10
زندگینامه حضرت شعیب (ع)

حضرت شعیب (ع)

  • کد خبر : 1419
  • ۳۰ مرداد ۱۴۰۰ - ۱۹:۳۱
حضرت شعیب (ع)

دربـاره نـام و نـسـب شـعـيـب مـيـان تـاريـخ ‌نـويـسـان اخـتـلاف اسـت. ابـن اثـيـر در كـتـاب كـامـل التـواريـخ نـقـل مـى كـنـد كـه برخى نام آن حضرت را يثرون ذكر كرده و بـرخـى هـمـان شـعـيـب نـوشـتـه انـد. در لغـت نـامـه دهـخـدا نقل شده كه نام اصلى آن حضرت را يثرن و به فارسى بويب گويند.

به نام خدا

دربـاره نـام و نـسـب شـعـيـب مـيـان تـاريـخ ‌نـويـسـان اخـتـلاف اسـت. ابـن اثـيـر در كـتـاب كـامـل التـواريـخ نـقـل مـى كـنـد كـه برخى نام آن حضرت را يثرون ذكر كرده و بـرخـى هـمـان شـعـيـب نـوشـتـه انـد. در لغـت نـامـه دهـخـدا نقل شده كه نام اصلى آن حضرت را يثرن و به فارسى بويب گويند و بعضى يثرون، يـثـروب و يا يثروب بن بويب هم نوشته اند. در تورات هم يثرون آمده است. و معلوم است كـه در نـقـل هـاى مـزبـور تـحـريف راه يافته و نام اصلى يكى از آن ها بيشتر نبوده است. جـمـعـى از تـاريـخ ‌نـويـسـان نـيـز همان نام قرآنى او، يعنى شعيب كه در زبان سريانى يترون است را ذكر كرده اند.
دربـاره اين كه نسب آن حضرت به ابراهيم خليل نيز مى رسد يا نه؟ اختلاف است. جمعى شعيب را از فرزندان مدين بن ابراهيم مى دانند، چنان كه در احوالات ابراهيم و فرزندان آن حـضـرت بـدان اشـاره شـد. يـعـقـوبـى پـدران آن حـضرت را تا مدين اين گونه نـوشته است: شعيب بن نويب بن عيابن مدين بن ابراهيم. طبرى گويد: شعيب بن صـفـون بـن عـنقاد بن ثابت بن مدين بن ابراهيم. و مسعودى گفته است: شعيب بن رعويل بن مر بن عنقاء بن مدين بن ابراهيم. در كتاب اثبات الوصيه نيز گويد: شـعـيـب از فـرزنـدان نـابـت بـن ابـراهـيـم بـوده و از فـرزنـدان اسماعيل و اسحاق نيست.
در مـقـابـل ايـنـان جـمـعـى گـفـته اند: شعيب از فرزندان ابراهيم نبوده، بلكه نسب وى به بـرخـى از مـردمـانـى مى رسد كه به ابراهيم ايمان آورده و با وى به شام مهاجرت كرده بودند، ولى از طرف مادر نسبش به لوط پيغمبر مى رسد. اين قولى است كه ابن اثير از بـعـضـى نـقل كرده است، و راوندى نيز به سند خود از وهب روايت كرده كه گفته اسـت: شـعـيـب پـيغمبر و ايوب و بلعم بن باعورا نسبشان به كسانى مى رسد كه در روز نـجات ابراهيم از آتش نمرود به آن حضرت ايمان آورده و با وى به شام هجرت كردند و ابراهيم دختران لوط را به همسرى ايشان درآورده و وى به شام هجرت كردند هر پيغمبرى پـس از ابـراهـيـم و پـيـش از بـنـى اسـرائيـل آمـدنـد، هـمـگـى از نسل آن ها هستند.

قوم شعيب و شهر مدين

از مـجـمـوع آيـات قـرآنـى، اقـوال مـفـسـران و گـفـتـار اهل تاريخ به دست مى آيد كه لفظ مدين هم برشهر شعيب و هم بر قبيله آن حضرت اطلاق شـده اسـت. در قرآن كريم جمعا در هفت سوره اعراف (آيه ۸۵)، توبه (آيه ۷۰)، هود (آيه هـاى ۸۴ و ۹۵)، طـه (آيـه ۴۰)،حج (آيه ۴۴)، قصص (آيه هاى ۲۲ و ۳۲ و ۴۵) و عنكبوت (آيه ۳۶) نام مدين ذكر شده است.
در سـوره هـاى اعـراف و هـود و عنكبوت، مدين بر قوم شعيب، ولى در سوره هاى ديگر بر شـهـر او اطـلاق شده است. آيات مربوط به داستان شعيب با اين جمله شروع مى شود وَ إِلى مَدْيَنَ أَخ اهُمْ شُعَيْباً.
چـنـان كـه يـاقـوت حـمـوى گفته است: شهر مزبور و مردم آن به نام مدين بن ابراهيم مـوسـوم و قـبـيـله مـدين از فرزندان اويند، گرچه بعضى گفته اند كه مردم مدين از نژاد عرب و اولاد اسماعيل بوده اند، ولى قول اول صحيح تر به نظر مى رسد.
بـعـضى از مورخان، به طور جزم گفته اند كه شهر مدين همان شهرى است كه اكنون به شهر معان موسوم گشته و سر راه حاجيانى است كه از راه اردن به مكه مى روند. در معجم البلدان از ابوزيد نقل كرده كه شهر مدين كنار درياى قلزم (درياى سرخ كنونى) و روبـه روى شـهـر تـبـوك قـرار دارد. بـعـد بـه دنبال آن مى گويد: ابوزيد گفته است كه موسى (ع) از آن براى دختران شعيب آب كشيد، اكـنـون در آن شهر است و روى آن اتاقى بنا كرده اند كه من خود آن جا را ديده ام. بعضى از مورخان نيز مسافت ميان جزيره سينا و رود فرات را مدين ناميده و گفته اند: مردمى كه ميان خليج عقبه و فرات مى زيسته اند، قوم مدين بوده اند.

اصحاب اءيكه چه كسانى بوده اند؟

مـطـلبـى كـه تـوجـه بـدان در ايـن جا لازم است، اين است كه در قرآن كريم در چند آيه از سوره هاى حجر، شعراء، ص و ق، مردمى به نام اصحاب ايكه ناميده شده اند كه شعيب بر آن ها مبعوث شد و با پند و اندرز خواست تا آن ها را از عذاب الهى بيم دهد، ولى تكذيبش كردند. در اين جا بايد ديد آيا اصحاب ايكه همان مردم مدين هستند يا قوم ديگرى كه شعيب جداگانه بر آن ها نيز مبعوث شده و آن ها هم مانند قوم مدين آن حضرت را تكذيب نموده اند.
لغـت شـنـاسـان در مـعـنـاى اءيـكـه گـفـتـه انـد كـه بـه مـعـنـاى بـيـشـه، جنگل و درخت هاى انبوه و به هم پيچيده است و بسيارى از تاريخ ‌نگاران و مفسران گـفـتـه انـد كـه اصحاب ايكه، همان مردم مدين بوده اند و در نزديكى شهرشان بيشه اى بـوده كـه از درخـتـان آن اسـتـفـاده مـى كـردنـد و يـا بـه گـفـتـه بـيـضـاوى، محل سكونتشان در همان بيشه ها بوده است.
بـرخـى از آنـان گـفـتـه انـد: شـعـيـب دوبـار مـبـعـوث شـد، بـار اول بـه سـوى مـردم مـديـن و بـار دوم بـه سـوى اصـحـال ايـكـه و بـديـن تـرتـيـب آن هـا را قـوم ديـگـرى دانـسـتـه انـد. در تـفـسيرالميزان نـقـل شـده كـه ايـكـه، نـام بـيـشـه اى در نزديكى شهر مدين بوده است كه طايفه اى در آن سـكـونـت داشـتـه و شعيب به سوى آن ها مبعوث شده است. طايفه مزبور با شعيب بيگانه بـودنـد؛ يـعـنـى از قـوم و قـبـيـله او نـبودند، از اين رو خداى تعالى در سوره شعراء ـ كه داستان آن ها را نقل كرده ـ چنين مى فرمايد: اصحاب اءيكه فرستادگان (خدا) را تكذيب كـردند. آن گاه كه شعيب به آن ها گفت: آيا نمى ترسيد و اگر با آن ها بـسـتـگى قبيله اى داشت، مانند جاهاى ديگر مى فرمود: برادرشان شعيب و با جمله اءخاهم شعيب داستان را شروع مى كرد.
نـكـتـه اى كـه در آيات مربوط به حضرت شعيب و مردم مدين و اصحاب اءيكه به چشم مى خـورد و مـى تـوانـد شـاهـدى بـراى گـفـتار گروه اوّل و نيز قولى كه در تفسير الميزان نـقـل شـده بـاشـد، اين است كه شعيب با هر دو گروه كه روبه رو مى شود، آن ها را از كم فـروشى نهى فرموده و به پر كردن پيمانه و وزن كردن با ترازوى درست دستور مى دهـد؛ بـراى مـثـال در سـوره هـود ـ كـه بـحـث و گـفـت وگـوى ـ آن حـضـرت بـا مـردم مـديـن نـقـل شـده ـ چنين است: به سوى مدين برادرشان شعيب را فرستاديم. وى بدان ها گفت:اى مـردم! خـداى يگانه را بپرستيد كه معبودى جز او نداريد و از پيمانه و وزن كم ندهيد كـه مـن (وضـع) كار شما را خوب مى بينم (و احتياجى به كم فروشى نداريد) و از عذاب روزى كه (كافران را) فراگيرنده است، بر شما بيمناكم. اى مردم! پيمانه و وزن را از روى عـدالت تـمـام بدهيد و حق مردم را (در معادله و داد و ستد) كم ندهيد و كوشش به فساد در روى زمين نكنيد.
درسوره اعراف و عنكبوت هم آياتى شبيه به آن چه در بالا ترجمه شد، در مورد مردم مدين آمـده اسـت. در مـورد اصـحـاب ايكه نيز در سوره شعراء چنين مى فرمايد: اصحاب ايكه پـيـغـمـبـران را تـكـذيـب كردند، هنگامى كه شعيب به ايشان گفت: چرا نمى ترسيد كه من فرستاده امينى (براى شما) هستم. پس از خدا بترسيد و پيروى ام كنيد و من از شما براى پـيـغـمـبـرى، مـزدى نـمـى خـواهـم كـه مـزد مـن جـز بـه عـهـده پـروردگـار جـهـانـيـان نيست.
به دنبال اين آيات، آياتى نظير همان آيات سوره هود است و دعوت شعيب و دستورش به آن مردم اين گونه ذكر شده است: پيمانه را تمام دهيد و از كم فروشان نباشيد و به تـرازوى درسـت وزن كـنـيـد و حـق مـردم را كـم نـدهـيـد و در روى زمـيـن بـه فـسـاد كـوشـش ‍ نكنيد.
بـعـيـد نيست از اين بشابه آيات و اندرز شعيب، چنين به دست آيد كه مردم مدين و اصحاب ايكه يكى بوده و در دسته نبوده اند، البته دور نيست گفته شود كه آن ها دو گروه بوده انـد، ولى در نـزديـكى يك ديگر به سر مى برده اند و گناهان و صفات زشت قوم مدين، بـه آن هـا نـيز سرايت كرده بود و شعيب پس از اين كه ماءمور راهنمايى مردم مدين شد، طبق دستور ديگر الهى ماءمور تبليغ اصحاب ايكه نيز گرديد.

احتجاج شعيب

بـه هـر صـورت، شـعـيـب بـا آن بيان شيوا و منطق محكم و گرمى كه داشت، به اندرز آن مردم پرداخت، ولى آن ها به جاى آن كه شكرانه نعمت هاى بى شمار الهى را كه بـرايـشـان ارزانـى داشـتـه بـود نـمـوده و دعوت خير خواهانه شعيب را بپذيرند و از كفر، نـاسـپـاسـى، كـم فـروشى، تباهى و فساد در زمين دست بردارند، به انكار و تكذيب آن بزرگوار پرداختند و آن حضرت را به تبعيد و بيرون راندن از شهر خود تهديد كردند و حـتـى پـا را فراتر نهاده، به سنگ سار كردن تهديدش نمودند.برخى هم مانند ساير مـردمـان بـى منطقى كه در برابر انبياى بزرگوار الهى قرار مى گرفتند و به مسخره كـردن و تـهمت زدن آنان دست مى زدند، شعيب را به جادوزدگى و نسبت هاى نارواى ديگرى منسوب داشتند.

داستان استدلال شعيب در سوره اعراف

در سـوره اعـراف چـنـيـن نـقـل شـده اسـت: مـا بـرادرشـان شـعـيـب را بـه سوى مردم مدين فرستاديم و او به آن ها گفت: اى مردم! خداى يگانه را كه جز وى معبودى نيست، پرستش كـنـيـد. بـرهـان روشـنـى از جـانـب پـروردگـارتـان بـه نـزد شـمـا آمـده.پـيمانه و وز را كـامـل دهـيـد و حـق مـردم را كم ندهيد. پس از اصلاح اين سرزمين، در آن تباهى مكنيد كه اگر شـمـا ايـمـان داشـتـه باشيد، اين براى شما بهتر است. بر سر راه ها ننشينيد كه مردم را بـتـرسـانـيـد و كـسـى را كـه بـه خدا ايمان آورده از راه او بازداريد و منحرفش خواهيد. آن زمـانـى را كـه مـردم انـدكى بوديد و خداوند زيادتان كرد به ياد آوريد و بنگريد عاقبت حال مفسدان چگونه بود.
بـرخـى از مـفـسران از اين آيه استفاده كرده اند كه قوم شعيب علاوه بر كم فروشى، به ايـن گـنـاه بـزرگ هـم دچـار شـده بـودنـد كـه بـر سر راه ها كمين كرده و به راهزنى مى پـرداخـتـنـد. ولى بـعـيـد نيست منظور آن حضرت راهزنى از نظر دين و گوهر گران بهاى ايمان بوده باشد، از اين رو در ادامه فرمود: و كسى را كه به خدا ايمان آورده او را از راه بازداريد و منحرفش خواهيد و چنان كه بعضى از مفسران گفته اند، اينان بر سـر راه كـسـانـى كـه بـه شـعـيـب ايـمـان آورده بـودنـد مى نشيتند و آن ها را با تهديد مى ترساندند كه دست از ايمان به شعيب بردارند.
به هر صورت، خداى تعالى در ادامه آيات فوق، پاسخ قوم شعيب را به آن حضرت اين گـونه نقل فرموده است: بزرگان قوم وى كه بزرگى (و گردن كشى) مى كردند، گـفـتـند: اى شعيب! ما تو را با كسانى كه به تو اسمان آورده اند از دهكده خويش بيرون مى كنيم يا اين كه به آيين ما بازگرديد.
كـسـانـى كـه بـه شعيب ايمان آورده بودند در پاسخ آن مردم خيره سر و نادان چنين گفتند: اگر پس از آن كه خدا ما را از آيين شما رهايى داده، دوباره بدان بازگرديم، به خدا افـترا بسته (و دروغى ساخته ايم) و ما را نشايد كه بدان بازگرديم. مگر خدا بخواهد كـه عـلم پـروردگـار مـا بـه هـمـه چـيـز رسـاسـت و مـا بـر خـدا تـوكـل كـنـيـم. پـروردگـارا! مـيـان مـا و قوممان به حق داورى كن كه تو بهترين داورانى.
ولى قوم جاهل و مغرور شعيب باز هم به سخنان نادرست خود ادامه دادند و گفتند: اگر از شعيب پيروى كنيد، شما مردمى زيان كار خواهيد بود.
سـرانـجـام ايـن سـركـشـى و غـرور را خـداونـد چـنين بيان فروده است: زلزله ايشان را بـگـرفـت و در خـانـه هـاى خـويـش بى جان شدند و آن ها كه شعيب را تكذيب كرده بودند، گـويـى هرگز در آن خانه ها نبوده اند و مردمى كه شعيب را تكذيب كرده بودن، خودشان مردم زيان كارى بودند.

در سوره هود چنين آمده است:

بـرادرشـان شـعـيـب را بـه سـوى مـديـن فرستاديم. وى بدان ها گفت: اى مردم! خداى يـگـانـه را بپرستيد كه معبودى جز او نداريد و از پيمانه و وزن كم ندهيد. من كار شما را خوب مى بينم (و احتياجى به كم فروشى نداريد) و از عذاب روزى كه (كافران) را فرا گـيرنده است، بر شما بيمناكم. اى مردم! پيمانه و وزن را از روى عدالت تمام بدهيد و حـق مردم را (در داد و ستد) كم ندهيد و به فساد در روى زمين كوشش نكنيد. آن چه خدا براى شـمـا بـاقـى گـذاشـتـه (در مـعامله صحيح) براى شما بهتر است (از آن چه به وسيله كم فروشى به دست آوريد) اگر ايمان داريد.
آن مردم دور از سعادت در پاسخ آن حضرت اظهار كردند: آيا نماز و دين تو دستور مى دهـد تـا مـا چـيـزهـايـى را كـه پـدرانـمـان پـرسـتـش ‍ مـى كـرده انـد، رهـا كـنـيـم يـا در امـوال خـويـش بـه هـر گـونـه كـه مـى خـواهـيـم تصرف نكنيم؟ تو كه شخص بردبار و بافهمى هستى.
شـعـيـب بـدان هـا فـرمـود: اى مـردم! بـه نـظـر شـمـا اگـر مـن دليـل آشـكـارى از پـروردگـارم داشـته باشم و روزى نيكويى از پيش خود روزى ام كرده باشد، (چگونه دست از اطاعتش بردارم) و من نمى خواهم آن چه را از شما منع مى كنم، خودم مـرتكب شوم كه هدف من تا آن جا كه بتوانم چيزى به اصلاح نيست و توفيق من (در دعوت خـويش) جز به اراده خدا نيست. بر او توكل مى كنم و به درگاهش رو مى آورم. اى مردم! مـخـالفـت و دشمنى با من شما را گرفتار آن بلايى نكند كه بر قوم نوح يا قوم هود يا قـوم صـالح رسيد و (زمان يا مكان) قوم لوط از شما چندان دور نيست. از پروردگار خود آمـرزش بـخـواهـيـد و بـه درگاهش روى توبه آريد كه به راستى پروردگار من رحيم و مهربان است.
ولى بـاز هـم تـعـقـل نـكـردند و نظير همان سخنان ياوه را در پاسخ آن پيغمبر بزرگوار اظهار داشتع و گفتند: اى شعيب! ما بسيارى از اين چيزها را كه مى گويى نمى فهميم و تـو را مـيـان خـود نـاتـوان مـى بـيـنـيـم و اگـر بـه سـبـب فـامـيـل و طايفه ات نبود، سنگ سارت مى كرديم وگرنه تو در برابر ما قدرتى ندارى.
شـعـيـب بـا مـنـطق نيرومند و محكمى به آن ها پاسخ داد و فرمود: اى مردم! آيا طايفه (و فـامـيـل) مـن نـزد شما از خدا عزيزتدند كه شما او را فراموش كرده ايد و به راستى كه پـروردگـار مـن بـر آن چـه مـى كـنـيـد آگـاه اسـت. اى مـردم! (حـال كـه چـنـيـن اسـت) شـمـا هـر چـه مـى تـوانـيـد بـكـنـيـد و مـن نـيـز بـه وظـيـفـه خـود عمل مى كنم و به زودى خواهيد دانست عذاب خواركننده به چه كسى خواهد رسيد و دروغ گو كيست و شما منتظر باشيد كه من هم با شما منتظر هستم.
يعنى شما منتظر عذاب موعود خدا باشيد كه من هم چشم به راه فرود آمدن آن بر شما هستم. ابـن عـباس در اين جا گفته است: يعنى شما منتظر عذاب باشيد و من هم چشم به راه رحمت و يارى حق هستم.
بـه هـر صـورت نـتـيجه اين خيره سرى در برابر فرستاده حق آن شد كه خداوند فرمود: و چـون فـرمـا مـا آمـد، شـعـيـب را بـا كسانى كه بدو ايمان آورده بودند با رحمت خويش نجات داديم و آن كسانى را كه ستم كرده بودند، صيحه (آسمانى) فراگرفت و در خانه هـاى خـويـش بـى جـان شدند، گويى هيچ گاه در آن نبوده اند.نابودى بر مردم مدين باد، چنان كه قوم هود نابود شدند.

در سوره شعراء داستان اين گونه شروع مى شود:

مـردم اءيـكـه پـيـمـبـران را تـكـذيـب كـردند، آن گاه كه شعيب به آن ها گفت: چرا نمى تـرسـيـد كـه مـن پـيـغمبرى خيرخواه براى شما هستم، پس از خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد به دنبال اين سخنان همان گفتارى را كه غالباًانبياى ديگر الهى نيز به مردم گوشزد مى كردند، به قوم خويش فرمود: و من براى پيغمبرى خود مزدى از شما نمى خواهم كه مزد من تنها به عهده پروردگار جهانيان است.
سـپـس مـاءمـوريـت خـود را بـه آنـان ابـلاغ كـرد و فـومـود: اى مـردم! پـيـمـانـه را كـامـل داده و كـم ندهيد و با ترازوى درست وزن كنيد و از حق مردم كم نگذاريد و در زمين به فـسـاد مـكـوشـيـد و از آن خـدايـى كـه شـمـا و مـردم گـذشـتـه را آفـريـده اسـت، بترسيد.
آن مـردم بـى شـرم، بـا كـمـال بى حيايى در پاسخ شيب گفتند: اى شعيب! حقاًكه تو جادوزده هستى (و جادو شده اى). آخر تو جز بشرى مانند ما نيستى و ما تو را دروغ گو مى پنداريم.
سپس بى حيايى را از حد گذرانده و گفتند: اگر راست مى گويى، پاره اى از آسمان را روى ما بينداز.
شعيب در پاسخشان فرمود: پروردگار من به اعمالى كه مى كنيد، داناتر است.
سرانجام خداوند عاقبت آن ها را چنين نقل فرموده: آن ها شعيب را تكذيب كردند و به عذاب روز (سايه آتش بار) دچار گشتند كه به راستى عذاب روزى بزرك بود و در اين جريان عبرتى است و بيشتر آن ها مؤ من نبودند.

نابينايى شعيب

بـرخـى از مـفـسـران در تفسير آيه ۹۱ سوره هود، آن جا كه قوم شعيب بدو گفتند: وَ إِنّ ا لَنـَر اكَ فـِيـن ا ضـَعـِيفاً؛ ما تو را ميان خود ناتوان مى بينيم. گفته اند كه علت اين گـفـتارشان آن بود كه شعيب نابينا تود و منظورشان از ضعف و ناتوانى همان ناتوانى قـوه بـاصـره و بـيـنـايـى او بـود. طـبـرى نـيـز هـمـيـن قـول را در كـتـاب هـود از سـعـيـدبـن جـبـيـر و ديـگـران نـقـل كـرده اسـت ولى در مـقابل اينان جمعى نابينايى شعيب را انكار كرده و گفته انـد: پـيـغـمـبران الهى از بيمارى هايى كه موجب تنفر مردم باشد، مبرّا هستند و كورى چشم نـيـز از هـمين نوع است كه در مردم ايجاد تنفر و از او دورى مى كند، از اين رو نابينايى آن حضرت را انكار كرده اند.
در ايـن مـيـان، گـروهـى بـه طـرف دارى از دسـتـه اول گـفـتـه انـد: نابينايى از آن نوع بيماريهايى نيست كه ايجاد تنفر كند و مانند ساير بـيـمـارى هـايـى اسـت كه پيغمبران الهى بدان دچار مى شدند و ايجاد تنفر هم نمى كرد و مانعى در راه تبليغ و ارشاد مردم و پذيرش آن ها نبود.
شـيـخ صـدوق حـديـثـى از رسول خدا(ص) روايت كرده كه بر فرض صحت آن، مى توان ميان هر دو قول جمع كرده و با حدودى اشكال مطلب را بر طرف ساخت. وى به سند خود از انـَس از رسـول خـدا(ص) روايـت كـرده كـه آن حـضرت فرمود: شعيب از عشق خدا آن قدر گـريـست كه چشمش نابينا شد. پس خداى سبحان قوه بينايى را به او باز گرداند، ولى شـعـيـب دوباره آن قدر گريست كه نابينا شد. خداى تعالى براى بار دوم نيز او را بـينا كرد و شعيب مجدداًگريست تا نابينا شد و سومين بار نيز خداوند بيناييش را به وى بـازگرداند. هنگامى كه بار چهارم شد، خداوند بدو وحى كرد: اى شعيب!آيا براى هميشه مى خواهى اين چنين گريه كنى؟ اگر گريه تو به سبب ترس از آتش است، من تو را ز آتـش دوزخ پناه داده و نجات مى دهم و اگر براى اشتياق بهشت است، من آن را بر تو مباح ساختم.
شـعـيب در جواب گفت: اى معبود و اى آقاى من! مى دانى كه من نه به سبب ترس از دوزخ و نـه بـراى اشـتـيـاق بـهـشـت تـو مـى گـريـم، بـلكـه دل بـنـد مـحـبـت و عـشـق تـو گـشـتـه ام و نـمـى تـوانـم خـوددارى كـنـم، جـز آن كـه بـه وصـل ديـدار تـو نـايـل گـردم. خـداى سـبـحـان بـدو وحـى كـرد: حال كه چنين است، من كليم خود موسى بن عمران را به خدمت كارى تو مى گمارم.
مـرحـوم مـجـلسـى در تـوضـيـح ايـن حـديـث گـفـتـه اسـت يـعـنـى درخـواسـت مـعـرفـت كـامـل طـبـق اسـتـعـداد، قـابـليت، طاقت و توان خود مى نمود؛ يعنى پيوسته در محبت تو مى گـريـم تا به سر حدّ نهايى معرفت و يقين برسم كه از آن به ديدار و لقاى حق تعبير مى شود.

سبب نزول عذاب بر قوم شعيب

راونـدى در حـديـثـى از امـام سـجـاد(ع) روايت كرده كه آن حضرت فرمود: نخستين كسى كه پـيـمـانـه و تـرازو بـراى مـردم سـاخـت، حـضـرت شـعيب بود و آن ها با پيمانه و برازو سروكار پيدا كردند، ولى پس از مدتى شروع به كم فروشى نمودند و همين سبب عذاب الهى گرديد.
در نـقـلى كـه راوندى از وهب بن منبه و ديگران كرده چنين آمده است كه شعيب، ايوب و بلعم بـن بـاعـورا هـر سـه از فـرزنـدان كـسـانى بودندكه در روز نجات ابراهيم (ع) از آتش نمرود به وى ايمان آورده و به همراه آن حضرت به شام هجرت كرده بودند و ابراهيم (ع) دخـتـران لوط را بـه هـمـسـرى آن هـا درآورد و بـه گفته وى، تمام پيمبرانى كه پس از ابـراهـيـم خـليـل و پـيـش از بـنـى اسـرائيـل مـبـعـوث شـدنـد، هـمـگـى از نـسـل ايـنـان بودند. پس خداى تعالى شعيب را به سوى مردم مدين فرستاد و آن ها قبيله و فـامـيـل شـعـيـب نبودند، ولى امتى بودند كه پادشاهى ستمگر بر آن ها حكومت مى كرد به طورى كه پادشاهان زمان، نيروى مقاومت در برابر او نداشتند.
مـردم مـزبـور كـم فـروشـى مـى كـردنـد و حق ديگران را كم مى دادند، اما وقتى كالايى را بـراى خـود پـيـمـانـه يـا وزن مى كردند، كامل و تمام پيمانه مى كردند. هم چنين به خداى جهان نيز كافر بوده و پيامبران الهى را نيز تكذيب مى كردند و سركشى مى نمودند.
اينان زندگى پر نعمتى داشتند تا اين كه پادشاهشان به آن ها دستور داد كه خوراكى ها را احـتـكـار نـمـايـنـد و كـم فـروشـى كـنـنـد.شـعـيـب بـه انـدرز آن هـا مـشـغـول شـد (و از كم فروشى نهيشان كرد.) پادشاه، شعيب را خواست و از او پرسيد: در مورد دستورى كه من داده ام چه نظرى دارى؟ آيا راضى هستى يا خشمناك؟ شعيب اظهار كرد: خـداى تـعـالى بـه مـن وحـى فـرمـوده است كه هرگاه پادشاهى مانند تو رفتار كند، او را پـادشاه ستم كار مى خوانند. پادشاه او را تكذيب كرد و به همراه قوم و قبيله اش از شـهـر بـيـرون نـمـود و بـه دنـبـال آن عـذاب الهـى بـر آن هـا نازل گرديد.

عذاب قوم شعيب

چـنـان كه در ترجمه آيات قرآن كريم گذشت، عذاب قوم شعيب در سوره اعراف رَجْفَة يـعـنـى زلزله آمـده اسـت. خـداونـد در سـوره هـود فـرمـوده اسـت: آنـان را صـيحه (آسـمـانـى) فـرا گـرفـت. در سـوره شـعـرا اسـت كـه بـه عـذاب يـَومُ الظُّلَّة. ولى گـروهـى در مـقـابـل گفتند: مردم مدين و اصحاب ايكه هر دو يك گروه بـوده انـد و عـذاب يـَومُ الظُّلَّة نـيـز هـر دو بـر هـمـيـن مـردم نازل شد. به اين ترتيب كه در آغز به زلزله دچار شدند و سپس ابر آتش بارى بر آن ها سايه افكند و آن ها را يك سره نابود كرد.
ابـن عباس و ديگران گفته اند: قوم شعيب دچار گرماى سختى شدند كه سايه خانه و آب هـا نـيـز نـمـى توانست آن ها را از سختى گرما نجات دهد و آب ها داغ شده بود. در اين وقت خـداونـد ابـرى را فـرستاد كه نسيم خنكى از آن وزيدن گرفت. مردم در زير آن تكّه ابر گرد آمدند تا از گرما رهايى يابند و ديگران را نيز به گرد آمدن در زير آن ابر دعوت كـردنـد. وقتى همگى در سايه آن جمع شدند، شراره هاى آتش از ابر بباريد و زمين هم در زيـر پايشان لرزيد. از بالاى سر آتش بر سرشان مى باريد و از زير پا هم به زمين لرزه سـخـتـى دچـار گـشـتـند تا همگى سوختند و خاتكستر شدند و طومار زندگيشان درهم پيچيده شد.
وهـب گـفـتـه اسـت: خـداى تعالى گرما را بر ايشان مسلط كرد و نه روز به عذب گرماى سخت مبتلا بودند و آب هاشان به صورت حميم داغ درآمده بود كه نمى توانستند بياشامند و بـه بـيـشـه اى پـناه بردند در اين وقت خداوند تكّه ابرى را فرستاد و آن ها در زير آن جـمع شدند. پس خداى تعالى آتشى از آن ابر بر ايشان باريد كه هيچ يك از آن ها از آن آتش سوزان نجات نيافتند.
بدين ترتيب مى توان گفت كسانى كه به عذاب زلزله و ابر آتش بار دچار شدند، همان مـردم مـديـن يـا اصـحـاب ايـكـه بـودنـد و هـر در عـذاب نـيـز بـر هـمـان هـا نـازل گرديد. اما منظور از صيحه در سوره هود نيز ممكن است صيحه آسمانى با صـيـحـه جـبـرئيـل بـوده كـه هـنـگـام نـابـودى يـا پـيـش از نـزول عـذاب بـر سـر آن هـا زده يـا چنان كه برخى از مفسران گفته اند، كنايه از هلاكت و نابود شدن آن هاست. چنان كه عرب در مورد قومى كه نابود شده اند مى گويد: صاحَ الزَّمانُ بهم يعنى آن قوم نابود گشته اند.
داستانى از فرستاده حضرت به سوى مردم مدين
در قـصص الانبيا راوندى و برخى از كتاب هاى ديگر به اختلاف آمده است كه در زمان هشام بـن عـبـدالمـلك، جـايـى را در سـرزمين فلسطين براى حفر قنات كندند و در اعماق زمين به جمجمه اى برخوردند. چون اطراف آن را حفر كردند، مردى را ديدند كه روى سنگى ايستاده و جـامـه سـفـيـدى بـر تـن دارد و در سـر او جـاى زخـمـى اسـت كه دست راستش را را روى آن گـذاشته. كارگرانى كه او را ديدند، دستش را از روى زخم دور كردند و ديدند كه خون از جاى آن زخم جارى شد. وقتى دست او را رها كردند، دوباره روى زخم قرار گرفت و خون بند آمد. آن گاه به جامه اش نگريستند و مشاهده كردند روى جامه اش نوشته شده است: من فرستاده شعيب بودم كه مرا به سوى قوم خود فرستاد (تا آن ها را از عذاب خدا بيم دهم) و آن ها مرا كتك زدند و آزارم دادند و ميان اين چاه افكندند و سپس روى بدنم خاك ريختند.
ايـن مـوضـوع را بـه هـشـام زارش دادند و اوبدان ها نوشت: همان طور كه بود خاك روى او بريزيد و مكان ديگرى را حفر كنيد.

مدت عمر آن حضرت

در بعضى از تقل ها آمده است كه شعيب پس از نابود شدن قوم خويش به همراه مردمانى كه به وى ايمان آورده بودند، به مكه آمدند و همان جا ماندند تا مرگشان فرا رسيد.
در روايـت ديـگـرى آمده است كه شعيب پس از نابودى مردم، به مدين آمد و در آن جا بود تا وقـتـى كـه مـوسى بدان شهر آمد و با وى ديدار كرد و داستان ازدواج او با دخترانش پيش آمد.
در ايـن كـه آيـا مردى كه موسى در شهر مدين با او ديدار كرد و بحث ازدواج او با دخترش پيش آمد، شعيب بوده يا شخص ديگرى (از بستكان آن حضرت يا ايمان آورندگان به شعيب) اختلاف است كه ان شاءاللّه در جاى خود خواهد آمد.
دربـاره عـمـر شـعـيـب نـيـز اخـتـلاف اسـت. از ابـن عـبـاس نـقـل شـده كـه شـعـيـب ۲۴۲ سـال عـمـر كـرد. در بـعـضـى از نقل ها عمر آن حضرت بيش از اين مقدار نقل شده.

درباره محل دفن شعيب

از تـواريـخ و روايات درباره مدفن شعيب چيزى به دست نيامد، جز آن كه عبدالوهاب نجّار در قـصـص الانـبـيـاى خـود نـوشـتـه كـه در سرزمين حضر موت قبرى است كه مردم آن بلاد مـعـتـقـدنـد كـه ان جـا قـبـر شـعـيـب اسـت. قـبـر مـزبـور در شمال شبام قرار دارد و فاصله آن قبر با شبام دو ساعت راه است كه براى زيارت آن قبر بـايـد از وادى ابـن عـلى بگذرند و در اطراف آن قبر نيز اثرى از عمران و آبادى نبوده و كـسـى جـز بـراى زيـارت آن قـبر بدان جا نمى رود. اما در پايان مى گويد: من در اين كه قبر مزبور حضرت شعيب باشد، ترديد دارم.

مجله تاریخ

پیچ اینستاگرام مجله تاریخ

منبع: تاريخ انبياء (سيد هاشم رسولى محلاتى)

لینک کوتاه : https://tarikh.site/?p=1419
  • نویسنده : مجله تاریخ
  • ارسال توسط :
  • منبع : تاريخ انبياء (سيد هاشم رسولى محلاتى)
  • 1252 بازدید
  • بدون دیدگاه

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0