4
آغاز آفرینش با خلق حضرت ادم و حوا (ع)

حضرت آدم و حوا (ع)

  • کد خبر : 1297
  • ۱۸ فروردین ۱۴۰۰ - ۴:۲۰
حضرت آدم و حوا (ع)

اوّليـن مـخـلوق چه بوده يا از عمر آسمان ، زمين و ساير موجودات جاندار و غيرجاندار چقدر مى گذرد، زمين چيست و چگونه ايجاد شده و نخستين موجود زنده چگونه در آن پديده آمده است ؟ سؤ ال هايى است كه هنوز نظر قاطعى درباره هيچ كدام از آن ها ابراز نشده …

به نام خدا

از عمر اين جهان بى كران ، سال ها و فرن هاى متمادى – كه تنها خدا مى داند- مى گذشت و جـز خـداى بـزرگ و آفـريـننده آن ، موجودى نبود، سپس اراده ازلى حق تعالى برآن تعلق گرفت كه موجوداتى بيافريند و بدين منظور آسمان ها، زمين و ستارگان را آفريد و آن ها را در اين فضاى بى كران معلق فرمود. مجهولات ما درباره اين پديده ها فراوان است :
اوّليـن مـخـلوق چه بوده يا از عمر آسمان ، زمين و ساير موجودات جاندار و غيرجاندار چقدر مى گذرد، زمين چيست و چگونه ايجاد شده و نخستين موجود زنده چگونه در آن پديده آمده است ؟ سؤ ال هايى است كه هنوز نظر قاطعى درباره هيچ كدام از آن ها ابراز نشده و شايد قرن هـاى ديـگرى هم بگذرد و انسان نتواند جوابى براى آن ها به دست آورد، يا حتى به عجز خود در اين باره اقرار كند؛ چنان كه ((جان فقر)) مى گويد:
مـسئله پيدايش ماده ، اصولا مسئله اى كه بيرون از قلمرو تحقيقات و تفكرات ثمربخش است ، بايستى ماده را مفروض و موجود پنداشت و از آن جا روند آفرينش كائنات را تعقيب كرد.
ديگرى مى گويد:
مسئله پيدايش حيات ، يكى از جالب ترين مسائل عـلوم طـبـيـعـى اسـت ، امـّا بـا آن كـه تـحـقـيـقـات فـراوانـى صـورت گـرفته ، ولى هنوز حـل نـشده است ، چنان كه كريسى موريسن استاد سابق آكادمى علوم در نيوريك ، مى گويد: در اسـرار پـيـدايـش حـيـات ، نـكـته اى است كه دانشمندان از درك آن عاجر مانده و به خاطر فقدان دليل ، راجع به توضيح آن سكوت اختيار كرده اند. چگونگى پيدايش حيات آن چنان مرموز و عجيب است كه از فهم متعارف خارج مى باشد و حتى دانشمندترين علماى علم الحيات نـيز در مقابل اسرار آن متحير مانده اند. يك دانشمند ممكن است نتواند به معجزه و خرق عادت دسـت داشـتـه بـاشـد، امّا در عين حال بر اثر تجربيات خود و آزمايش ديگران به چشم مى بـيـنـد كـه هـمه موجودات جهان ، از يك سلول ذرّه بينى سرچشمه مى گيرند و به تدريج رشـدونـمـو مـى كنند و به اين سلول اوّليه حيات ، قدرتِ عجيبى تفويض شده است كه با سـرعـتـى وصـف نـاكـردنـى به توالد و تناسل بپردازد و تمام سطح زمين و گوشه ها و زواياى آن را با هزاران نوع و شكل موجودات زنده پرنمايد.
بـه دنـبـال ايـن تحولات و پس از آفرينش آسمان ها، زمين و ساير موجودات ، خداى سبحان اراده نـمـود تـا سـرآمـدِ مـخلوقات و اشرف آن ها يعنى انسان را بيافريند و او را خليفه و جانشين خويش گرداند و زمين را جولانگاه او سازد، پس به فرشتگان خود فرمود: من در زمـيـن جانشينى (براى خود) قرار مى دهم . فرشتگان گفتند: كسى را قرار مى دهى كـه در زمـيـن تـبـاهـى كند و خون ها بريزد، در حالى كه ما تو را به پاكى مى ستاييم و تـقـديـس مـى كـنـيـم . خـداونـد در پـاسـخ فـرمـود:مـن چـيزى مى دانم كه شما نمى دانيد.(۴)

علت اعتراض – يا سؤ ال – فرشتگان
فرشتگان به چه دليل و با چه سابقه اى انسان را به فساد در زمين و جنگ و خون ريزى مـتـّهـم كـردنـد و اسـاسـا آيـا اين كلامشان پرسش ‍ بود يا اعتراض ؟ در اين مورد نظريات گـونـاگـونى ابزار شده است . در روايات ائمه دين (ع ) نيز علّت هاى مختلفى براى آن ذكـر شـده كـه از مـجموع آن ها به دست مى آيد كه اين سخن ، اعتراض به خدا و عيب جويى بر آدميان نبوده است ، زيرا فرشتگان بندگانِ فرمان بردار خدايند كه حتى فكر گناه و نـافـرمـانـى هم به ذهنشان خطور نمى كند، بلكه منظورشان كشف حقيقت واطلاع از حكمت اين آفرينش ‍ بوده است .
البته اين سؤ ال پيش مى آيد كه چرا براى كشف حقيقت گفتند:مى خواهى كسى را در زمين قـرار دهـى كـه فـسـاد كـنـد و خـون هـا بـريـزد. آن هـا از كـجـا مـى دانـسـتـنـد كـه : نـسـل انـسـان در زمـيـن فـسـاد و خـون ريـزى مـى كـنـد؟ بـراى طـرح ايـن سـؤ ال نيز چند علت ذكر شده است :
۱٫ هـنـگـامـى كـه خـداى بـزرگ بـه آن ها خبر دادمن در زمين جانشينى قرار مى دهم . فـرشـتـگان كه مطلع شدند انسان موجودى است زمينى ، مادّى و مركّب از غضب و شهوت ، و دنيا هم دنياىِ برخورد و داراى جهات محدود و پر از مزاحمت است ، پى بردند كه ادامه حيات براى چنين موجودى و زندگى او با افراد ديگر، خواه ناخواه منجرّ به فساد و خون ريزى خواهد شد.
۲٫ پـيش از خلقت آدم ، افراد ديگرى از جنّيان يا آدميان روى زمين زندگى مى كردند كه آن هـا بـه افـسـاد، خـون ريـزى و جـنـگ بـا يكديگر اقدام كردند در نتيجه منقرض گشتند، يا فرشتگان الهى ماءمور شدند تا به زمين آمده و آن ها را نابود كنند و حتى بعضى معتقدند شيطان فرشتگان الهى ماءمور شدند تا به زمين آمده و آن ها را نابود كنند و حتى بعضى مـعـتـقدند شيطان نيز از آن ها بود كه پس از انقراض ‍ ايشان ، فرشتگان او را به آسمان برده و ميان خود جاى دادند. فرشتگان به سبب سابقه اى كه از فساد و خون ريزى افراد مـاقـبـل آفـريـنـش ‍ انـسـان داشـتـنـد، بـه صـورت اعـتـراض يـا سـؤ ال بـه درگـاه پروردگار زبان گشودند و براى اين علّت نيز شواهدى در روايات وجود دارد.
۳٫ خداى سبحان وقتى كه فرشتگان را از اراده خويش آگاه ساخت و به آنان فرمود: من در زمـيـن جـانشينى قرار مى دهم . فرشتگان پرسيدند:اين جانشين كيست و رفتارش چگونه است ؟ خداى تعالى ضمن معرفى او، آن ها را از افساد و خون ريزى هايى كه در روى زمـيـن مـى كـنـد بـاخـبـر سـاخـت ؛ در ايـن وقـت بـود كـه فـرشـتـگـان گـفـتـنـد: اتجعل فيها من يفسد فيها….
۴٫ ممكن است روى هيچ سابقه اى اين حرف را نزده باشند، بلكه مى خواستند تا مقام خليفة اللهـى و جـانـشـيـنـى حـق را در روى زمـيـن بـه خـود اخـتـصـاص دهـنـد از ايـن رو بـه دنبال آن گفتند:
و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك ؛
وما پيوسته تو را تسبيح گفته و به پاكى مى ستاييم .
در هـرحـال سؤ ال آن ها گذشته از اين كه جنبه نافرمانى و ايراد نداشت ، بلكه شايد از روى عشق و علاقه اى بود كه به حق تعالى داشتند و مى خواستند تا به هروسيله اى شده جـلوى نـافـرمـانـى و گـنـاه را بـگـيـرنـد، و مانع آفرينش موجودى شوند كه در زمين عَلَمِ مـخـالفت با خداى بزرگ را برافراشته و درصدد طغيان و سركشى برآيد، و شايد اين هـم كـه گـفـتـنـد: و نـحـن نـسبح بحمدك و نقدس لك … يعنى ، خدايا! هر چه تسبيح و تقديس بخواهى ما انجام مى دهيم و نيازى نيست تا موجودى ديگر را به اين منظور خلق كنى ، چـون مـمـكـن اسـت ايـن مـوجود به فساد و خون ريزى دست بزند. اما خبر نداشتند كه آغاز نـافـرمـانـى خـدا از مـيـان خـود آن هـا شـروع خـواهـد شـد و در بـيـن آن هـا فـردى چـون عزازيل – كه بعدا به ابليس موسو گرديد – وجود دارد كه غريزه خودخواهى و تكبر او را بـه نـافـرمـانـى از خـدا وادار خـواهـد نـمـود. بـه هـمـيـن دليـل بـسـيـارى از مفسران احتمال داده اند كه معناى اين كه خدا در پاسخشان فرمود: انّى اعـلم مـا لاتـعلمون ؛ من به چيزى آگاهم كه شما نمى دانيد اين بود كه شما از ضمير افـراد ريـاكارى مثل ابليس كه ميان شما زندگى كرده و بهترين عبادت ها را انجام مى دهى خـبـر نـداريـد و نـمـى دانـيـد كـه ابليس فردى متكبر، حسود و خودبين است و و همين تكبر و خـودبـيـنى او را به نافرمانى و رانده شدن از درگاه من وادار مى كند و آن چه را در باطن دارد ظاهر و آشكار مى سازد.

پاسخ خداوند به فرشتگان
بـه هـرحـال خـداى سـبـحـان در پـاسخ فرشتگان فرمود:انّى اعلم ما لاتعلمون ؛ من به چـيـزى آگـاهم كه شما نمى دانيد. يعنى شما از آفرينش اين موجود بى خبريد، شايد مـنـظـور حـق تعالى اين بود كه : شما همين افساد و خون ريزى ظاهرى را مى بينيد، اما خبر نداريد كه چه مردان پارسا و بزرگى در ميان اين ها به وجود خواهند آمد، كه عالى ترين فـرد شـمـا يـعنى جبرئيل امين هم نمى تواند به مقام و مرتبه آنان برسد و لودنوت انملة لاحـتـرقـت مـى گويد. و در مجموع ، آن ها نمى دانستند كه مصلحت خلقت اين موجود به مراتب بيش از مفسده اش خواهد بود.
يـا ايـن كه منظور فرشتگان اين بود كه مى خواستند خود به مقام خليفة اللهى حق تعالى نايل گرديده و در زمين ساكن شوند. خداى سبحان با اين سخن ، به طور سربسته به آن هـا جـواب داد كـه شـمـا مـصـلحـت خـود را نمى دانيد و من بهتر مى دانم كه چه كسى بايد در آسمان ، و چه موجودى در زمين ساكن شود.
يـا هـمـان طـور كـه در بـالا اشـاره شـد، خـداونـد با اين جمله به آن ها فهماند كه به اين تسبيح ظاهر خود توجه نكنيد،
زيـرا هـنگام امتحان معلوم خواهد شد آن هايى كه شما عابدترين خود مى دانيد، نمى توانند در بـرابـر غـريـزه تـكـبـر، خود را حفظ كنند و نافرمانى مرا خواهند كرد. يا اگر نيروى شـهـوت و غـضـبـى را كه در وجود اين هاست در شما قرار دهم ، آن وقت مى فهميد كه قدرت تـقـوا و پـرهـيـز شـمـا از گـنـاه و نـافرمانى چه اندازه اندك است و شما نمى توانيد به اسرار كار من واقف گرديد!
ايـن هـا وجـوهـى اسـت كـه گـفـتـه انـد و حـقـيـقـت بـرمـا مـعـلوم نـيـسـت . امـا در هـر حـال ، فـرشـتـگـان بـا ايـن جـمـله فـهـمـيـدنـد كـه گـويـا جـاى چـنـيـن سـؤ ال و اعـتراضى نبوده و شايد خطايى از آنان سرزده ، به اين سبب درصدد جبران برآمدند و طـبـق بـعـضـى روايـات ، سـال هـا بـه اسـتـغـفـار و تـوبـه مشغول شدند و از خطاى خود آمرزش خواستند. آن ها در اوّلين فرصت – به شرحى كه خـواهـد آمـد- زبـان بـه عـذر خواهى گشوده و در مقام تنزيه حق تعالى برآمدند و به همين مـنـظـور گـفـتـنـد: پـروردگـارا تـو پاكى و ما جز آن چه تو تعليممان كرده اى علمى نداريم و به راستى كه تو دانا و فرزانه اى.

آفرينش آدم (ع ) و نافرمانى شيطان
پس از اين گفت وگو ميان خداى بزرگ و فرشتگان بود كه خداوند خلقت آدم و سرسلسله نـوع بـشـر را آغـاز كـرد. بـه تـصـريـح قـرآن كـريـم ، انـسـان را از گـِل آفريد و سپس از روح خويش در آن دميد، سپس به فرشتگان دستور داد كه به آدم سجده كنند و آنان نيز همگى به جز ابليس بر آدم سجده كردند و فرمان الهى را انجام دادنـد. تـنـهـا شـيـطـان بود كه تكبر كرد و يا از روى حسدى كه به مقام آدم برد از انجام اين فرمان سرپيچى نمود و تا هنگام رستاخيز رانده درگاه الهى شد.
وقـتـى خـداونـد سـبـحـان علت اين سرپيچى و تمرّد را از وى پرسيد و فرمود:چه چيز مانع سجده تو شد؟ شيطان گفت :من از او بهترم ، چون مرا از آتش آفريده اى و او را از گِل خلق كرده اى . و با اين سخن تكبر و سركشى خود را آشكار ساخت .
آرى ، بـعـضى صفات ناپسند به قدرى در بدبختى انسان مؤ ثر است كه يك خودنمايى چـنـد لحـظه اى ، سعادت معنوى انسان را بر باد داده و زحمات چندين ساله او را از بين مى برد. على (ع ) در همين باره مى فرمايد:
فـاعـتـبـروا بـمـا كـان مـن فـعـل اللّه بـابـليـس اذ احـبـط عـمـله الطـويـل و جهده الجهيد – و قد كان عبداللّه ستّة الاف سنة لايدرى امن سنى الدنيا ام من سنى الاخرة – عن كبر ساعة واحدة ؛
از رفـتـارى كـه خـداونـد درباره ابليس انجام داد، عبرت بگيريد كه عبادت هاى طولانى و كـوشش هاى بسيار او را به خاطر تكبر يك ساعت تباه ساخت ، همان شيطانى كه شش هزار سـال عـبـادت خـدا را كـرد، سـال هـايـى كـه مـعـلوم نـيـسـت از سال هاى دنيا بود يا از سال هاى آخرت.

آرى ، سـركـشـىِ شـيـطان يا حسدى كه به مقام آدم برد او را از درگاه پرفيض الهى دور كـرد و از رحـمـت بـى كـرانـش مـحـروم سـاخته و براى هميشه رانده درگاه الهى كرد. و اين فرمان درباره اش صادر شود:
فاخرج منها فانّك رجيم و انّ عليك لعنتى الى يوم الدّين؛
از آسـمـان هـا (و صـفوف ملائكه ) خارج شود كه تو رانده درگاه منى . و مسلما لعنت من بر تو تا روز قيامت خواهد بود.
شـيـطـان كـه مـتـوجـّه شـد هـمـه مشقت هايى كه در راه عبادت كشيده بود تا به مقام قرب حق تـعـالى بـرسـد از بـيـن رفـت ، نـومـيـدانـه گـفـت :پـروردگـارا حال كه چنين است ، پس مرا تا روز بازپسين مهلت بده و زنده ام بگذار! خداى تـعالى قسمتى از حاجتش را برآورد و بدو فرمود: تو تا آن روزِ معيّن ، مهلت داشته و زنـده خواهى ماند. اما از ان جا كه اساس همه خوارى هايى كه دچار شده بود از وجـود آدم و سـجـده نـكـرده بـه او مـى دانـسـت ، كـيـنـه او و فـرزنـدانـش را بـردل گـرفـت و عـداوت آن هـا بـراى هـميشه در قلبش جاى گير شد. و از اين رو نتوانست خوددارى كند و پس از اين كه خداوند درخواستش را پذيرفت پرده از روى كينه قلبى خود بـرداشـت و بـلكـه خـدا را نـيـز در ايـن بـاره مـقـصـّر دانـسـت و گـفـت :حـال كـه مرا گمراه كردى من هم بر سر راه راست تو در كمين آن ها مى نشينم و (براى گـمراه ساختنشان راه را بر ايشان مى بندم ) از پيش رو و پشت سر و قسمت راست و چپشان بـر آن هـا در مـى آيـم (و بـه هـرتـرتـيـبـى شـده گـمـراهشان مى سازم ) و خواهى ديد كه بيشترشان شرط سپاس تو را نخواهند گزارد. براى اين منظور انواع كارهاى بـد را بـرايـشـان جلوه خواهم داد و با وعده و وعيد آرزومندشان مى كنم و تنها بندگان با اخلاص مى توانند از گمراهى من در امان بمانند و مرا بدان ها راهى نيست ، وگرنه ما بقى آن ها را اغوا كرده و گمراه خواهم ساخت .
خـداى مـتعال نيز براى آن كه آدم و فرزندانش دچار وسوسه هاى شيطان نشوند، در جاهاى بـسـيـارى هـشدار داد كه شيطان دشمن آشكار شماست ، هشيار باشيد تا شما را از راه راست به در نكند و (همان گونه كه خود بدبخت شد) سبب بدبختى شما نشود و به دست او به شقاوت نيفتيد. آگاه باشيد كه وعده هاى شيطان دروغ است و شما را جز به كارهاى زشت و منكر وادار نكند، و اين مضمون را در چند جا تكرار كرد:
ولايصدنكم الشيطان انه لكم عدون مبين
و شيطان شما را (از راه خدا) باز ندارد كه او دشمن آشكار شماست .
هـم چـنين به زبان پيمبران خود و در جهان ديگرى از انسان ها پيمان گرفت كه از شيطان پـيـروى نـكـنند، از راه راست دست نكشند و دشمن آشكار خود را از ياد نبرند و اين پيمان را بـه پـيـغـمـبر بزرگوار وحى فرمود:آيا اى پسران آدم به شما نسپردم كه شيطان را پرستش نكنيد كه وى دشمن آشكار شماست !
از سـوى ديـگـر شـيـطـان و پـيـروانـش را از دوزخ و عـذاب هـاى سـخـت روز جـزا بيم داده و فرمود:بدان كه محققا جهنم را از تو و پيروانت پُر خواهم كرد… و وعده گاه گمراهانى كـه از تـو پـيـروى كـنند دوزخ خواهد بود… و همگى بدانند كه حزب شيطان مردمان زيان كارى هستند

تعليم اسماء
بـه دنـبـال آن چـه گذشت خداى تعالى روى حكمت و صلاحى كه خود مى دانست اراده فرمود تـا پـرتـوى از نـور عـلم خـويـش را بـه دل ايـن مـخـلوق بـتـابـانـد و بـه هـمـيـن مـنـظـور اسماء را به وى تعليم فرمود و نام ها، يا رموز و حقايقى را بدو ياد داد و امانتى را كـه آسـمـان هـا و زمـيـن و حـتـى فـرشـتـگـان تـاب تحمل آن را نداشتند بردوش او گذاشت ، و در ضمن بدين وسيله پاسخ مشروح ديگرى به فـرشـتـگـان خـود كـه مـى خواستند به راز اين خلقت پى ببرند داد، و سبب آن همه عظمت و بزرگى اين مخلوق را به آن ها شناساند.
حـال : آن اسـمايى كه به وى تعليم فرمود چه بود؟ آيا نام هاى معيّنى بود يا تمام نام هـا – از هـر مـوجـود و هـر زبـان تـا روز قـيامت – بود و همين به تنهايى – سبب آن همه عظمت انـسان گرديد؟ يا منظور از اسماء نه فقط يادگرفتن اسم و لفظ بود، بلكه خواص و رمـوز و مـعـانـى آن هـا را هـم خـداونـد بـه وى يـاد داد، زيـرا آگـاهى از لفظ به تنهايى فـضـيـلت چـندانى ندارد. يعنى آن چه را آدم و فرزندان او تا روز قيامت بدان احتياج دارند اعـمّ از خـوراك ، پـوشـاك ، صـنـايـع ، لغـات و… يـعـنـى منظور از اسماء، موجودات و به اصـطـلاح مـسـمّياتى بودند كه داراى حيات ، عقل ، شعور و درك بوده و در پس پرده غيبت الهى پنهان بودند كه خداوند آدم را از وجود آن ها مطّلع گردانيد و حقيقت آنان را براى آدم آشـكـار سـاخـت ؟ ايـنـهـا نـظـرهـايـى اسـت كـه در روايـات و تفاسير به اختلاف آمده و به هرحال خداوند انسان را به مقام علم و آگاهى از حقايقى مفتخر ساخت و به عظمت و استعداد او را بـه مـنـصـه ظـهـور رسـانـيـد، و سـپـس آن حـقـايـق و رمـوز، يـا ان افـراد پاك و مقدّس را بـرفـرشـتـگـان عـرضـه كـرد و فرمود:اگر راست مى گوييد مرا از اسماء اين ها خبر دهيد؟
آن هـا در پـاسـخ عـجـز خـود را اظـهار كردند، و ضمنا فرصتى به دست آوردند تا از سؤ ال و يـا اعتراض قبلى خود پوزش بخواهند و از اين رو گفتند:پروردگارا تو منزّهى و مـا جـز آن چـه تـو بـه مـا آمـوخـتـه اى ، عـلمى نداريم و به راستى كه تويى دانا و حكيم
خـداى تـعـالى نـيـز بـراى ايـن كه آنان را به گوشه اى از اسرار كار خود واقف سازد و حـكمتى از حكمت هاى خلقت خود را درباره انسان به آنان يادآور شود، و علّت امتياز اين خلقت را در ربـودن مـنـصـب خـليفة اللّهى بازگو نمايد فرمود:مگر به شما نگفتم كه من غيب آسـمـان هـا و زمـيـن را مـى دانـم و از هـر آن چـه آشـكـار كـرديـد و يـا نـهـان داشـتـيد، آگاهم

خلقت حوّا
بدين ترتيب آدم ابوالبشر آفريده شد و مسجود فرشتگان گرديد و به اين مقام بزرگ نـايـل آمـد كـه شـايـسـته منصب خليفة اللهى حق شود، اما نيروها و غرايزى كه از روى حكمت الهـى در وجـودش نهفته بود براى ادامه زندگى ، نيازمندى هاى ديگرى برايش به وجود آورد، از طرفى هدف از اين خلقتِ با ارزش و امتيازهايى كه بدو داده شد، تنها شخص آدم و آن يـك فـرد بـه خـصـوص نـبـود، بـلكـه خـدا مـى خـواسـت تـا از او نسل هاى ديگر و انسان هاى بيشترى به وجود آورد و ارزش واقعى و گوهر اصلى اين نوع خـلقـت را مـيـان افراد باتقوا و بندگان با اخلاص خود به فرشتگان بنماياند. به همين جـهـت ، بـه خـلقـت فـرد ديـگـرى از ايـن نـوع احـتـيـاج بـود تـا زوج وى گـردد و نسل آدم از آن دو در جهان پديد آيد.
و از سـوى ديـگـر آدم از تـنـهـايـى رنـج مـى بـرد و مـونـسـى مـى خـواسـت تـا مـوجب آرامش دل و آسـايـش جـان او شـود و از تـنـهـايـى بـرهـد. بـه هـمـيـن دليـل بـود كه خداى تعالى حوّا را از زيادىِ گِلى كه آدم را از آن خلق كرده بود، آفـريـد و جـان و روح در كـالبـدش دمـيـد و هـمـانـنـد آدم خـلقـتـش را كامل گردانيد.
و در روايـتـى اسـت كـه خـداونـد حـوّا را از بـدنِ خـود آدم آفـريـد، و چـون مـردان از آب و گـِل خـلق شـده انـد، هـمـّت و هـدفـشـان رسـيـدن بـه هـمـان آب و گـِل (و ازديـاد آن ) اسـت ، و زنـان چـون از مـردان آفـريـده شـده انـد، هـمـّت و هـدفـشـان مردانند(يعنى تا جاى ممكن ، بايد آن ها را از معاشرت با مردان حفظ كرد).
بـه هـر صـورت حـوّا خـلق شـد و بـا خـلقـت وى ، آدم ابـوالبـشـر در دل خـود احـسـاس آرامـش كـرد و از وحـشت تنهايى رهايى يافت ، اما آن دو احتياج به خوراك ، پوشاك و مسكن داشتند. خداى تعالى براى برطرف كردن اين نيازمندى ها و فراهم ساختن انواع نعمت ها، آندو را در بهشت سكونت داد، و بدين منظور خطاب زير را صادر فرمود:
يـا آدم اسـكـن انـت و زوجـك و كـلا مـنـهـا رغدا حيث شئتما و لاتقربا هذه الشجرة فتكونا من الظالمين؛
اى آدم تو و همسرت در بهشت مسكن گزينيد و از خوراكى هاى آن (وهرجاى آن ) خواستيد به فـراوانـى و خـوشـى بـخـوريـد، ولى بـه ايـن يك درخت نزديك نشويد كه از ستم گران خواهيد شد.
هـم چـنـيـن خـداونـد بـه آن دو گـوش زد كـرد كـه كـيـنـه اى را كـه ابـليـس از شـمـا در دل دارد فـرامـوش نـكنيد و از دشمنى او غافل نشويد و به هوش باشيد كه شيطان شما از بهشت بيرون نكند.
فقلنا يا آدم هذا عدوّ لك و لزوجك فلا يخرجنّكما من الجنّة فتشقى؛
پـس گفتيم : اى آدم ! اين (ابليس ) دشمن تو و (دشمن ) همسر توست ؛ مبادا شما را از بهشت بيرون كند كه به زحمت خواهى افتاد.

آدم و حوّا در بهشت
آدم و حـوّا بـه دنـبـال ايـن فرمان با دستورى كه از طرف پروردگار صادر شد در بهشت مسكن گرفتند و از انواع نعمت ها و لذايذ بهشتى بهره مند شدند و بدون هيچ رنج و زحمتى روزگار خود را به سر مى بردند، نه به فكر گرسنگى بودند و نه از برهنه ماندن تـرس ‍ داشـتـند، نه تشنه مى شدند و نه از سرما و گرما واهمه داشتند، زيرا خدا به آدم فـرمـوده بود:تو را در بهشت اين نعمت هست كه نه گرسنه مى شوى و نه برهنه ، نه تشنه خواهى شد و نه آفتاب زده.
شيطان كه همه بدبختى هاى خود و رانده شدن از درگاه الهى را از آدم مى دانست ، چنان كه گـفـتـيـم كـيـنـه او را بـه سـخـتـى در دل گرفته بود و درصدد بود تا به هر ترتيبى موجبات گمراهى آدم و فرزندانش را فراهم سازد و حتّى به خدا سوگند ياد كرده بود كه بـه هـر نحو و از هر سويى كه بتواند آدميان را گمراه نموده و مانند خودبدبخت و جهنّمى خـواهـد كـرد، در چـنين موقعيتّى چگونه مى تواند آسوده بنشيند و آدم را در آن لذّت هاى بى پـايـان مـادى و معنوى غوطه ور ببيند و نصيب وى فقط حسرت و پشيمانى باشد، و شايد اگـر انـتـقام هم در سر او نبود، همان حسد و تكبّرى كه داشت او را آسوده نمى گذاشت و در صـدد از بـيـن بـردن نـعمت هاى بى حدّ الهى از آدم و حوّا برمى آمد. مگر نه اين كه او سبب تـكـبرى كه به انسان ورزيد و خود را برتر از او دانست حاضر نشد در برابرش سجده كـنـد و از فرمان پروردگار خود سرپيچى كرد و آن همه عبادت ها و زحمات چندهزار ساله خـود را تباه ساخت ، و به سبب رشك و حسدى كه به مقام آدم برد براى هميشه خود را مورد لعنت و رانده شده درگاه خداى خويش گردانيد.
حالا چه نقشه هايى براى فريب آدم و حوّا طرح كرد؟ و در چه لباس هايى درآمد؟ و به چه ترتيبى به بهشت راه پيدا كرد و خود را به آدم و حوّا رسانيد؟ و يا از خارج بهشت با آن هـا سـخـن گـفـت و آن دو را وسـوسـه كـرد و بـا هـمان وسوسه ها سبب اخراج آن دو از بهشت گرديد… درست معلوم نيست .
در قرآن كريم و احاديث معتبر صريحا چيزى در اين باره نرسيده است . در بعضى روايات غيرمتعبر آمده است كه در كالبد طاووس يا مار درآمد و وارد بهشت شد،كه بر فرض صحّت ، بعيد نيست كنايه از فريبا بودن ، زيبايى لباسى بوده كه با آن جامه نزد آدم و حوّا در آمد و بدين وسيله آن دو را فريب داد.
امّا طريقه فريب و راهى را كه بدين منظور انتخاب كرد و سخنانى كه به آدم و حوّا گفت ، در قـرآن و احـاديـث بـه تـفصيل نقل شده است . و چنين استفاده مى شود كه گويا شيطان در فكر بوده تا نقطه ضعفى در انسان پيدا كند و از آن راه پيش آيد از طرز پيشنهادى كه در مـورد خـوردن ميوه آن درخت به آدم و حوّا يا به آدم تنها نمود، مى توان حدس زد كه از كدام يك از غرايز انسانى استفاده كرد.
شـيـطـان بـراى پـيـش بـردِ ايـن هـدف ،بـه صـورت خـيـرخـواهـى دل سـوزدرآمـده و بـه آدم گـفـت :مـى خـواهـى تـاتـورابـه درخـت ابديّت و ملك جاودانى راهنمايى كنم ؟ ياهر دوى آن هارا مخاطب ساخته چنين گفت :پروردگارتان از نزديك شدن به اين درخت نهيتان نكرد مكر ازبيم آن كه دوفرشته مجرّد شويد يازندگى جاودانه يابيد اگرازاين درخت بخوريد به صورت فرشتگان درآمده و براى هـمـيـشـه در بـهـشـت جـاويـدان مـى مـانـيـد،و بـه دنبال اين گفتار و براى اين كه سخنش در دل آن دو كـارگر افتد و وسوسه ا اثر كند، به دروغ سوگندى هم براى ايشان ياد كرد كه من در اين گفتار نظرى جز خيرخواهى و دل سوزى شما ندارم .
در حـديـث ديـگـرى آمـده اسـت كـه ابـتدا نزد حضرت آدم آمد و هرچه خواست آدم را فريب دهد، وسـوسه اش كارگر نشد از اين رو به سراغ حوّا رفت و او را با سخنان فريبنده اى كه گفت با خود همراه كرد و با هم نزد آدم آمدند و از طريق حوّا او را فريب داد.
از ايـن رو در روايـات آمـده اسـت كـه زنـان دام شـيـطان اند و هرگاه شيطان دستش از همه جا كوتاه شود به سراغ آن ها مى رود.
در حديث است كه چون آدم به زمين هبوط كرد، جبرئيل نزد وى آمد و پرسيد:اى آدم مگر خدا تـو را بـه دسـت قدرت خويش ‍ نيافريد و از روح خويش در تو ندميد و فرشتگان را به سـجـده بـر تـو ماءمور نكرد؟ پس چرا با اين فضيلت و مقامى كه به تو داد نافرمانيش ‍ كردى ؟ در پاسخ گفت :اى جبرئيل شيطان براى من قسم خورد كه خيرخواه من است و آن سخن را از روى دل سوزى مى گويد و من باور نمى كردم كه كسى بتواند به خدا قسم دروغ بخورد
در حـديـث ديگرى است كه رسول خدا(ص ) در شب معراج ، شاهد مناظره موس و آدم (ع ) بود. موسى گفت :اى آدم تو نبودى كه خداوند به دست قدرت خويش تو را آفريد و از روح خـود در تـو دميد، فرشتگان را به سجده ات ماءمور و بهشتش را برتو مباح كرد، در جوار رحمت خود جايت داد و رو در رو با تو سخن گفت ؟ آن گاه تو را از يك درخت نهى كرد، ولى تـو نـتـوانـسـتـى خوددارى كنى تا سبب هبوط خود به زمين گشتى و خود را نگاه نداشته و فريب ابليس را خوردى و بدين وسيله ما را از بهشت بيرون آوردى ؟.
آدم گفت :فرزندم با پدر خود در اين مورد به آرامى سخن گوى كه دشمن از راه فريب و خـُدعـه پـيـش آمـد و بـراى مـن قـسـم خـوردم كـه در گـفـتـارش خـيـرخـواه و دل سـوز اسـت ، نـزد من آمد و گفت :اى آدم من براى تو غمگينم !گفتم :چرا؟ گـفـت :بـراى آن كـه من با تو ماءنوس گشته و از نزديك بودن با تو بهره مندم ، اما مى دانم كه تو از اين جا مى روى و وضع ناخوشايندى پيدا مى كنى ! گفتم :چاره چـيـسـت ؟ گـفـت :چـاره بـه دسـت تـوسـت . مـى خـواهى تو را به آن درختى كه سبب جـاويـدان مـانـدن و فـرمان روايى بى زوال مى گردد راهنمايى كنم . تو با همسرت از آن بـخـوريـد تـا هـمـيـشـه بـا مـن در بـهـشـت بـاشـيـد؟ و بـه دنبال آن قسم دروغ خورد كه اين سخن را از روى خيرخواهى مى گويد. اى موسى ، من گمان نمى كردم كه كسى بتواند قسم دروغ به خدا بخورد….
بـه هر صورت آدم را وادار كرد كه به آن درخت نزديك شود و يا بدان دست زند. و در اين كـه آيـا آدم با اين عمل ، خلافى انجام داد يا اصلا خلافى نبود و بهتر آن بود كه آن كار ار نمى كرد، و اين كه خداوند از خوردن آن نهى فرمود، براى تذكر و ارشاد به اين حقيقت بـود كـه اگـر بـدان دسـت زنـد، از نـعـمـت هـاى بـهـشـتـى مـحروم مى گردد و چنان كه خدا فرمود:از ستمكاران گردند يا به بدبختى گرايند و به اصطلاح نهى ارشـادى بـود بـحثى است و ظاهر همين است كه مرتكب خلاف و گناهى نشد و بهتر بود كه انـجـام ندهد. در هر حال همين عمل سبب شد تا از مرتكب خلاف و گناهى نشد و بهتر بود كه انـجـام نـدهـد. در هـر حـال هـمـيـن عمل سببب شد تا از نعمت هاى بهشتى و سكونت در آن محروم گردد و به دنبال آن ، خطاب شد:
اهبطا منها جمعيا بعضكم عدو فامّا ياتينّكم منّى هدى فمن اتّبع هداى فلا يضلّ و لايشقى ، و من اعرض عن ذكرى فانّ له معيشة ضنكا و نحشره يوم القيامة اعمى؛

هـمـگـى فـرود آيـيـد كـه بعضى از شما دشمن بعضى ديگر هستيد و اگر هدايتى از من به سـوى شـما آمد، هر كه پيروى هدايت من كند نه گمراه شود و نه تيره بخت ، هر كه از ياد من روى بگرداند وى را روزگارى سخت خواهد بود و روز قيامت او را كور محشور مى كنيم .
و در ايـن كـه آن بـهشت در كجا بود، در زمين بود يا در آسمان ؟ و اساسا همان بهشت موعود بـوده يـا غير آن ؟ و آن درختى كه از خوردن آن نهى شده بودند درخت مادّى بود يا معنوى ؟ درست معلوم نيست ؟
بـرخـى گـفـتـه انـد:آن بـهـشـت در هـر كـجـا كـه بـود بـهـشـت مـوعـود نـبـود، بـه دليـل آن كـه اگر بهشت موعود و جنّة الخلد بود، شيطان در آن راه نداشت ، و هم چنين تكليف بـه خوردن و نخوردن آن جا نيست و هر كه در آن جاى گرفت ، ديگر بيرون نخواهد رفت . در مقابل اينان ، دسته اى هم معتقدند كه همان بهشت موعود بود، زيرا هر كجا نامى از بهشت آمده ، منظور همان بهشت است و اين كه گفته اند هر كه در آن جا درآيد بيرون نخواهد رفت ، مـربـوط بـه زمـان پـس از حـسـاب و قـيـامـت اسـت كـه اهل ثواب داخل آن مى شوند نه پيش از آن .
دربـاره آن درخـت نـيـز اختلاف نظر فراوان است . برخى آن را خوشه گندم و برخى درخت انگور يا انجير ذكر كرده اند. شيخ طوسى (ره ) در كتاب تبيان آن را درخت كافور نوشته وجـمـعـى هـم درخـت عـنـاب گـفـتـه اند. در بعضى روايات نيز آن را درخت حسد يا شجره علم دانسته اند، واللّه اعلم .
بـه هـرحـال هرچه بود، سبب زوال نعمت هاى بهشتى از آن دو گرديد و آنان را از جاى امن و آسـودگـى ، بـه ايـن جـهـان پـر از بـلا و گـرفـتـارى در آورد. شـيطان نيز بدين وسيله تـوانـسـت بـزرگ تـريـن ضـربه انتقامى خود را به آدم زده و عداوت خود را با آن دو به ظـهـور بـرسـانـد. خـداى تـعـالى نـيـز در يـكـى از جـاهـايـى كـه داسـتـان آدم را نقل كرده و پس از بيان آن داستان اين هشدار و تذكر را به فرزندان آدم نيز مى دهد:
يا بنى آدم لا يفتننّكم الشّيطان كما اخرج ابويكم من الجنّة؛
اى فـرزنـدان آدم !شـيـطـان شما رانفريبد،آن گونه كه پدرو مادر شما رااز بهشت بيرون كرد.
بارى آدم و حوّا به زمين هبوط كردند و چنان كه طبرى و ديگران گفته اند، آدم (ع ) در كوه سـرانـديـب قـرار گـرفـت و حـوّا در جـدّه . و سـپـس حـضـرت آمـدم بـه دنبال حوّا آمد تا او را در سرزمين مكه ديدار كرد، و زندگى خود را شروع كردند.

توبه آدم و حوّا
چـيـزى كـه نـگـذشـت كـه آدم و حـوّا از كرده خود به سختى پشيمان شدند و براى مخالفت دستور پروردگار متعال و محروميت از نعمت هاى بهشتى حسرت ها خوردند، به ويژه هنگامى كـه در زمـيـن مـسـكـن گـزيـده و بـا مـشـكـلات ايـن جـهـان مـواجـه شـدنـد. خـدا مـى دانـد چـنـد سال به منظور توبه و هم چنين در فراق بهشت گريستند و چه تاسف ها خورد تا آن گاه كـه خـداونـد آن دو را مـخاطب ساخت و فرمود:مگر من شما را از اين درخت نهى نكرده و به شما نگفتم كه شيطان دشمن آشكارى براى شماست ؟.
آن دو در جـواب بـه تـقـصـيـر خـود اعـتـراف كـردنـد و در مـقـام تـوبـه بـرآمـدنـد و گـفـتـند:پروردگارا! ما به خويشتن ستم كرديم و اگر تو ما را نيامرزى و به ما رحم نكنى ، حتما از زيان كاران خواهيم بود.
امـا كار از كار گذشته و دستور هبوط به زمين صادر شده بود. آدم و حوّا نيز در زمين مسكن گـزيـده بـودنـد و تـاءسـف و حـسـرتـاهـا نـتـوانـسـت آن هـا را بـه جـاى اوّل بـازگـردانـد. ولى خـداى تـعـالى از روى رحـمـت ، در ديـگـرى بـراى وصـول به سعادت به روى آن دو گشود و وسيله ديگرى براى جلب توجّه خود به آن ها يـاد داد و آن تـوبـه و اسـتـغـفـار به درگاه حق تعالى بود و شايد به گفته بعضى از دانـشمندان ، جبران گناه از راه توبه ، جزء همان علومى بود كه خداوند در داستان تعليم اسماء به او ياد داده بود.
از آن جـا كه داستان هاى قرآن جنبه آموزندگى دارد، ظاهرا خداى سبحان مى خواهد ضمن اين قـسـمـت از داسـتـان آدم ابـوالبـشـر ايـن نـكـتـه را هـم بـه فـرزنـدان او يـاد دهـد كه در هر حال انسان نبايد ماءيوس باشد و هر زمان دچار گناه و نافرمانى حق گرديد، بايد از راه تـوبـه و اسـتـغـفـار بـه درگـاه حق تعالى درصدد جبران آن برآيد و مانند ساير واجبات توبه را برخود واجب بداند، چنان كه علما به وجوب آن فتوا داده اند.
قـرآن كـريـم در ايـن جـا- بـا مـخـتـصـر تـوضـيـحـى كـه مـا مى دهيم – اين گونه بيان مى فرمايد:حضرت آدم از پروردگار خود كلماتى را فراگرفت و با ذكر و يادآورى آن ها به درگاه خدا توبه كرد و خدا توبه اش را پذيرفت … و درباره آن كلمات نيز روايات مختلف است . در بسيارى از روايات شيعه و سنى است كه آن كلمات اين بود:
لااله الا انـت ، سـبـحـانـك الهـم و بـحمدك ، عملت سوءا و ظلمت نفسى فاغفرلى و انت خير الغـافـرين ، لا ابه الا انت سبحانك اللهم و بحمدك عملت سوءا و ظلمت نفسى فارحمنى ، و انـت خـيـر الغـافـريـن ، لااله الا انـت سـبـحـانـك اللّهـم و بـحـمـدك عملت سوءا و ظلمت نفسى فـارحـمـنـى و انـت خـيـر الراحـمين ، لااله الا انت سبحانك الّلهم و بحمدك عملت سوءا و ظلمت نفسى فاغفرلى ، وتب علىّ انّك انت التوّاب الرّحيم
در روايـات ديـگـرى كـه بـاز شـيـعـه و سـنـى روايـت كـرده انـد، آن حضرت خدا را به حق محمد(ص ) يا خمسه طيّبة سوگند داد كه توبه اش را بپذيرد و خداوند هم توبه او را قبول كرد و عنايات خاصه خود را به او ابلاغ فرمود.
حـالا ديـگر آدم و حوّا در زمين قرار گرفته ، و به رنج و مشقت افتاده بودند. ايشان تا در بهشت بودند، نه رنج گرسنگى مى بردند و نه احتياجى به تهيّه غذاو فراهم ساختن آب و نان داشتند، و نه براى تهيّه پوشاك و مسكن در زحمت بودند، اما اكنون كه به زمين آمدند بـايـد هـمه را تهيّه كرده و براى ادامه زندگى دست به تلاش وكوشش مى زدند. اين كار اوّلا بـه وسـايـل و ابزار آن احتياج داشت ، و ثانيا دانشى مى خواست تا راه به دست آوردن خـوراك و پـوشـاك و هـم چـنـيـن به كارگيزر اين ابزار را بياموزد. خداى سبحان تمام اين وسـايـل ار بـراى حـضـرت آدم آمـاده كـرد و طـرز اسـتـفـاده آن هـا و راه تـهيّه موادّ خوراكى و پوشاكى و مسكن ، و خلاصه همه راهنمايى هاى لازم در مورد زندگى مادى و رفع نيازمندى هـاى جـسـمى را به وى آموخت و شايد در همان داستان ، اسماء را هم به او تعليم داده بود، امـا چـون آدم و فرزنداناو نيازمندى هاى ديگرى هم از نظر روحى – و به تعبير بعضى زا مـحـقّقان – از نظر زندگى آسمانى داشتند، لازم بود براى هدايت به راه سعادت و پرهيز از طـريق شقاوت معنوى هم راهنمايى شده و راه ورسم آن را نيز بياموزند. خداى رحمان پس از فرمان هبوط آن ها، ضمن يك جمله آن راه را نيز به ايشان ياد داده و چنين مى فرمايد:
فاما ياتينكم منى هدى فمن تبع هداى فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون؛
هرگاه هدايتى از طرف من براى شما آمد، كسانى كه از آن پيروى كنند، نه ترسى بر آن هاست و نه غم گين شوند.
با اين جمله كوتاه ، گويا خداوند سبحان مى خواهد اين نكته را نيز به آدم متذكر شود كه فـقـط يـاد گـرفتن راه و رسم زندگى ظاهرى و رفع احتياجات جسمى ، آرامش و آسودگى خـيـال بدو نمى دهد، بلكه بايد براى رفع اندوه درونى ، از هدايت خداى تعالى پيروى كـنـد وگـرنه با تاءمين همه اين احتياجات و آشنا شدن با تمام قوانين زندگى مادّى اگر درصـدد تـاءمـيـن نيازهاى روحى و درونى خود برنيايد، باز هم زندگى بر او دشوار مى شود. چنان كه در جاى ديگرى به دنبال هبوط آدم وحوّا، بدان اشاره كرده و مى فرمايد:
قـال اهـبـطـا مـنـهـا جميعا بعضكم لبعض عدو فامّا ياتينّكم منّى هدى فمن اتبع هداى فلا يضلّ و لايشقى و من اعرض عن ذكرى فانّ له معيشة ضنكا…؛
(خـداونـد) فرمود: هر دو از آن (بهشت ) فرود آييد در حالى كه دشمن يك ديگر خواهيد بود، ولى هرگاه هدايت من به سراغ شما آيد، هركس از هدايت من پيروى كند، نه گمراه مى شود و نه در رنج خواهد بود. و هركس از ياد من روى گردان شود، زندگى (سخت و) پرفشارى خواهد داشت.

مجله تاریخ

پیچ اینستاگرام مجله تاریخ

منبع: تاريخ انبياء (سيد هاشم رسولى محلاتى)

لینک کوتاه : https://tarikh.site/?p=1297
  • نویسنده : مجله تاریخ
  • ارسال توسط :
  • منبع : تاريخ انبياء (سيد هاشم رسولى محلاتى)
  • 1345 بازدید
  • بدون دیدگاه

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0