به نام خدا
حضرت هود (ع) از پيغمبران بزرگوارى است كه گذشته از ملكات عالى نفسانى و اخلاق پـسـنـديـده انـسـانـى كـه در وجـود او بـود، از نـظـر فضايل ، نسب ، زيبايى صورت و آراستگى اندام نيز ميان مردم زمان خود ممتاز بود و خداى بزرگ كمالات ظاهرى و معنوى را يك جا در او جمع كرده بود.
از سـخـنـانـى كـه مـيـان آن حـضـرت و قـوم بـت پـرسـت و سـركـش وى ردّوبـدل شـده و خـداونـد در قرآن كريم نقل فرموده ، مى توان فهميد كه تا چه حدّ براى ارشـاد مـردم گمراه ، بردبارى به خرج داد و چه اندازه در برابر نادانى مردم ، صبر و شكيبايى كرد كه نظير آن جز ميان پيغمبران الهى ديده نمى شود.
پس از اين كه چهل سال از عمر هود گذشت ، از جانب خداى تعالى ماءمور شد تا قوم خود را به پرستش خداى يكتا دعوت و اخلاق پست و عادت هاى ناپسندى را كه گريبان گيرشان شده بود به آنان گوشزد فرمايد و از عذاب سخت الهى بيمشان دهد.
قـوم هـود كـه طـبق گفته بعضى سيزده قبيله بودند (و نسبشان به عادبن عوص بن ارم بن سـام بـن نـوح مى رسيد و به همين سبب به قوم عاد موسوم شده بودند) مردمى ثروتمند، قوى هيكل با عمرهاى طولانى بودند.
سرزمين آن ها احقاف و در جنوب غربى جزيرة العرب بين يمن و حضرموت يا يمن و مـهـرة واقـع بـود. احقاف سرزمينى حاصل خيزز، سرسبز و پرآب بود كه در آن زمان در سـرزمـيـن هـاى مـجاور نظير نداشت . قواى بدنى آن ها به حدّى بود كه مى نويسند قطعه هـاى بـزرگ سـنـگ را از كـوه مى كندند و به صورت ستون و پايه در زمين كارگذارده و روى آن ساختمان بنا مى كردند. بلندى قامت آن ها را در روايات به درخت خرما تشبيه كرده اند و عمر معمولى آنان را بين ۴۰۰ و ۵۰۰ سال نوشته اند.
هـمـيـن ثـروت بـسـيـار و عـمرهاى طولانى و نيروهاى زياد، بيشتر آن ها را به غفلت و بى خـبـرى و ظـلم و طـغـيـان كـشـانـده بـود. تـا آن جـا كـه بـه نـقل قرآن كريم ، كسى را نيرومندتر از خود نمى شناختند… و مى گفتند كيست كه از ما نـيـرومـنـدتـر بـاشـد آيـا نـمـى ديـدنـد آن خـدايـى كه آن ها را آفريد نيرومندتر از آن ها بود.
فـاصـله طبقاتى ميان آن ها زياد بود. هركس قدرت و نيروى بيشترى داشت به زيردستان خـود سـتـم مـى كـرد و براى جمع كردن اموال بيشتر، به بى چارگان زور مى گفت و به جـاى آن كه در برابر آن همه نعمت هاى وافر و نيروى بسيارى كه خداى تعالى به آن ها عـنـايـت كـرده بـود، بـه سـپـاس گـزارى و شـكر وى اقدام كنند تا موجب رست گارى آن ها گردد، به سركشى خود در زمين افزوده و راه گردن كشى پيش گرفتند.
كـم كم گناه بزرگ ديگرى ميان آن ها پيدا شد و روى سابقه اى كه از بت پرستان پيش در خـاطـر داشـتـنـد، به ساختن پرستش بت ها و پرستش ان ها دست زده و به بزرگ ترين كج روى بشرى گرايش پيدا كردند.
در ايـن وقـت خـداى تـعـالى اراده فـرمود تا هود را كه از شهر و ديار خودشان وبه آداب و رسوم و اوضاعشان آشناتر از ديگران بود، براى هدايت آن ها بفرستد.
هـود پـيـغـمـبر، مانند ساير انبياى الهى رسالت خود را بادعوت به پرستش خداى يكتا و دسـت كشيدن از پرستش بت ها شروع كرد و به ايشان فرمود:اى مردم ! خداى يگانه را بـپـرسـتـيـد كـه جـز او مـعـبـودى نـداريـد؛ چـرا تـقـوا پـيـشـه نـمـى كـنـيـد؟ و بـه دنـبال اين دعوت آسمانى و جان بخش اين نكته را نيز همانند ساير پيغمبران تذكر مى داد كه من از شما اجر و مزدى (براى تبليغ رسالت خويش ) نمى خواهم كه مزد من تنها با آن خـدايـى اسـت كـه مـرا آفـريده است ؛ چرا نمى انديشيد تا بدانيد كه من به منظور انـدوخـتـن ثـروت يـا كـسـب ريـاسـت بـرشـمـا، دست به كار تبليغ نشده ام و فقط از روى خـيـرخـواهـى وانجام وظيفه است كه شما را از بت پرستى نهى و به خداشناسى دعوت مى كـنـم . من رسالت هاى پروردگار خويش را به شما ابلاغ كرده و خيرخواه امينى براى شما هستم .
اى مردم ! از خدا بترسيد و (حرف مرا بشنويد) از من پيروى كنيد. از آن خدايى بترسيد كـه بـه آن چـه مـى دانـيـد، نيرو و كمكتان داده ، به وسيله چهارپايان و پسرانتان كمكتان كـرده و بـه بـاغ هـا و چـشـمـه سارها و به راستى كه من از عذاب آن روز بزرگ بر شما تـرسـانـم .اما آن مردم خيره سر به جاى اطاعت از سخنان خيرخواهانه هود در پاسخ او گفتند:برما يكسان است چه ما را پنددهى و چه پندمان ندهى ، كه اين كار (بت پرستى) رفتار گذشتگان ماست و ما دست بردار نيستيم .
آزارى كه هود از مردم كشيد
مـى گويند نخستين بارى كه هود در جمع آن مردم بت پرست آمد و آن ها را به خداى يگانه دعوت كرد، بدو گفتند: اى هود تو نزد ما مورد وثوق و شخص امينى هستى!
هـود گـفـت : مـن پـيـغـمـبـر خدا هستم كه نزد شما آمده و مى گويم كه دست از پرستش بت ها بـردارى . وقـتـى ايـن سخن را شنيدند، برخواسته و بدو حمله كردند و او را به حدّى كتك زدند كه يك شبانه روز بى هوش روى زمين افتاد. چون به هوش آمد گفت : پروردگارا! من مـاءمـوريـت خـود را انـجـام دادم و رفـتـار مـردم را نـيـز مـشـاهـده كـردى . در ايـن قـوت جبرئيل برآن حضرت نازل شد و عرض كرد: اى هود! خداى تعالى به تو دستور مى دهد كـه بـه كـار خود ادامه دهى و از دعوت مردم خسته نشوى . خدا وعده فرموده ترس و وحشتى از تو در دل آن ها بيفكند كه ديگر قادر به آزار و كتك زدن تو نباشند.
هـود بـرخاست و براى بار دوم نزد آن ها آمد و گفت : شما در زمين سركشى كرده و فساد را از حـدّ گـذرانـده ايـد. قوم او كه ديدند دوباره هود به سروقت آن ها آمده گفتند: اى هود! از ايـن حـرف هـا دست بردار كه اگر اين بار به تو حمله كنيم چنان تو را مى زنيم كه بار اوّل را از ياد ببرى !
هـود گـفت : از اين سخن ها دست برداريد. به سوى خدا بازگرديد و به درگاه او توبه كـنـيـد. مـردم در صـدد آزار وى برآمدند و چون از او وحشت داشتند، همگى به صورت دسته جـمـعـى بـراى آزار او پـيـش آمـدنـد، ولى هود فريادى بر سرآن ها زد كه همه شان فرار كردند.
هود به آن ها گفت : اى مردم ! به راستى كه شما كفر و ناسپاسى را مانند قوم نوح از حدّ گذرانده ايد و سزاوار هستيد تا همان طور كه نوح درباره قوم خود نفرين كرد، من هم شما را نـفـريـن كـنـم . گـفتند: اى هود! خدايان قوم نوح ناتوان بودند، ولى خدايان ما نيرومند هستند و خود ما نيز مردمان قوى پنجه هستيم . تو ما را با قوم نوح يكسان مپندار.
از جمله سخنان ناهنجارى كه به هود مى گفتند، آن بود كه به او مى گفتند: ما تو را آدمى سفيه و نادان مى بينيم و گمان داريم كه دروغ گو هستى . هود گفت : اى قوم ! من سفيه نيستم ، بلكه فرستاده پروردگار جهانيانم .
اى مـردم ! از پـروردگـار خـود آمـرزش بـخـواهـيـد و سپس به درگاهش توبه آريد تا بـاران فـراوان بـر شـمـا بـبـارد و نـيـرويـى بـر نـيـروى كـنـونى كه داريد بيفزايد(و نيرومندتر شويد) و به حال كفر و نافرمانى از دعوت من رونگردانيد.
از جمله اعمال قوم عاد
از آيات قرآن كريم و سرزنش هود (ع) مشخص مى شود كه قوم عاد چه كارهايى مى كردند. از جـمـله اين كه در جاهاى بلند و قلّه هاى كوه ، ساختمان هايى بنا مى كردند بدون اين كه احـتـيـاجـى بـه آن هـا داشـته باشند و گويا فقط به خاطر فخرفروشى بر ديگران يا تـفـريـح كـردن آن هـا را مـى ساختند. از اين رو هود در مقام سرزنش مى گويد:آيا در هر جـاى بلندى (كه مى رسيد) به بيهود سرى (و روى سرگريم و هوس رانى ) ساختمانى براى نشانه بنا مى كنيد.
و در تـفـسـير مجمع البيان آمده است : قوم عاد برج هاى بلندى براى كبوتران مى ساختند كبوتران را براى بازى در آن جا نگهدارى مى كردند و هود آن ها را از اين كار سرزنش مى نمود.
از جمله اين كه گويا ايشان اصلا به فكر مرگ نبودند و قلعه هاى بسيار محكم و بناهاى مـرتـفـع مـى سـاخـتـنـد. هـود بـه آن هـا مـى گـفـت :و شـمـا خـانـه هـاى مـحـكم مى سازيد مـثـل آن كـه مـى خـواهـيـد جـاويـدان در آن بـاشـيـد. اگر به فكر مرگ و سرانجام زندگى بوديد، كجا چنين عمارت هاى محكمى بنا مى كرديد.
ديـگـر آن كـه شـمـا چـون دسـت بـه سـوى كـسـى بـگـشـايـيـد مـانـنـد جـبـاران از حدّ مى گـذارنـيـد. يـعـنـى وقـتـى مـى خـواهـيد كسى را در برابر خطايى كه از وى سرزده ، تنبيه كنيد تا سرحدّ كشتن او را مورد آزار قرار مى دهيد و مانند سركشان و جبّاران از حدّ مى گذارنيد و خلاصه آن كه شما در هردو طرف ، شهوت و غضب را از حدّ گذارنده و زياده روى مى كنيد و از مرز بندگى پا فراتر مى نهيد.
بـه دنـبـال آن ، نـعـمـت هـاى خـدا بـرايـشـان بـرمـى شـمـرد تـا با يادآورى آن نعمت ها، از اعـمـال خـود دسـت بـردارنـد و بـه يـاد خـدا و روز جـزا افـتـنـد، امـا انـدرزهـاى دل نـشـيـن آن حـضـرت ، بـرآن دل هـاى سـخـت تر از سنگ اثر نمى كرد و در مقام تكذيب آن حـضـرت بـرآمـده و مـى گـفتند:ما عذاب نخواهيم شد و پند دادن و ندادن تو براى ما يك سان است . خداى تعالى نيز به دنبال تكذيب آن مردم و نپذيرفتن پندهاى سودمند هود مـى فـرمـايـد:هـود را تـكـذيـب كردند و دروغ گويش شمردند. ما هم نابودشان كرديم ، و در اين موضوع عبرتى است و بيشترشان مؤ من نبودند.
خشك سالى در سرزمين عاد
مـورّخـان مـى نـويـسـنـد: قـوم عـاد بـر اثـر تـكـذيـب هـود سـه يـا هـفـت سال دچار خشك سالى و قحطى شدند. چشمه ها خشك شد و باران نباريد و براى تهيه آب به سختى افتادند و ناچار به حفر چاه هاى عميق شدند، ولى باز هم آب به حدّ كفايت نبود و زنـدگـى بر آن ها سخت شد. هود براى تبليغ دين حق از اين فرصت استفاده كرد و چنان كـه در بـالا اشـاره شد، به آن ها وعده داد كه اگر ايمان بياوريد، خداوند باران فراوان بـرشـما ببارد و نيرويتان افزايش يابد؛ ولى باز هم متنبّه نشدند و از بت پرستى دست نكشيدند.
آن هـا وقـتـى اصـرار هـود را در تـرويـج مـرام خـويـش ديـدنـد، گـفتند:اى هود! براى ما دليل روشن و برهانى نياوردى و ما به خاطر گفتار تو از خدايان خود دست بردار نيستيم و بـه تـو ايـمـان نـمـى آوريـم . وبـه تدريج زبان به اهانت و تمسخر آن حضرت گشوند و گفتند:ما درباره تو چيزى جز اين نگوييم كه بعضى را از دست داده اى . پـس از ايـن نـيـز پـا را فـراتر نهاده گفتند: آيا تو آمده اى كه ما خداى يگانه را بـپـرستيم و از آن چه پدرانمان مى پرستيده اند، دست بداريم . اگر راست مى گويى آن عـذابـى را كـه بـدان تـهـديـدمـان مـى كنى ، براى ما بياور. هود به ايشان فرمود:عذاب و غضب پروردگارتان بر شما محقق گشت . آيا در مورد نام هايى كه شما و پـدرانـتـان نـام گـذارى كـرده و سـاخـتـه ايـد و خـدا دربـاره آن دليـلى نازل نكرده با من مجادله مى كنيد؟ پس منتظر (عذاب الهى) باشيد كه من نيز منتظر ورود آن بر شما هستم .
واگـر شـمـا روى بـگـردانـيـد و سـخنم را نپذيريد، من آن چه را ماءمور به رسالت آن بـودم بـه شـمـا ابـلاغ كـردم و خداى من به كيفر تكذيب و شرك و كفرتان شما را نابود كـرده و مـردم ديـگـرى را جانشين شما خواهد كرد و شما هيچ گونه زيان و ضررى به خدا نمى زنيد. بلكه به خودتان ضرر مى زنيد كه از كاروان سعادت بازمانده و بدبخت خواهيد شد.
آغاز عذاب قوم هود
هـود پـيـغـمـبـر روزگـارى دراز – كـه بـرخـى آن را ۷۶۰ سـال نـوشـتـه انـد – ميان قوم خود بماند و رسالت خود را ابلاغ فرمود. گرچه اين مدت بـعيد به نظر مى رسد، ولى از آن قوم ، جز افرادى كمى از فرزندان سام كسى به وى ايمان نياورد تا كم كم مستحق عذاب الهى شدند و خداى تعالى بادهاى صرصر و عقيم را ماءمور نابودى آن ها كرد.
مـردم بـر اثر خشك سالى منتظر باران بودند (و مطابق نقلى، جمعى را براى دعا به مكه فـرسـتـاده بـودنـد تـا كـنـار خـانـه خـدا دعـا كـنـنـد و بـاران بـر آن هـا بـبـارد، غـافـل از آن كـه سـبـب خـشـك سـالى و خشم خدا، همان بت پرستى ايشان و نپذيرفتن دعوت فرستاده حق بود. آرى غرور و تكبر، گاهى افراد را اين چنين به بدبختى مى كشاند كه حـاضـر نـيـسـتـنـد سـخـن فـرسـتـادگـان حـق را بـشـنـونـد و بـا ايـن حـال خـود را آبـرومـنـد درگـاه خدا مى دانند و اين كه در تاريخ نمونه بسيار دارد). روزى مـشـاهـده كـردنـد كه از گوشه افق ابر سياهى پديدار شد و هم چنان به سوى آن ها پيش آمد. آن ها به گمان آن كه ابرى است آبستن باران و اكنون بر آن ها بارانى فراوانى مى بـارد، بـا خـوش حـالى گـفـتـنـد: ايـن ابـرى اسـت آبـسـتـن باران و اكنون بر آن ها باران فـراوانـى مـى بـارد، بـا خوش حالى گفتند: اين ابرى است كه بر ما خواهد باريد. ولى نـمـى دانـسـتـند عذاب سختى است كه به صورت ابر به جانب آن ها مى آيد. از اين رو هود بـه آن هـا هـشـدار داد و گـفـت : نه ، بلكه اين همان چيزى است كه به آمدنش شتاب داشتيد، بـادى اسـت كـه در آن عـذاب دردنـاكـى اسـت و به اذن پروردگار خود هر چه در سرراهش باشد نابود مى كند.
نـاگـهـان باد وزيدن گرفت ؛ بادى كه قرآن كريم چند خصوصيت براى آن ذكر فرموده است :
۱٫ بـاد عـقـيـم يعنى باد نازا (و عقيم به زنى گويند كه باردار نمى شود، چنان كـه بـه مـردى هـم كـه نـسـلى از وى بـاقـى نـمـاند عقيم گويند). در سبب نام گذارى باد مـزبـور بـه ايـن نـام گـفته اند: بادى بود كه حامل خير نبود و جز شرّ و عذاب چيزى به هـمراه نياورده بود. چنان كه در وصف دنيا گويند دنياى عقيم ؛ يعنى دنيايى كه چيزى به كسى نمى دهد.
مـمـكـن اسـت بـه اصـطـلاح اهـل فـن فـعـيـل بـه مـعـنـيـا فـاعـل و عـقـيـم بـه مـعناى عاقم باشد. يعنى بادى بود كه نه درخـتـى را آبـسـتـن مى كرد و نه براى لطافت هوا مؤ ثر بود و نه براى حيوانى سودمند بود، بلكه به هرچه مى رسيد آن را خشك و نابود مى كرد.
۲٫ بـاد صـرصر كه معانى متعددى دارد، از آن جمله گفته اند: به معناى باد سرد اسـت ودر چـنـد حـديث نيز صرصر را همين گونه معنا كرده اند. هم چنين برخى از اهل لغت گفته اند: بادى است كه به شدت بوزد.
۳٫ باد عاتيه يعنى باد سركش . در روايت تعبير لطيفى درباره سركشى آن باد ذكـر شـده و گـفـتـه انـد: اختيار آن باد از دست نگهبانان و ماءموران خارج شد و بيش از حدّ وزيدن گرفت . نگهبانان وحشت زده به خدا عرض كردند: ما مى ترسيم كه افراد غيرگناه كـار را نـيـز هـلاك كند. پس خداوند جبرئيل را ماءمور كرد و بيامد زيادى آن را به جاى خود بازگرداند.
۴٫ ريح فيها عذاب اليم ؛ بادى كه در آن عذابى دردناك بود.
شـدت ايـن بـاد بـه حـدى بـود كه آن مردم قوى هيكل و بلند قامت را از جابرمى كند و چون درخـت خـرمـا كـه از بـن كـنده باشند، به اين سو و آن سو پرتاب و هر چه سرراهش بود نـابـود مـى كـرد. به هيچ چيزى نرسيد جز آن كه چون استخوان پوسيده و خاكسترش كـرد و در مـجـمـوع ، انسان ، حيوان ، درخت و خانه اى به جاى نگذارد و همه را با خاك يكسان كرد.
بـاد مـزبور با همان شد و سرما، هفت شب و هشت روز پى درپى برآنها وزيد و همه را به مـجـسـمـه هـاى بـى جـانـى تـبـديـل كـرد. از وهـب بـن مـنـبـه نـقـل شـده كـه ايـن هـفـت شـب و هـشـت روز هـمـان ايـامـى اسـت كـه عـرب آن را ايـام العجوز گويند كه باد و سرماى سختى بود. سبب آن كه اين باد و سرما را بـه عـجـوز و پـيـرزن نـسـبـت دادند، آن بود كه پيرزنى از ترس باد وسرما در غـارى پـنـاه گرفت ، ولى سرما و باد از او هم دست برنداشته و سرانجام روز هشتم او را كـشـت . در اين ميان هود، پيروانش را در زمينى كه اطراف آن ديوار كوتاهى بود، جمع كرد. بـاد شـديـد بـه آن نـقـطـه كـه مـى رسـيـد، بـه صـورت نـسـيـم جـان بخشى در مى آمد و سروصورت آن ها را نوازش مى داد و موجب لطافت هوا و لذت روحشان مى گرديد.
راسـتـى كـه روزهـاى شـومـى بـراى بـت پـرستان قوم هود و دشمنان آن حضرت گذشت و طـولى نـكـشـيـد كـه مـجسمه هاى بى جانشان چون تنه هاى درخت خرما برزمين افكنده شد و خـانـه هـاشـان بـه صـورت ويـرانه هايى در آمد و از آن همه باغ هاى سرسبز و زمين هاى حاصل خيز و جمعيت بسيار، جز نامى به جاى نماند. طبق روايات ، استخوان ها و اموالشان و حـتـى ويـرانـه هـاى به جا مانده نيز به تدريج در زير ريگ هاى بيابان احقاف و خاك ها مدفو ن گرديد و امروز هم در روى زمين اثرى از آن ها باقى نيست .
بـه عـلاوه ايـن فـقـط عـذاب خوار كننده دنيا بود كه خداوند به آن ها چشانيد و عذاب آخرت سـخـت تـر خـواهـد بـود. بـديـن تـرتيب طومار زندگيشان با لعنت دنيا و عذاب آخرت درهم پيچيده شد و براى هميشه از رحمت حق دور گشتند.
قـرآن كـريـم پـس از نـقـل داسـتـان قـوم عـاد، مـشـركـان مـكـه و كـفـّار زمـان رسـول خـدا را مـخـاطـب سـاخـته و به آن ها مى فرمايد:و ما به قوم عاد نيرو و قدرتى داديـم كـه بـه شـمـا نـداديـم و بـراى آن ها گوش و ديدگان و دست ها قرار داديم ، اما آن گوش و ديدگان و دل ها، به كارشان نيامد. زيرا آيه هاى خدا را انكار مى كردند وعذابى را كـه مـسـخـره اش مـى پـنـداشـتـنـد بـرايـشـان درآمـد. ونيز درباره آن ها مى فرمايد:اگر اينان روى بگردانند، بدان ها بگو شما را از صاعقه عاد و ثمود بيم مى دهم .
سرگذشت هود پس از نابودى قوم عاد
چـنـان كه گفته اند حضرت هود پس از نابودى قوم عاد به حضرت موت آمد و در نزديكى شهرى به نام تريم سكونت اختيار كردو بقيه عمر خود را در آن جا به سـربـرد. او در سـنّ ۸۰۷ سـالگـى از دنـيـا رفت و در حضرموت مدفون شد. در روايـت ديگرى است كه آن حضرت پس از هلاكت قوم عاد، با ياران و پيروانش به مكه رفت و در آن جـا بـود تـا از دنـيـا رفـت و در حـجـر اسـمـاعـيـل مـدفـون شد. ولى ظاهرا قـول اول به درستى نزديك تر است و حديثى از اميرمؤ منان است كه قبر هود در حضرموت بـر روى تلى از ريگ هاى قرمز قرار دارد. هم چنين در حديث ديگرى است كه در آن جا غارى وجود دارى و جسد آن حضرت در آن غار ميان سنگى است .
طـبـرسى در كتاب احتجاج نقل كرده كه منصور داونيقى دستور دا در جايى به نام قصر العبادى چاهى بكنند و يقطين (پدر على بن يقطين ) را ماءمور انجام آن كار كرد. يقطين بـه آن جـا رفت و مدت ها دست به كار كندن آن بود، ولى آبى خارج نشد. وقتى منصور از ايـن جـهـان بـرفـت و مـهـدى عـبـاسـى روى كار آمد، يقطين جريان را بدو گزارش داد. مهدى دسـتـور داد هـم چـنـان چاه مزبور را بكنند تا به آب برسد. يقطين برادرش ابوموسى را بـراى ايـن كـار بدان نقطه فرستاد و به دستور او هم چنان كندند تا به جايى رسيدند كـه سـوراخـى پـديـدار گـشـت و بـادى از آن شـروع بـه ورزيـدن كـرد. جـريـان را بـه ابوموسى گفتند. وى گفت : مرا به درون چاه ببريد وقتى پايين رفت ، سوراخى ديد كه از آن بـاد مـى وزيد و چون گوش داد از داخل آن صداى شديد باد شنيد. ابوموسى دستور داد سوراخ را به اندازه اى كه انسان مى توانست به به درون آن برود گشاد كنند. سپس دونـفـر را بـه طـنـاب بـسـته به داخل آن جا فرستادند تا ببيند در آن جا چيست . آن دو نفر پـايين رفتند و پس از ساعتى طناب ها را حركت دادند و آن دو را بالا آوردند. وقتى از آن ها پرسيدند كه چه ديديد، گفتند: چيز عجيبى مشاهده كرديم . مردان ، زنان ، خانه ها، ظروف و اثـاثـيه هايى را ديديم كه همگى به صورت مجسمه بودند و از ايشان جمعى نشسته و گـروهـى خـوابيده و بر تنشان لباس پوشيده بودند و چون به آن ها دست زديم جامه ها به صورت خاك مى شد و مى ريخت .
ابوموسى موضوع را به مهدى نوشت . او نيز نامه اى به مدينه فرستاد و از امام موسى بن جعفر(ع ) خواست به بغداد برود. هنگامى كه حضرت به بغداد رفت و موضوع را به عـرض او رسـانـدند، گريست و فرمود:اينان باقى ماندگان قوم عاد هستند كه خدا بر آن هـا خـشـم گـرفـت و خـانـه هـاشـان را بـر سـرشـان فـروريـخـت . آن هـا اصحاب احقاف هستند.
مهدى پرسيد:احقاف چيست ؟ حضرت فرمود:ريگ ها.
مجله تاریخ
پیچ اینستاگرام مجله تاریخ
منبع: تاريخ انبياء (سيد هاشم رسولى محلاتى)