر حق نزديك شدن به كعبه و اداى حج نداشتند و به ايشان اعلام جنگ شده بود و نيز كسانى از مشركين كه معاهده خاص با مسلمانان داشتند فقط تا پايان مدت مذكور در معاهده مى‏توانستند به حج بروند. در سوره مذكور به منافقان و تخلف كنندگان از جنگ تبوك نيز اشاره شده بود.

 چون اين سوره نازل شد،  كسانى به آن حضرت گفتند كه اين سوره را توسط ابو بكر بفرست تا آن را در روز حج به همه اعلام كند و حضرت در پاسخ ايشان فرمود كه به من امر شده كه اين سوره را يا خود يا به توسط يكى از اهل بيتم اعلام كنم، بعد امام على (ع) را مأمور كرد كه اين سوره را در ايام حج براى مردم بخواند.

غدير خم

 حضرت رسول (ص) در سال دهم هجرى پس از بازگشت از حجة الوداع، در ناحيه رابغ در نزديكى جحفه در موضعى به نام غدير خم،  مردم را پيش از آنكه پراكنده شوند و به ديار خود روند جمع فرمود و خطبه‏اى خواند و در آن خطبه اين كلمات بسيار مشهور را درباره حضرت امير (ع) بر زبان راند: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله» (هر كه من مولايش بوده‏ام على مولاى اوست، خداوندا دوست بدار آنكه او را دوست بدارد و دشمن بدار آنكه او را دشمن بدارد و يارى ده آنكه او را يارى دهد و خوار كن آنرا كه او را خوار دارد).

سقيفه بنى ساعده و بيعت با ابوبكر

 پس از رحلت حضرت رسول (ص) پيش از آنكه آن حضرت به خاك سپرده شود،  بزرگان قريش و انصار در مدينه گرد آمدند و پس از مشاجره لفظى كوتاهى، با ابو بكر بيعت كردند.

 در اين موضوع ميان اهل سنت و شيعه سخن بسيار گفته شده است. اما دو امر در اينجا قطعى است: يكى آنكه با ابو بكر بيعت كردند و او به جانشينى پيغمبر اسلام (ص) برگزيده شد و ديگر آنكه شيعه از همان آغاز اين بيعت را درست ندانسته و جانشينى بلافصل حضرت رسول (ص) را حق حضرت على (ع) مى‏دانند. پس نزاع ميان شيعه و سنى در واقعيت تاريخى كه خلافت ابو بكر پس از حضرت رسول باشد نيست، نزاع در مسأله تعيين حق است كه در اينجا يك مسأله اعتقادى دينى است.

 آنچه از خطب و سخنان حضرت امير (ع) برمى‏آيد اين است كه ايشان همواره خلافت را حق خود مى‏دانسته‏اند و هيچكس را براى اينكار سزاوارتر از خود نمى‏دانسته‏اند. البته ايشان ناگزير با ابو بكر و عمر و عثمان بيعت كرده‏اند و اين براى حفظ مصالح مسلمين يعنى پرهيز از ايجاد خلاف و نفاق ميان مسلمانان بوده است. اما مسأله تعيين حق مسأله ديگرى است.

 علماى اسلام در اينكه آيا امامت امرى الهى است و تعيين آن بايد از جانب خدا و از راه نص باشد و يا اينكه امرى سياسى و دنيوى است و منوط به انتخاب و تعيين اهل حل و عقد است،  اختلاف كرده‏اند. علماى شيعه رهبرى امت را مانند نبوت امرى مى‏دانند كه بايد به تعيين الهى باشد و اين تعيين از راه نص پيغمبر يا امام معصوم صورت مى‏گيرد.

 پس از فراغ از اصل مسأله و اثبات لزوم نصب امام از جانب خدا يا از جانب مردم بدنبال مصداق آن مى‏روند و مى‏گويند كه اين برگزيده الهى يا منتخب مردم،  بايد چه كسى باشد و چه صفاتى را حائز باشد و دارنده آن شرايط چه كسى يا كسانى بوده‏اند.

 مسأله از هر جنبه كه نگريسته شود اين امر محرز و قطعى است كه امام على (ع) در نظر كافه مسلمين از جمله اشخاص ممتاز و برجسته‏اى بود كه از همان آغاز،  نامزدى و شايستگى ايشان براى خلافت مطرح بوده است. اما چرا ايشان را در همان آغاز انتخاب نكردند،  مسأله‏اى است كه از لحاظ تاريخى قابل طرح و بحث است.

 علت اصلى جريان سقيفه بنى ساعده و توافق بر انتخاب ابو بكر را بايد در تعصبات قومى و قبيله‏اى كه عامل و محرك اصلى و انگيزه پشت پرده بسيارى از جريانهاى سياسى تاريخ اسلام بوده است جستجو كرد.

 از شرح كوتاهى كه از واقعه سقيفه بنى ساعده در دست است برمى‏آيد كه از مدتها پيش رقابتى نهانى ميان مهاجران و انصار در كار بوده است. مهاجران خود را از هر جهت بر انصار كه مردم مدينه بودند مقدم مى‏دانستند،  زيرا فضل تقدم در اسلام و خويشى نسبى با حضرت رسول (ص) را منحصر به خود مى‏دانستند و خويشاوندى در نسب مهمترين عامل در مناسبات انسانى در ميان قبايل است. انصار مدعى بودند كه پيغمبر (ص) و مهاجران را پناه داده‏اند و اگر آنها اينكار را نمى‏كردند معلوم نبود كه مردم مكه چه بر سر جامعه ضعيف و اقليت ناتوان اسلامى مى‏آورد. مذاكرات سقيفه اين رقابتها و اميال درونى را آشكار مى‏سازد.

 اما بجز رقابت شديد ميان انصار و مهاجران مكه،  در ميان هر يك از اين دو گروه نيز رقابت شديد طايفگى و قبيله‏اى وجود داشت. هنوز جراحات جنگهاى ميان اوس و خزرج در مدينه پيش از هجرت حضرت رسول (ص) كاملا التيام نيافته بود و هر جا فرصتى پيش مى‏آمد اثر كينه‏هاى قديم ظاهر مى‏شد. رقابت ميان طوايف مختلف قريش نيز همچنان برقرار بود و طوايف ضعيفتر قريش مانند تيم و عدى و فهر نفوذ و قدرت طوايف نيرومند بنى اميه و بنى هاشم و بنى مخزوم را برنمى‏تافتند.

 در اين ميان بزرگان قريش به جهت اقامت در مكه كه از مراكز مهم عربستان بود و به جهت تجارتهاى عمده با خارج عربستان و سفرهاى بازرگانى به خارج، شم سياسى قويتر و اطلاعات و تجارب سياسى بيشترى از افراد اوس و خزرج كه به كشاورزى مشغول بودند داشتند خود را براى حوادث سياسى آينده بهتر آماده ساخته بودند.

 سه تن از افراد قريش كه از قبايل ضعيفتر قريش ولى شخصيت‏هاى برجسته و ممتازى بودند و به واسطه همين شخصيت ممتاز خود نفوذ فراوانى در ميان ياران حضرت رسول (ص) داشتند در اين بازى قدرت برنده شدند: ابو بكر از طايفه تيم و عمر از بنى عدى و ابو عبيده جراح از طايفه فهر (از قريش ظواهر).

 ما از لحاظ تاريخى از اتحاد اين سه شخصيت خبر نداريم،  اما داستان سقيفه از اين اتحاد پرده برمى‏دارد. اين سه تن با مهارت و توانايى سياسى خود توانستند از دو امر استفاده كنند: اولا از رقابت ميان اوس و خزرج حداكثر استفاده را ببرند و ثانيا زمان را – به جهت غيبت امام على (ع) و عباس كه مشغول امر تغسيل و تجهيز و كفن و دفن پيكر رسول الله(ص) بودند – غنيمت شمارند زيرا استدلال عمده ابو بكر و عمر بر اين پايه بود كه مهاجران چون خويشان و نزديكان حضرت رسول(ص)هستند پس خلافت حق ايشان است. اگر حضرت على(ع) در اين مذاكرات حضور داشتند، فرد برجسته موضوع اين استدلال ايشان بودند و نظرها پيش از آنكه متوجه ابو بكر و عمر شود متوجه امام على(ع)مى‏شد كه هم سابقه فداكاريش در اسلام بيشتر بود و هم نزديكترين فرد به رسول خدا(ص)بود. ابو بكر و عمر مسأله فداكارى در راه اسلام و خويشاوندى با حضرت رسول (ص)را پيش كشيدند و در آن مجلس همه متوجه خود ايشان گرديدند. مسأله خويشاوندى سببى و نسبت قبيله‏اى در نظام قبيله‏اى اهميتى شگرف دارد.

 در ميان مشاجره و بحث، ابو بكر گفت اينك عمر و ابو عبيده با هر كدام كه خواستيد بيعت كنيد. آن دو تن گفتند ما هرگز بر تو سبقت نمى‏گيريم دست دراز كن تا بيعت كنيم! چون آن دو خواستند بيعت كنند، بشير بن سعد خزرجى سبقت گرفت و بيعت كرد، زيرا مى‏ترسيد سعد بن عباده كه او نيز از خزرج بود به خلافت برسد.

 بدين ترتيب رقابتهاى ميان طايفه‏اى و قبيله‏اى كار خود را كرد و كسانى كه توانستند جريان حوادث را به نفع خود برگردانند به مقصود رسيدند.

اين اتحاد سه‏گانه نيرومند همچنان برقرار ماند. ابو بكر در حين وفات بى آنكه با كسى مشورت كند و يا بزرگان قريش را مدخليتى دهد، وصيتى نوشت و عمر را به خلافت برگزيد. عمر نيز به هنگام مرگ در حالى كه گريه مى‏كرد گفت اگر ابو عبيده جراح زنده بود اين كار خلافت را به عهده او مى‏گذاشتم!

قصه شورى

 عمر پس از ضربه خوردن و احساس مرگ، امر خلافت را ميان شش تن از اصحاب رسول خدا (ص) كه به قول خودش حضرت از ايشان راضى بود به شورى گذاشت و ابو طلحه انصارى را با پنجاه تن بر ايشان بگماشت و سه روز به ايشان مهلت داد تا يكى را از ميان خود برگزينند و اگر پنج تن يكى را برگزيدند و ششمى رأى ايشان را نپذيرفت كشته شود و اگر چهار تن بر يكى اتفاق كردند و دو تن مخالفت كردند آن دو تن كشته شوند و اگر سه تن بر يكى و سه تن بر ديگرى اتفاق كردند عبد اللّه بن عمر يكى را از آن دو برگزيند و اگر به سخن او راضى نشوند آن سه تن كه در ميانشان عبد الرحمن بن عوف باشد قولشان ترجيح دارد و اگر آن سه تن ديگر نپذيرفتند كشته شوند.

 اين تركيب و ترتيب به نحوى بود كه انتخاب عثمان را مسلّم مى‏ساخت و حضرت امير (ع) از همان آغاز،  اين امر را پيش‏بينى كرده و آن را به عم خود عباس گفته بود زيرا عبد الرحمن بن عوف شوهر خواهر ناتنى عثمان بود و قطعا جانب او را مى‏گرفت و سعد بن ابى وقاص مانند عبد الرحمن از قبيله بنى زهره بود و در هر جانب كه عبد الرحمن بن عوف بود مى‏ايستاد و چون عمر گفته بود كه عبد الرحمن در هر جانب كه باشد آراء آن جانب ترجيح دارد، يقين بود كه آراء اين سه تن به نفع عثمان خواهد بود و حضرت به عباس گفته بود كه موافقت آن دو تن ديگر (يعنى طلحه و زبير) براى او فايده‏اى نخواهد داشت.

 اكنون بايد ديد كه اگر عمر اين شش تن را به يك چشم مى‏نگريست چرا رأى عبد الرحمن بن عوف را بر آراء ديگران ترجيح داده بود و چرا اين مقام را به ديگران نداده بود.

 پاسخ شايد اين باشد كه او مى‏دانست رقابت واقعى ميان امام على (ع) و عثمان خواهد بود،  پس امام على (ع) در يك سوى و عثمان در سوى ديگر واقع مى‏شوند و اگر طلحه در شورى شركت كند در جانب امام على (ع) نخواهد بود،  زيرا طلحه از طايفه تيم بود كه ابو بكر از آن طايفه بود و امام على (ع) از همان آغاز خلافت را حق خود مى‏دانست و به همين جهت طايفه تيم، طايفه بنى هاشم را دوست نداشتند و نيز عبد الرحمن بن عوف در هر جانب كه باشد سعد بن ابى وقاص،  هم قبيله او،  با او خواهد بود و عبد الرحمن جانب خويشاوند خود را كه عثمان باشد رها نخواهد كرد. پس عمر با سياست و تدبير خود تركيب و ترتيب شورى را چنان كرد كه هم انتخاب عثمان قطعى باشد و هم به ظاهر مسئوليت خلافت عثمان و پيامدهاى آن را از خود سلب كند.

 بدين ترتيب بار ديگر رعايت مصالح سياسى و سياست قبيله‏اى و عشيره‏اى،  بر رعايت جانب حق غالب آمد و با اين همه اين عمل در زير پوشش ظريف دين و حمايت از دين انجام گرفت.

خلافت امام على (ع) و ترجيح حق بر سياست

 عثمان در آخر سال بيست و سوم يا آغاز سال بيست و چهارم هجرى بر حسب ترتيبى كه عمر در شورى داده بود به خلافت رسيد و پس از دوازده سال خلافت در ذى الحجه سال سى و پنجم هجرى به قتل رسيد.

 داستان قتل او و علت شورش مردم بر او در كتب تاريخ مذكور است،  آنچه مسلم است اين كه امام على (ع) نه در قتل او شركت داشت و نه به اين امر رضايت داشت. اما به محض اينكه به خلافت رسيد، خون عثمان مسأله مهم سياسى عليه او گرديد. از آنجا كه در مدينه و اساسا در ميان مسلمانان كسى شاخص‏تر و سزاوارتر از امام على (ع) براى خلافت نبود، به همين جهت مردم مدينه او را به خلافت برداشتند، ولى بسيارى از بزرگان مدينه او را دوست نمى‏داشتند و مى‏دانستند كه على پيش از آنكه اهل سياست و بند و بست باشد اهل حق و احقاق حق است و قول حضرت رسول «أقضاكم علي» (على در داورى بر همه شما برترى دارد) درباره او صد در صد صادق است. به همين جهت بيشتر بزرگان و اشراف به هراس افتادند. اين عده ايام عمر و سختگيريهاى مالى او را فراموش نكرده بودند و به اسراف و تبذيرهاى عثمان و دست و دل بازى او در بيت المال خو كرده بودند.

 سخاوت و گشاده‏ دستى از صفات بارز امام على(ع) بود،  اما در اموال شخصى خود،  نه در اموال عمومى. او در اموال عمومى ممسك بود و به دقت در اين اموال عدل و احكام اسلامى را رعايت مى‏كرد. اين امر نمى‏توانست مايه پسند خاطر كسانى باشد كه در زمان عثمان صدها هزار درهم و دينار بى‏استحقاق از او مى‏گرفتند و از اين راه ثروتهاى بيكرانى اندوخته بودند. آنچه طلحه و زبير و معاويه و عمرو بن عاص و ديگران مى‏خواستند،  در حقيقت خونخواهى عثمان نبود. مردم كوفه و مصر از مدتها پيش زمزمه مخالفت با عمال عثمان و تعدى و تجاوز ايشان را به اموال عمومى سر داده بودند.

 معاويه كه با حكومت چندين ساله خود در دمشق موقعيت مستحكمى به دست آورده بود و از مدتها پيش خود را براى رسيدن به خلافت از راه جلب قلوب با اموال و وعده‏ها آماده مى‏ساخت پيوسته از وضع عثمان و احوال مدينه به وسيله نمايندگان خود آگاهى داشت و مى‏دانست كه شورشيان و ناراضيان از هر سو روى به مدينه نهاده‏اند. او مى‏توانست به يارى خويشاوند خود عثمان بشتابد و او را نجات دهد. طلحه و زبير كه در مدينه بودند و نفوذ و اعتبار داشتند مى‏توانستند،  دست كم به زبان،  مردم را به سكوت و آرامش دعوت كنند. ولى از هيچكدام كوچكترين حركتى در يارى عثمان و دفاع از او مشهود نگرديد و فقط پس از قتل عثمان و در خلافت امام على (ع) فرياد برآوردند كه عثمان مظلوم كشته شده است و بايد انتقام خون او را بگيريم.

 پس آنچه اين اشخاص را به مخالفت با امام على (ع) برانگيخت بيم و هراسى بود كه از خلافت و رفتار عادلانه او داشتند. امام على (ع) به جهت همين رفتار عادلانه و پيروى دقيق از حق از همان روز اول سياست نرمش و انعطاف را كنار گذاشت و نخواست به مصلحت روز و با سياست سازش،  فكر مخالفان و رقيبان را چند روزى مشغول كند و پس از آنكه موقعيت را محكم ساخت بر ايشان بتازد. مغيرة بن شعبه و عبد اللّه بن عباس اين نصيحت را روزهاى نخست به او دادند و توصيه كردند كه دست به تركيب حكومت و عمال و كارداران عثمان نزند و به طلحه و زبير و امثال ايشان شغلى واگذار كند تا به اصطلاح آبها از آسيا بيفتد و آنگاه هر آنچه دلش از عزل و نصب عمال مى‏خواهد انجام دهد. اما امام على (ع) در پاسخ ايشان گفت كه او هرگز معاويه و امثال او را بر مسلمانان و اموال ايشان مسلط نخواهد كرد، زيرا معاويه و امثال او،  اهل دنيا و سياست و نيرنگ هستند نه اهل دين و تقوا و عدل.

 پس حكومت امام على (ع) حكومتى بود بر پايه عدل و تقوا و فضيلت و رعايت حق و ترجيح جانب مستمندان و ضعفا،  نه بر پايه سياست و رعايت مصالح دنيوى و به همين دليل با طبع بيشتر بزرگان و اشراف عرب كه در پشت پرده حمايت از اسلام، حمايت از اموال و قبيله و قوم خود را مى‏ديدند، سازگار نبود و به همين دليل ديرى نپاييد و خلافت او اندكى بيش از پنج سال يا كمتر طول نكشيد و در طول اين مدت هم او را راحت نگذاشتند و او پيوسته با علمداران قدرت طلبى و مال اندوزى در كشمكش و نزاع بود.

جنگ جمل

 طلحه و زبير كه هر دو طمع در خلافت داشتند از بيعت با امام على (ع) ناراضى بودند و به بهانه عمره به مكه رفتند. عايشه كه از مخالفان سرسخت امام على (ع) بود در مكه بود و با آنكه در حيات عثمان حمايتى از او نكرده بود چون خبر خلافت امام على (ع) را شنيد سخت ناراحت شد و فرياد برآورد كه عثمان مظلوم كشته شده است. طلحه و زبير در مكه محيط مناسبى براى خود يافتند و مخالفت عايشه را كه نفوذ زيادى در ميان مسلمانان داشت مغتنم شمردند و خواستند در پناه او مخالفت با امام على (ع) را علنى سازند و خون عثمان را دستاويز كنند و پس از چيره شدن بر امام على (ع) امر خلافت را ميان خود فيصله دهند.

 آنها پس از مشورت تصميم گرفتند كه به بصره روند و با تصرف بيت المال آنجا كه محل جمع و ذخيره قسمت مهمى از درآمد ايران بود و با تحريك و اغواى قبايل و اشراف عرب مقيم آنجا،  نيروى عظيمى گرد آورند و امام على (ع) را از ميان بردارند. پس عايشه را بر هودجى نشانده سوار شترى كردند و با عده‏اى از مدينه راه افتاده به بصره رفتند.

 در بصره عثمان بن حنيف كه نماينده امام على (ع) بود مانع ايشان شد و بعد آشتى گونه‏اى ميان ايشان حاصل گرديد. اما شبى بر سر او ريختند و او را اسير كردند و موى ريشش را كندند و مى‏خواستند او را بكشند،  اما چون برادرش سهل بن حنيف در مدينه بود ترسيدند كه او با يارى ديگر انصار به خونخواهى عثمان بن حنيف برخيزد و خويشان ايشان را در مدينه بكشد. پس او را رها كردند و به سراغ بيت المال رفتند و هفتاد تن از خازنان و موكلان بيت المال را كشتند و اموال آن را تصرف كردند. پس از آن طلحه و زبير بر سر امامت در نماز به نزاع برخاستند و سرانجام قرار بر آن شد كه يك روز پسر زبير و يك روز پسر طلحه امامت كنند.

 امام على (ع) با شنيدن اين اخبار روى به بصره نهاد و چون به شهر رسيد نخست كس فرستاد و ايشان را به صلح دعوت فرمود،  ولى طلحه و زبير نپذيرفتند. پس از آن شخصى را با قرآن بسوى ايشان فرستاد و به راه حق و پيروى از حكم الهى خواند،  ولى اين فرستاده را با تير زدند و كشتند. پس به ياران خود فرمود كه آغاز به جنگ نكنند مگر آنكه آنان ابتدا حمله كنند.

 چون حمله از جانب طلحه و زبير آغاز شد حضرت به ناچار دستور قتال صادر فرمود. در اين جنگ طلحه به تيرى كه از كمين گشاده شده بود كشته شد و زبير از ميدان جنگ بيرون رفت اما به دست شخصى به نام عمرو بن جرموز كشته شد. پس از جنگى كه در گرفت شكست بر سپاه بصره افتاد،  اما عده‏اى دور شتر عايشه را گرفتند و به سختى جنگيدند تا آنكه شتر از پاى درآمد و مدافعان آن پراكنده شدند و حضرت فرمود تا عايشه را با احترام در خانه‏اى جاى دادند و مقدمات سفر او را به مدينه آماده كردند.

 امام على (ع) بازماندگان سپاه بصره را امان داد كه از جمله عبد اللّه بن زبير و مروان بن الحكم و فرزندان عثمان و ديگر بنى اميه بودند و فرمود كه به اموال ايشان دست نزنند و فقط اسلحه‏شان را بگيرند.

جنگ صفين

 جنگ جمل در روز پنجشنبه دهم جمادى الاولى سال ۳۶ ه.ق. اتفاق افتاد. پس از جنگ جمل امام على (ع) عبد اللّه بن عباس را بر بصره بگماشت و خود روى به كوفه نهاد و در دوازدهم رجب سال ۳۶ وارد كوفه شد و نامه‏اى به معاويه نوشت و او را به اطاعت خود فراخواند. معاويه كه از سالها پيش طرح حكومت خود را ريخته و موقعيت خود را در شام استوار ساخته بود به بهانه اينكه عثمان مظلوم كشته شده است و او ولى خون عثمان است و مى‏خواهد قاتلان عثمان را كه دور و بر امام على (ع) هستند به قصاص برساند از اطاعت حضرت سر باز زد و بدينگونه امر ميان امام على (ع) و معاويه به جنگ منتهى شد. معاويه براى اينكه از پشت سر خود مطمئن باشد با امپراطور بيزانس آشتى كرد و اين آشتى را با پرداخت مبلغى به او تأمين نمود.

 امام على (ع) در پنجم شوال سال ۳۶ از كوفه خارج شد و روى به شام نهاد. سپاه او را در اين سفر نود هزار تن گفته‏اند. او از كوفه از راه مداين به انبار رفت و از آنجا به رقه در كنار رود فرات رسيد و فرمود تا پلى بر روى رود فرات بستند و از روى آن گذشتند و به بلاد شام رسيدند. معاويه نيز با لشكريان خود كه در حدود هشتاد و پنج هزار تن بودند به حركت درآمد و به صفين واقع در كنار فرات رسيد و محلى را كه براى ورود به آب و برداشتن آب براى چهارپايان بود اشغال كرد و سپاهيان امام على (ع) را از آب باز داشت.

 سپاهيان امام على (ع) به فرموده او لشكريان معاويه را از كنار آب دور كردند اما فرمود تا مانع ايشان از آب نشوند. چون ماه ذى الحجه بود و جنگ در آن ماه و ماه محرم در شرع اسلام ممنوع و حرام است هر دو طرف موافقت كردند كه تا آخر محرم سال ۳۷ جنگ نكنند.

 پس از انقضاى محرم جنگ سختى درگرفت كه روزها طول كشيد و در آن عده‏اى از بزرگان طرفين كشته شدند. مشهورترين شخصى كه از سپاه امام على (ع) به شهادت رسيد عمار ياسر بود كه از بزرگان اصحاب حضرت رسول (ص) نيز بود. قتل او سبب وهنى براى معاويه گرديد، زيرا مشهور بود كه حضرت رسول (ص) درباره عمار فرموده بود: تقتلك الفئة الباغية  (ترا گروهى سركش و ستمكار خواهند كشت). ولى معاويه با تدبير و زرنگى از نادانى و اطاعت كوركورانه سپاهيان خود استفاده كرد و گفت او را ما نكشتيم بلكه آن كسى كشت كه او را به جنگ ما آورد. و امام على (ع) پاسخ داد: پس حمزه را نيز پيامبر (ص) كشته چون او حمزه را به ميدان نبرد آورده بود.

 پس از چند روز جنگهاى سخت و خونين كه نزديك بود شكست را نصيب سپاه معاويه سازد،  معاويه با ابتكار عمرو بن عاص تدبيرى انديشيد و تفرقه و نفاق در ميان سپاهيان امام على (ع) افكند. او گفت تا قرآنها بر بالاى نيزه كردند و ياران امام على (ع) را به پيروى از قرآن و حَكَم قرار دادن آن خواندند. اين تدبير سخت مؤثر افتاد و عده‏اى از اصحاب حضرت امير (ع) كه در رأس ايشان اشعث بن قيس كندى بود آن حضرت را ناگزير به ترك مخاصمه و آغاز مذاكره ساختند.

 علت اتحاد و يكپارچگى سپاه معاويه و پراكندگى و اختلاف سپاه امام على (ع) را بايد در اين نكته دانست كه سپاهيان معاويه ساليان دراز از مدينه و مراكز سياسى و محل اجتماع اصحاب رسول خدا (ص) دور بودند و براى خود سردار و رهبرى جز معاويه نمى‏شناختند. معاويه با بذل و بخشش و با شكيبايى كه خاص او و خلق ذاتى او بود توانسته بود در ميان سپاهيان خود رهبرى بلامنازع شناخته شود.

 شام يكى از مراكز بزرگ تجمع سپاهيان اسلام بود،  زيرا در برابر دولت بيزانس قرار داشت و خلفا ناگزير بودند كه در شام براى دفاع در برابر آن همواره نيروى مهم و ورزيده داشته باشند. اما شهرهاى كوفه و بصره كه به مركز خلافت اسلامى يعنى مدينه نزديك بودند در زمان عمر و عثمان محل اقامت اصحاب بزرگ حضرت رسول (ص) بودند و اين اصحاب مرجع خاص و عام و مورد احترام بودند. بنابر اين در اين دو شهر اشخاص گوناگون با آرا و عقايد و سليقه‏هاى مختلف وجود داشتند كه هر يك خود را از ديگرى كمتر نمى‏ديد و مدعى بود كه احكام اسلام را بهتر مى‏داند و به اصطلاح خود را مجتهد و صاحب رأى و نظر مى‏شناخت.

 اگر چه شخصيت ممتاز امام على (ع) بالاتر از ايشان بود و اين افراد موقتا تحت راهبرى ايشان درآمده بودند،  اما اين اتحاد و اتفاق ظاهرى، شكننده بود و با اندك تحريك و دسيسه‏اى مى‏توانست بر هم بخورد.

 معاويه اين را مى‏دانست و عزم ايشان را در همراهى با امام على (ع) با تطميع و وعده‏هاى دنيوى و هداياى مالى سست كرده بود و به همين جهت توانست با طرحى ماهرانه در بحبوحه جنگ نيت خود را عملى سازد. چون قرآنها بر سر نيزه رفت،  عده زيادى حضرت را وادار به ترك مخاصمه كردند و قرار شد كه حضرت على (ع) و معاويه هر كدام يك تن را براى حكميت و حل و فصل نزاع برگزينند.

 آنكه از سوى معاويه انتخاب شد از داهيان روزگار بود. او عمرو بن عاص بن وائل سهمى،  از بزرگان قريش و هوش و درايت و فتنه‏انگيزى او معروف بود و بلند كردن قرآنها نيز به تدبير او انجام شد. اما امام على (ع) را در انتخاب نماينده آزاد نگذاشتند. او مى‏خواست عبد اللّه بن عباس را كه به بصيرت و هوشيارى و دانايى معروف بود نماينده خود و حكم از سوى خود معرفى كند،  ولى اطرافيان خودش مانع شدند. حضرت، مالك اشتر را كه از ياران وفادار و پايدار خود بود پيشنهاد كرد، ولى او را نيز نپذيرفتند و گفتند فقط ابو موسى اشعرى مى‏تواند نماينده ما باشد.

 ابو موسى اشعرى بر خلاف عمرو بن عاص، كه در جانب معاويه و مشاور او بود، در جنگ بيطرفى گزيده و به جانبى رفته بود. او به هنگام رسيدن حضرت امير (ع) به خلافت والى كوفه بود و مى‏دانست كه حضرت او را در كوفه نخواهد گذاشت و به همين جهت مردم را از رفتن به جانب ايشان منع مى‏كرد. در ايام حكومت او در بصره و كوفه،  رأى و تدبير و كفايتى از او ظاهر نشده بود و مردى سست و ضعيف بود. اما بودن او از اصحاب حضرت رسول (ص) احترامى براى او جلب كرده بود و چون بيشتر سپاهيان حضرت از قبايل يمانى و قحطانى بودند سران سپاه مى‏خواستند او را نماينده خود سازند، زيرا «اشعر» قبيله ابو موسى نيز از قبايل يمانى و قحطانى بود.

 سرانجام حضرت بر خلاف ميل خود مجبور شد كه او را به نمايندگى خويش در حكميت برگزيند. نامه‏اى درباره حكميت و تعيين حكمين به امضا رسيد و قرار شد كه حكمين در ماه رمضان آن سال در موضعى ميان كوفه و شام ملاقات كنند. داستان حكمين و ملاقات ايشان در دومة الجندل واقع در «اذرح» معروف و در كتب تاريخ مذكور است. در اين حكميت عمرو بن عاص آشكارا نيرنگ ساخت و بدون در نظر گرفتن موافقت نامه حكميت و احكام دين اسلام ابو موسى اشعرى را بفريفت و او را وادار كرد كه ابتدا سخن بگويد و على و معاويه هر دو را از خلافت خلع كند. آنگاه خود آغاز سخن كرد و گفت ديديد كه اين شخص از طرف خود امام على (ع) را از خلافت خلع كرد. من نيز او را خلع مى‏كنم و معاويه را به خلافت برمى‏دارم.

اين رفتار عمرو بن عاص چنانكه گفتيم بر خلاف نص موافقت نامه درباره حكميت بود، زيرا در آنجا نوشته شده بود كه «ما وجد الحكمان في كتاب اللّه عز و جل عملا به و ما لم يجدا في كتاب اللّه فالسنة العادلة الجامعة غير المفرقة…» (طبرى،  1/3336) .

 اگر موافقت هر دو بر كتاب خدا و سنت عادله شرط شده بود،  آن كدام آيه قرآنى و يا سنت عادله نبوى بود كه حكم به خلافت معاويه و نصب آن از جانب عمرو بن عاص مى‏كرد؟ اين عمل عمرو بن عاص نشان داد كه ديگر در ميان مسلمانان،  دوران پيروى از حق و حقيقت سپرى شده است و نيرنگ و خدعه جاى دين و وجدان را گرفته است و سياست معاويه در وصول به قدرت از راه نيرنگ و فريب سياست امام على (ع) را در سپردن راه حق و حقيقت به عقب زده است.

سياست امام على (ع) و سياست معاويه

 جاحظ يكى از بزرگان معتزله است و كتابى درباره «عثمانيه» و ترجيح و طرفدارى از ايشان نوشته است كه معروف است. اما او با همه طرفدارى از عثمان مطالبى درباره سياست امام على (ع) و سياست معاويه نوشته است كه ابن ابى الحديد قسمتى از آن را در جلد دهم شرح نهج البلاغه (ص ۲۳۸ به بعد) آورده است. در اينجا مختصرى از مقايسه‏اى را كه او ميان سياست امام على (ع) و سياست معاويه كرده است نقل مى‏كنيم:

 «بعضى از مدعيان عقل و تمييز مى‏پندارند كه معاويه ژرف‏انديش‏تر و درست فكرتر و باريك‏بين‏تر از امام على (ع) بوده است،  ولى چنين نيست. امام على (ع) در جنگها رفتارى جز عمل به كتاب و سنت نداشت اما معاويه بر خلاف آن رفتار مى‏كرد و هر گونه نيرنگى را از حلال و حرام در جنگ بكار مى‏برد. على(ع) مى‏گفت در پيكار با دشمن شما پيشگام مباشيد تا آنكه او آغاز به جنگ كند. در جنگ به دنبال فراريان مرويد و زخميان را مكشيد و درهاى بسته را مگشاييد. اگر كسى در تدبير به آنچه در كتاب خدا و سنت رسول (ص) آمده است بسنده كند خود را از تدبير زيادى باز داشته است. على به جهت ورع و پرهيزگاريش جز از عمل و قول به چيزى كه رضاى خداوند در آن است ممنوع بود و به آنچه اهل نيرنگ و زرنگى دست مى‏زنند دست نمى‏زد».

 پس سياست معاويه سياستى دنيوى بود كه بر پايه رسيدن به قدرت و ترجيح باطل بر حق و رعايت نكردن كتاب خدا و سنت رسول (ص) در مواردى كه با اراده و خواست او مخالف باشد قرار داشت. اين سياست مخصوص پيشبرد مقاصد و اغراض شخصى است و به توفيق هم مى‏انجامد،  همچنانكه معاويه موفق شد. اما سياست امام على (ع) سياست الهى بود، بر پايه پيروى از محض حقيقت و كتاب خدا و سنت رسول (ص) و اين در صورتى مى‏توانست موفق باشد كه اطرافيان و بزرگانى كه با او بيعت كرده بودند نيز از اين سياست پيروى كنند و نظر او را بى چون و چرا بپذيرند. اما چنين نشد و هوا و هوس ياران او و ضعف و سستى ايمانشان،  با لجام گسيختگى معاويه در دين و اتفاق و اتحاد اصحاب او توأم گرديد و دست امام على (ع) را در اجراى حق بست.

 ظهور خوارج

 خوارج كسانى بودند كه بر امام على (ع) به جهت موافقت او با تعيين حكم مخالفت كردند و گفتند خلافت على پس از بيعت مردم با او امرى الهى بود و او حق نداشت در اين كار تن به حكميت بدهد. شعار معروف ايشان «لا حكم إلا لله» بيانگر اين مقصود بود. اين شعار بنا به قول حضرت امير (ع) سخن حقى بود كه از آن امر باطلى را در نظر داشتند. لا حكم إلا لله يعنى وضع احكام شرعى امرى الهى است و هيچ بشرى حق وضع حكم مستقل جداگانه‏اى به عنوان حكم شرعى ندارد. اما حكميت در موارد اختلاف و مخصوصا در جنگ امر ديگرى است.

 حضرت در پاسخ احتجاج خوارج فرمود: ما بر حكمين شرط كرديم كه مطابق قرآن و احكام او رفتار كنند «شرطت عليهم أن يحييا ما أحيا القرآن و يميتا ما أمات القرآن». پس اعتراض خوارج كاملا بى مورد بود و آنان تحت تأثير اين شعار فريبنده قرار گرفتند و چون مردمى جاهل و متعصب بودند كوركورانه آن را مستند خود قرار دادند. تعصب و جهل آنان به مرتبه‏اى بود كه در سرتاسر اعتراضات و مخالفتها و جنگهاى ايشان هيچ استدلال معقول بر نظريه و اقدام خود به جز همين شعار از ايشان ديده و شنيده نشد. آنها در اعتراض خود به امام على (ع) نه به آيه‏اى استدلال كردند و نه به حديثى و نه دليل عقلى آوردند بلكه در برابر هر استدلالى از طرف مقابل در آنجا كه وامى‏ماندند فرياد برمى‏آوردند لا حكم إلا لله و اين جمله ظاهر فريب كه اصل آن از قرآن است (إن الحكم إلا لله) و معنى و مورد آن چيز ديگرى است،  دستاويز اين طايفه گرديد.

 در اينجا بايد به فرقى كه ميان سپاه شام و سپاه كوفه از لحاظ انگيزه‏ها و دواعى روحى و نفسانى وجود داشت اشاره كرد. سپاه شام چنانكه اشاره شد از مراكزى كه در آن اصحاب رسول خدا (ص) و تابعين به بيان احكام الهى اشتغال داشتند بدور بودند. در ميان سپاه شام افراد برجسته‏اى از اصحاب يا تابعين وجود نداشتند و اگر هم چند تن صحابى در ميان ايشان ديده مى‏شد كسانى نبودند كه احساسات دينى عميق داشته باشند. آنان فقط سپاهى بودند و با جيره و مواجب سرشارى كه معاويه به ايشان مى‏داد آماده بودند كه با هر كسى، و لو على بن ابى طالب (ع) بجنگند. در ايشان درد و تعصب دينى مشهود نبود و اگر تعصب شديدى وجود داشت همان عصبيت طايفه‏اى و قبيله‏اى بود. بر خلاف مردم عراق يا كوفه و بصره كه خود را صاحب بصيرت در دين مى‏دانستند و مى‏پنداشتند كه اقداماتشان اساس و پايه‏اى دينى دارد. اما اين بصيرتِ ادعايى سطحى بود، زيرا خوارج با شعارى كه از معنى آن خبر نداشتند از عقيده خود برگشتند و عده زيادى از ديگران هم در جريانهاى سياسى بعدى ثابت كردند كه زر و زور را بر دين و حق ترجيح مى‏دهند. رفتار بعدى آنها با امام على (ع) و فرزندانش امام حسن (ع) و امام حسين (ع) شاهد اين مدعا است.

 خلاصه آنكه عده‏اى از كسانى كه تحت تأثير اين شعار بودند دور هم جمع شدند و عبد اللّه بن وهب راسبى را بر خود امير ساختند و قرار بر آن نهادند كه از كوفه بيرون روند و در كنار پل نهروان جمع شوند و به طرفداران خود در بصره بنويسند تا ايشان نيز به آنها در محل مذكور بپيوندند. عده كسانى را كه در نهروان جمع شدند و با حضرت امير (ع) جنگيدند چهار هزار نفر گفته‏اند.

 در اين هنگام امام على (ع) در نخيله لشكر زده بود و عازم جنگ مجدد با معاويه بود كه اخبار موحشى از اعمال فجيع خوارج به ايشان رسيد از جمله اينكه آنها عبد الله بن خباب را كه مردى بى‏آزار بود به جرم طرفدارى از امام على (ع) كشته بودند و به اين اكتفا نكرده زن آبستن او را نيز به قتل رسانده بودند. اطرافيان امام على (ع) از او خواستند كه نخست به دفع ايشان بپردازد.

 حضرت روى به ايشان نهاد و نخست قيس بن سعد بن عباده و ابو ايوب انصارى را براى پند و اندرز به سوى ايشان فرستاد ولى سودى نكرد. پس از رسيدن خوارج حضرت يك بار ديگر خواست ايشان را از راه مذاكره بر سر عقل و هدايت آورد و با عبد اللّه بن الكواء كه يكى از بزرگان ايشان بود محاجه‏اى كرد كه تفصيل آن در كتب تاريخ مذكور است. عبد اللّه بن الكواء در اين محاجه مغلوب شد ولى تسليم حق نگرديد. حضرت ناچار به جنگ با ايشان شدند و در اين جنگ همه ايشان به جز عده معدودى كشته شدند. پس از آن حضرت امير مى‏خواست كه به جنگ معاويه برود ولى ياران او به بهانه خستگى موافقت نكردند و به كوفه بازگشتند. واقعه نهروان در سال سى و هشتم هجرى اتفاق افتاد.

شهادت

 امام على (ع) محزون و دلسرد از ياران ناموافق به جمع سپاه مشغول شد، ولى معاويه، او و اطرافيان او را آرام نمى‏گذاشت و دسته‏هايى براى غارت و ارعاب مردم عراق به اطراف كوفه مى‏فرستاد. حملات اين دسته‏ها كه در تاريخ بنام «الغارات» معروف شده است چنان مؤثر بود كه روزى امام على (ع) از غايت دلتنگى فرمود: «إن هي إلا الكوفة أقبضها و أبسطها» (ديگر چيزى جز كوفه براى من باقى نمانده است كه آن را مى‏گيرم و رها مى‏كنم،  يا مى‏نوردم و پهن مى‏كنم). خوارج نيز كه زخم خورده بودند به تبليغات خود بر ضد حضرت در نهان ادامه مى‏دادند و اين تبليغات و كينه‏جويى‏ها سرانجام به توطئه‏اى منتهى شد كه موجب شهادت آن حضرت گرديد.

 بنا بر روايات موجود چند ماه پس از واقعه نهروان سه تن از بزرگان خوارج با هم قرار گذاشتند كه امام على (ع) و معاويه و عبد اللّه بن عاص را يك شب بكشند. آنكه قتل امام على (ع) را به عهده گرفته بود عبد الرحمن بن ملجم مرادى بود. او به كوفه آمد و در آنجا زنى را به نام قطام از قبيله تيم الرباب كه پدر و برادرش در واقعه نهروان كشته شده بودند ملاقات كرد. چون زنى زيبا بود ابن ملجم از او خواستگارى كرد و او مهر خود را يك بنده و يك كنيز و سه هزار درهم و كشتن امام على (ع) تعيين كرد. ابن ملجم كه خود براى اين كار آمده بود پذيرفت و دو تن ديگر به نام وردان و شبيب بن بجره با او همدست شدند و در شب نوزدهم رمضان سال ۴۰ ه.ق هنگام نماز بر آن حضرت حمله كردند و ابن ملجم با شمشير بر فرق ايشان زد. اين شمشير كه آلوده به سم بود كار خود را كرد و آن حضرت پس از دو روز بر اثر زخم آن به شهادت رسيد. شهادت ايشان روز بيست و يكم ماه رمضان بود. آن حضرت وصيت فرموده بود كه قاتل او را بيش از يك ضربت نزنند و او را مثله نكنند و در مدتى كه زنده است از همان غذايى كه خودشان مى‏خورند،  به او بدهند. قبر آن حضرت را در ابتدا از ترس مخالفان مخفى داشتند و جز خواص ايشان از آن محل كسى آگاه نبود و اين قبر همان است كه در نجف در محلى به نام غرى است و اكنون زيارتگاه مسلمانان و مطاف شيعيان جهان است.

شخصيت و صفات

 هر كه در تاريخ اسلام مطالعه كند و تاريخ نحله‏ها و فرقه‏هاى مختلف اسلام را از نظر بگذراند و در مباحثات كلامى مسلمانان مخصوصا در مسأله مهم امامت بررسى نمايد و كتب و رسائل متعدد و مشاجرات و مناقشات دينى و مذهبى را بخواند، بى هيچ تأملى درخواهد يافت كه هيچ شخصيتى در عالم اسلام به اندازه على بن ابى‏طالب (ع) مورد محبت و يا بغض واقع نشده است و هيچكس به اندازه او دشمنان سرسخت و محبان و مخلصان ثابت قدم و فداكار نداشته است. چه جانها كه در راه محبت او نثار شده است و چه جنگها كه ميان مخالفان و موافقان او در گرفته است. ساليان دراز بر بالاى منابر مسلمانان در خطبه‏هاى نماز رسم بوده است كه او را سب و لعن كنند و بر عكس قرنها بر بالاى منابر ذكر فضايل او و خاندانش رفته است و بر دشمنان و مبغضان او لعن و نفرين فرستاده شده است. قومى او را به درجه الوهيت بالا برده‏اند و قوم ديگر از او و پيروان او تبرى جسته‏اند. اين خود مى‏تواند دليل اين مدعا باشد كه او پس از حضرت رسول (ص) بزرگترين و پر اهميت‏ترين شخصيت عالم اسلام است و گر نه اين همه هياهو و غوغا براى چه كسى مى‏توانست باشد؟

 ابن حجر عسقلانى در تهذيب التهذيب (۷/۳۳۹) مى‏گويد كه احمد بن حنبل،  فقيه و محدث معروف و پيشواى مذهب حنبلى گفته است: «آن اندازه از فضايل كه درباره على (از حضرت رسول ص) روايت شده است درباره هيچيك از اصحاب روايت نشده است.»

 امام على (ع) كسى است كه هرگز بت نپرستيد و نخستين مسلمان و نخستين نمازگزار بود. از سوى پيغمبر (ص) به مقام ولايت و وصايت و خلافت برگزيده شد. پسر خوانده و پرورش يافته و تعليم گرفته پيغمبر (ص) بود. داماد و پدر فرزندان و سپهسالار و علمدار و محرم اسرار و دبير رسائل و مشاور و مأمور ويژه رسول اللّه (ص) بود. صاحب شريعت او را برادر خود و سيد عرب و سيد مسلمين و امير مؤمنين و قاتل ناكثين و مارقين و قاسطين و يعسوب دين و خانه علم و دروازه شهر علم و خزانه علم و صديق و فاروق و عبقرى و ولى اللّه و يد اللّه و حجة اللّه و بهترين انسانها و دادگرترين داوران معرفى نمود. خليل بن احمد فراهيدى در مقايسه امام على (ع) با ساير صحابه گفته است «اسلامش بر همه مقدم و عملش از همه بيشتر و شرفش از همه والاتر و زهدش از همه بالاتر و شوقش به جهاد از همه افزونتر بود… دوستانش از ترس و دشمنانش از بغض و حسد فضايل او را كتمان كردند و با اين همه شرق و غرب عالم پر از فضايل اوست».

در فضيلت على بن ابى طالب (ع) گفته‏اند كه آيات بسيارى در شأن ايشان نازل گرديده است از آن جمله روايتى است مربوط به عبد اللّه بن عباس كه گفته است سيصد آيه از قرآن مجيد در شأن امام على (ع) مى‏باشد.

 علاوه بر اين،  فضايل و مناقب آن حضرت بطور كلى بر دو دسته است: دسته اول احاديث و رواياتى است كه از حضرت رسول (ص) درباره ايشان نقل شده است و در نظر محدثان و اهل سنت فضيلت يك صحابى به همين معنى است كه حديثى از رسول خدا (ص) درباره او نقل شده باشد. درباره فضايل امام على (ع) به اين معنى اهل سنت و حديث كتابهاى بسيارى تأليف كرده‏اند.

 معروفترين حديثى كه در فضيلت آن حضرت نقل شده است حديث بسيار مشهور غدير خم است كه بايد آن را يكى از نصوص بر خلافت و وصايت آن حضرت شمرد. اين حديث شريف از صدر اسلام تا كنون الهام بخش شيعيان و محور افكار و ادبيات و حماسه و شعر و هنر ايشان است.

 حديث مشهور ديگرى نيز هست كه در قصه تبوك به آن اشاره شد و به موجب آن رسول خدا (ص) به امام على(ع) فرمود: «أنت مني بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبي بعدي». نيز حديث مشهور مؤاخات و برادرخوانى است كه حضرت رسول (ص) در اوايل ورود به مدينه ميان اصحاب خود از مهاجر و انصار برادرى برقرار كرد و هر يك از ايشان را با يكى ديگر برادر خواند و خود را برادر امام على (ع) قرار داد و اين امر در نظر هر مسلمان بالاترين شرف و فضيلت است. قصه مؤاخات در بيشتر كتب حديث و سيره مذكور است، از جمله ابن هشام (۲/۱۵۰) و ابن سعد. (۳،  ق ۱/۱۴)

 از روايات عمده حديثى است كه بخارى در صحيح در باب مناقب على بن ابيطالب آورده است و آن اينكه رسول خدا (ص) به امام على (ع) فرمود: «أنت مني و أنا منك» و نيز حديث اعطاى لوا در روز خيبر كه پيش از اين مذكور شد. در اينجا بايد گفت كه بخارى در صحيح در باب مناقب على بن ابيطالب (ع) اين حديث را نقل كرده است اما مقدمه آن را – كه رسول خدا (ص) ابتدا به ابو بكر و بعد به عمر آن لوا را داد و آن دو كارى از پيش نبردند و بعد آن جمله را بيان فرمود و فرداى آن روز لوا را به امام على (ع) داد – نقل نكرده است. پيداست كه جمله تأكيديه«لأعطين الراية غدا… »بدون مقدمه و ابتدا به ساكن نمى‏تواند باشد و اين مقدمه همان است كه مذكور شد.

 در فضايل صفاتش احاديث فراوان ديگرى از فريقين نقل شده است كه مشهورترين آنها عبارتند از: حديث بدء الدعوة يا حديث دار،  حديث سبق اسلام،  حديث سبق صلاة،  حديث بت شكنى،  حديث طير،  حديث عايشه،  حديث ام سلمه،  حديث دروازه شهر علم و حديث خندق.

 دسته دوم از فضايل و مناقب آن حضرت فضايل نفسانى و معنوى ايشان است كه در سرتاسر زندگانى ايشان معروف و مشهود بود و اين صفات و خصال چنان برجسته و نمايان بود كه كسانى حتى در ايام حيات ايشان از جاده صواب منحرف شده و مقام ايشان را تا درجه خدايى بالا برده‏اند.

 درباره سخاوت و ايثار آن حضرت داستانها گفته‏اند. از صفات بارز ايشان شجاعت است كه در اشاره به غزوات حضرت رسول (ص) مختصرى از آن گفته آمد. اخبار شجاعت فوق بشرى و مهارت سربازى و قدرت فرماندهى و اعجاز ذوالفقار در تحكيم اساس اسلام شهرت جهانى دارد. نظارت سياسى و نظامى و ادارى و اقتصادى و اجتماعى و اهتمامى كه به نشر علم و ادب و آموزش و پرورش جوانان داشت و نيز احاطه وى به همه علوم او را بزرگترين و دانشمندترين و دادگرترين زمامدار تاريخ معرفى نمود.

 امام على (ع) بنيانگذار علم نحو بود و بدين طريق زبان عربى را از سقوط حفظ كرد و آنرا به صورت زبان بين المللى اسلام درآورد. بعلاوه،  كلام او نمونه اعلاى فصاحت و درس بلاغت است. سخن شناسان كلام آن حضرت را فروتر از كلام الهى اما برتر از كلام انسانى تعريف كرده‏اند. در قوت استدلال و آرايش كلام و ترسل و رسايى و ايجاز و جامعيت و پند و موعظه نظير نداشت و در هر باب كه زبان مى‏گشود آنرا به كمال مى‏رسانيد. براى تماشاى اعجاز بيان على بايد به نهج البلاغه رجوع كرد و خطبه‏هاى او را در خلقت عالم و مقام رسول اللّه و عترت او و دفاع از حقوق خود و تشويق به جهاد و نامه‏هاى او را به معاويه و وصفى را كه از طاوس و خفاش و دنيا و خانه شريح قاضى و احوال مؤمنان و منافقان نموده مطالعه نمود. مخصوصا بايد دستور العملهاى امام على (ع) را به مالك اشتر و محمد بن ابى بكر-استانداران مصر-و رهنمودهاى او را براى فرمانداران و عاملان و مأموران خراج و قاضيان و سپاهيان و ساير مأموران دولت كه در نهج البلاغه مندرج است خواند تا تفاوت كلام على با ديگران معلوم شود و بدانند كه چرا رسول اللّه (ص) او را ولى اللّه و امير المؤمنين معرفى كرد.

 امام على (ع) نه تنها قهرمان ميدان جنگ و سياست و روحانيت بود، بلكه در مقام «انسان كامل» بالاتر از هر افسانه و گمان قرار داشت. او دنيا را با همه عشوه‏ها و ترفندهايش شكست داد و مرگ را تحقير كرد. او اسوه حسنه ايمان و اهرم اعلاى كلمه حق بود. سلسله‏هاى عرفان و اخوت و فتوت اسلامى به او مى‏پيوندند و درويشان و زحمتكشان مسلمان او را سرمشق و تكيه‏گاه خود مى‏شناسند. هر جوان مسلمان كه پاى به ورزشگاه مى‏نهد،  يا هر سرباز جهادگر كه در راه شرف و عقيده جانبازى مى‏كند نام امام على (ع) را بر زبان مى‏آورد.

 ابن ابى الحديد گفته است نسبت علم كلام از راه اشاعره و معتزله به واصل بن عطا مى‏رسد و واصل شاگرد ابو هاشم عبد اللّه بن محمد بن حنفيه بود و ابوهاشم اين علم را از پدرش محمد بن حنفيه و او از پدرش على فرا گرفته است. (مقدمه شرح نهج البلاغه)

 ما اين مطلب را به اين ترتيب درست نمى‏دانيم و اين مقام را براى بحث در اين مطلب مناسب نمى‏يابيم. ولى مدعاى ابن ابى الحديد را از راه ديگرى به اينگونه تصحيح مى‏كنيم كه نخستين كسى كه بر بالاى منبر و در خطبات فصيح و بليغ خود مسائل توحيد بارى و صفات او را پيش كشيد امام على (ع) بود و اين مسائل است كه يكى از اسباب برانگيخته شدن اذهان جستجوگر و پايه‏اى براى ظهور مسائل و مباحث كلامى گرديد.

 ابن ابى الحديد نظير اين معنى را در فقه نيز به حضرت امير (ع) نسبت مى‏دهد و آنچه به قطعيت مى‏توان گفت اين است كه حضرت نخستين كسى است كه راه استدلال در احكام فقهى را به مردم نشان داد. مثلا هنگامى كه عثمان مى‏خواست زنى را كه پس از شش ماه ازدواج بچه‏اى به دنيا آورده بود حد بزند يا رجم كند،  على(ع) مانع شد و به آيه «و حمله و فصاله ثلاثون شهرا»استدلال كرد. وجه استدلال اين است كه خداوند مجموع مدت حمل و مدت شيرخوارگى انسان را سى ماه فرموده است و اين را بايد به حداقل معنى كرد زيرا دوران شيرخوارگى ۲ سال يا بيست و چهار ماه است و اين به دليل آيه قرآن است «و الوالدات يرضعن أولادهن حولين كاملين» (بقره،  233) پس مى‏ماند شش ماه كه حداقل حمل است. نظير اين استدلال فقهى تا آنوقت از كسى ديده نشده بود.

 احكامى كه آن حضرت در زمان عمر درباره بعضى از مسائل بيان فرموده است معروف است و به همين جهت است كه عمر گفته بود «لا يفتين أحد فى المجلس و علي حاضر» (كسى در مجلسى كه على حاضر باشد فتوا ندهد) اما اينكه ابن ابى الحديد (۱/۱۸) مى‏خواهد فقه اهل سنت را از راه ابو حنيفه به حضرت صادق (ع) و از آن طريق به حضرت على (ع) برساند در كليت و اطلاق آن درست نيست. زيرا اگر چه ابو حنيفه از حضرت صادق (ع) فقه فرا گرفته است اما فقه او و فتواهاى او مورد تأييد آن حضرت نبود و مخصوصا در مسأله قياس و رأى،  فقه شيعه مباينت آشكارى با فقه ابو حنيفه دارد. اما فقه شيعه كه منبع اصلى آن ائمه اطهار (ع) است بى‏شك مأخوذ از حضرت امير (ع) است.

 حضرت على (ع) در دوران خلافت كوتاه خود مظهر كامل عدالت و بى‏طرفى در امر قضا بود. در سيره او آورده‏اند كه اگر چيزى مى‏خواست بخرد نخست از فروشنده مى‏پرسيد كه آيا او را مى‏شناسد يا نه و اگر مى‏ديد كه او را مى‏شناسد از او چيزى نمى‏خريد مبادا جانب او را رعايت كند. او همه عرب و عجم را در صورت مسلمان بودن به يك چشم مى‏نگريست و تعصب قومى و قبيله‏اى نداشت. به همين جهت مردم عادى كوفه يعنى كسانى كه از غير عرب و اهل كار و پيشه و تجارت بودند او را دوست داشتند،  بر خلاف بيشتر اشراف عرب كه به جهت همين امر در باطن چندان از او دلخوش نبودند و يكى از دلايل سستى ايشان در نصرت و حمايت از آن حضرت شايد همين امر بود.

 درباره بيت المال بسيار سختگير بود،  رفتار او با دخترش زينب و برادرش عقيل معروف است. خليفه پيش از او يعنى عثمان روش اشراف منشى داشت و قوم و قبيله خود را در درجه اول از هر حيث بر ديگران ترجيح مى‏داد. همين روش تعصب نژادى بود كه معاويه و خلفاى بنى اميه پس از او بسختى و شدت دنبال كردند و همه اقوام مغلوب غير عرب را «موالى» و بندگان خود خواندند. كسى كه از متن اشرافيت عربى و از برگزيده‏ترين طوايف قريش باشد و در عين حال همه انسانها را از ديدگاه اسلام به يك چشم بنگرد كسى است كه شخصيتى والاتر و برتر از حدود نژادى و جغرافيايى خود دارد و در اين شكى نتواند بود.

 امام على (ع) در دوران شصت و نه ماهه خلافت خود در اجراى دقيق احكام اسلام و حفظ حقوق مسلمانان لحظه‏اى نياسود و در اين راه از بذل جان نيز مضايقه نكرد. در شهر كوفه پيوسته در بين مردم و در دسترس همه بود. دفتر كار و محل ملاقاتها و بطور كلى مركز همه فعاليتهاى سياسى و اجتماعى او مسجد كوفه بود. در بوته عدالت امام على (ع) همه نابرابريهاى طبقاتى و نژادى و رنگ و اقليم ذوب مى‏شد. چون طعم ستم را در مكه و در شعب ابوطالب چشيده بود،  راه نجات امت را در اصلاح دادگسترى و تأسيس محاكم شرع و تدوين قانون و استقلال قضات و تعليم و تربيت ايشان تشخيص داد. براى حسن اداره دادگاهها و اجراى احكام،  ضوابط بى‏سابقه وضع نمود. دستور داد احكام فقهى مدون شود و به صورت قانون درآيد. قضات را مى‏آزمود و براى آموزش آنها سمينار تشكيل مى‏داد و دستور العملهاى روشن به طور انفرادى يا به صورت بخشنامه به ايشان مى‏فرستاد.

 امام على (ع) تا وقتى فاطمه (ع) زنده بود زنى ديگر نگرفت و از او دو فرزند ذكور يعنى امام حسن (ع) و امام حسين (ع) داشت و پسر ديگرى از او به نام محسِّن داشت كه پيش از تولد از دنيا رفت. دو دختر نيز از حضرت فاطمه (ع) داشت كه يكى زينب كبرى و ديگرى ام كلثوم كبرى است.

 پس از حضرت فاطمه (ع) زنى از طايفه بنى كلاب به نام ام البنين گرفت كه از او چند پسر به نامهاى عباس و جعفر و عبد اللّه و عثمان داشت و همه در واقعه كربلا شهيد شدند. از خوله دختر جعفر بن قيس حنفى پسرى داشت به نام محمد بن حنفيه. آن حضرت فرزندان ذكور و اناث ديگرى از زوجات ديگر داشتند كه تفصيل آنها در كتب تاريخ مذكور است.

مجله تاریخ

پیچ اینستاگرام مجله تاریخ

منابع:

 صحيح بخارى

 صحيح مسلم

 خصائص امير المؤمنين،   امام نسائى

 تاريخ طبرى

 الجامع الكبير،  ترمذى

 صحيح،  ابن ماجه (سنن)

 روضات الجنات

 السيرة النبوية،  ابن هشام

 مسند،  ابو حنيفه

 مسند،  ابن حنبل

 الرياض النضرة،  محب طبرى،  مصر،  1372ه.ق.

 كنز العمال،  متقى هندى

 تاريخ بغداد

 مناقب،  ابن حنبل (نسخه عكس از كتابخانه مجلس)

 المستدرك على الصحيحين،  حاكم نيشابورى

 استيعاب

 اسدالغابة فى معرفة الصحابة

 حلية الاولياء

 فضائل الخمسة،  فيروز آبادى

 الغدير،  علامه امينى

 شرح نهج البلاغه،  ابن ابى الحديد

لینک کوتاه : https://tarikh.site/?p=613

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0