16
زندگینامه حضرت زکریا (ع)

حضرت زکریا (ع)

  • کد خبر : 1463
  • ۳۰ مرداد ۱۴۰۰ - ۲۳:۵۵
حضرت زکریا (ع)

نـام زكـريـا در چـهار سوره از قرآن كريم ذكر شده كه به ترتيب عبارتند از سوره هاى آل عمران، انعام، مريم و انبيا. در سوره انعام فقط به ذكر نام آن حضرت، ولى در آن سه سوره ديگر، شمه اى از احوالات او نيز ذكر شده است.
در سوره آل عـمـران،داسـتـان كـفـالت آن حـضـرت از مريم دختر عمران و مادر عيسى ذكر شده است

به نام خدا

نـام زكـريـا در چـهار سوره از قرآن كريم ذكر شده كه به ترتيب عبارتند از سوره هاى آل عمران، انعام، مريم و انبيا. در سوره انعام فقط به ذكر نام آن حضرت در ضمن ساير انبيا اكتفا شده، ولى در آن سه سوره ديگر، شمه اى از احوالات او نيز ذكر شده است.
در سوره آل عـمـران،داسـتـان كـفـالت آن حـضـرت از مريم دختر عمران و مادر عيسى و دعايى كه براى فـرزنـد دار شدن خود كرد و مژده فرشتگان به ولادت يحيى و ساير مطالب مربوط به آن حضرت اين گونه ذكر شده است:
زكـريا سرپرستى مريم را به عهده گرفت و هرگاه به محراب نزد مريم مى رفت، نـزد او رزق و روزى مى يافت. بدو مى گفت: اى مريم! اين روزى تو از كجا آمده؟ مريم مى گفت: از پيش خداست كه خداوند هر كه را خواهد بى حساب روزى مى دهد در اين جا بود كـه زكريا پروردگار خويش را خواند و گفت: پروردگارا! به من از جانب خود فرزندى پاكيزه بيخش كه تو شنواى دعا (و پذيراى درخواست) هستى. فرشتگان به او در وقتى كـه در محراب به نماز ايستاده بودند ندا دادند كه خدا تو را به يحيى بشارت مى دهد و او تصديق كننده كلمه خدا (يعنى عيسى) است و آقا و پارسا و پيغمبرى از شايستگان است. زكريا (با تعجب) گفت: پروردگارا! چگونه مرا پسرى باشد كه پير شده ام و همسرم نازاست. خداوند فرمود: اين چنين (خواهد شد) و خدا هر چه خواهد انجام مى دهد. زكريا گفت: پـروردگـارا! بـراى من نشانه (و علامتى) قرار بده (كه اين انعام چه خواهد بود) خداوند فـرمـود: نـشـانه تو آن است كه سه روز جز به رمز با مردم سخن نگويى و پروردگار خود را بسيار ياد كن و شبان گاه و بامداد او را تسبيح گوى.

توضيحى براى آيات فوق

۱ـ داسـتـان كفالت زكريا از مريم بنابر قرعه اى بود كه خدمت كاران بيت المقدس براى سـرپـرسـتـى مـريـم زدنـد و قـرعـه بـه نـام زكريا اصابت كرد و قرار شد وى از مريم سرپرستى كند كه شرح آن خواهد آمد.
۲ـ دعـاى زكـريـا بـراى صـاحـب فـرزنـد شـدن پـس از آن بـود كـه فـضـل و رحـمـت خـدا را دربـاره مريم ديد و مقام او را در پيش گاه خداوند مشاهده كرد كه هر گـاه به محراب او داخل مى شد، نزد او رزق و روزى مى يافت. پس چون زكريا فرزندى نـداشـت، از خـدا درخـواسـت فـرزنـدى پـاكـيزه كرد كه مقامى هم چون مقام مريم در نزد خدا داشـتـه بـاشـد. خـداونـد هم مژده پسرى به او داد كه شبيه ترين مردم به عيسى (فرزند مريم) باشد، چنان كه شرحش در احوالات يحيى خواهد آمد.
۳ـ از آيات فوق استفاده مى شود كه نام گذارى يحيى به وسيله خداى تعالى انجام شد، چنان كه آيات سوره مريم نيز بدان دلالت دارد.
۴ـ دربـاره ايـن كـه چـرا زكريا از خداى تعالى درخواست نشانه كرد اختلاف است. برخى گـفـتـه انـد: بـراى آن بـود كـه مى خواست يقين كند كه اين بشارت و خطاب از جانب خداى رحمان است و نه از وساوس شيطان، ولى دسته ديگر گفته اند كه پيمبران الهى با مقام عصمتى كه دارند، هيچ گاه چنين خيالى نخواهند كرد وچنين ترديدى براى آن ها پيدا نخواهد شـد واسـاسـاً شـيـطـان به آن ها دسترسى ندارد تا چنين القايى بكند و آن ها به ترديد بـيـفـتـند، از اين رو گفته اند: درخواست نشانه فقط براى آن بود كه به وسيله آن، وقت حمل همسرش را بداند و از روى ان نشانه بفهمد كه اين مژده چه وقت تحقق مى يابد تا به خاندان خود، از پيش اين خبر خوشحال كننده را بدهد.
۵ـ در اين كه نشانه اى كه خداوند به زكريا فرمود چگونه بود، اختلاف است؛ يعنى در ايـن كه خداوند فرمود: نشانه اش آن است كه سه روز جز از راه رمز و اشاره با مردم گفت وگـو نـكـنـى، اخـتلاف كرده اند كه آيا به صورت اختيار بوده يا بى اختيار و آيا در آن سـه روز، زبـان زكريا به فرمان الهى از سخن بازماند كه جز از راه رمز و اشاره نمى تـوانست سخنى بگويد، يا آن كه اين جملات به منزله دستورى مذهبى بود وترين وسيله خـداونـد بـه زكريا دستور داد كه هرگاه اين مژده تحقق يافت، به شكرانه آن بايد سه روز روزه سـكـوت بـگـيـرى يـا چنان كه برخى گفته اند: خود زكريا از خداوند درخواست كرد تا وظيفه و عبادتى را براى او تعيين كند كه به شكرانه اين نعمت آن را انجام دهد كه خداوند هم بدو دستور روزه سكوت داد، ولى فهم وجه دوم از آيه و تطبيق آن با كلام خداى تعالى در اين سوره مشكل و بعيد به نظر مى رسد، چنان كه تطبيق آن با آيه سوره مريم مشكل تر خواهد بود و ظاهر همان وجه اول است، واللّه اءعلم.
اما آياتى كه در سوره مريم درباره زكريا آمده چنين است:
ايـن خـبـر رحمت پروردگار تو با بنده اش زكرياست، هنگامى كه پروردگارش را در پـنهانى ندا كرد و گفت: پروردگارا! استخوانم سست شده و سرم از پيرى سپيد شده و در مـورد دعـاى تـو پـروردگـارا مـحـروم و بـدبـخـت نبوده ام (و هرگاه دعا كرده ام اجابت فرموده اى) و از وارثان پس از خود بيم دارم و همسرم نازاست، و خودم از پيرى فرتوت گـشـتـه ام؟ خـداونـد فرمود: اين چنين است پس پروردگار تو فرمود: اينكار بر من آسان است و من خود تو را (با اين كه هيچ نبودى) پيش از اين آفريدم (و از عدم به وجود آوردم) زكريا گفت: پروردگارا! براى من نشانه اى قرار ده. خداوند فرمود: نشانه آن است كه سـه شب تمام با مردم سخن نگويى. پس زكريا از عبادت گاه خود به نزد قوم آمد و به آن هـا اشـاره كـرد (و بـه صـورت رمـز و اشـاره گفت) كه بامداد و شبانگاه خدا را تسبيح گوييد.
در سوره انبيا نيز به داستان زكريا اشاره اى اجمالى كرده و در ضمن دو آيه چنين فرموده است: ياد كن زكريا را هنگامى كه پروردگار خويش را ندا داد و گفت: پروردگارا! مـرا تنها مگذار و البته تو از همه وارثان بهترى. پس دعايش را مستجاب كرديم و يحيى را بـدو بـخـشـيـديـم و هـمـسـر او را شـايـسـتـه (بـراى حـمـل و زايـيـدن) كـرديـم، بـه راسـتـى كـه آن هـا بـه كـارهـاى خـيـر مـى شـتـافـتند و در حال بيم و اميد ما را مى خواندند و براى ما فروتن بودند.
اين آيات قرآنى درباره حضرت زكريا بود كه با مختصر توضيحى در پاره اى از جاها از نظر شما گذشت.
امـا نـظـر تـاريـخ ‌نگاران و مفسران چنين است كه گفته اند: زكريا يكى از پيغمبران بنى اسرائيل و از فرزندان هارون بود. نام پدر آن حضرت را برخيا ضبط كـرده انـد و نـام هـمـسـرش را ايشاع دانسته و گفته اند: ايشاع خاله حضرت مريم بـود و بـرخـى هـم ايـشـاع را خـواهـر مـريـم دانـسـتـه انـد، ولى قول اوّل مشهورتر است.
هـنـگـامى كه مريم به دنيا آمد، طبق نذرى كه پدرش عمران كرده بود تا چون وى به دنيا بـيـايـد او را بـه خـدمـت كـارى كـليـسـا بـگـمـارد، مـريـم را بـه مـسـجـد الاقصى آوردند و سـرپـرسـتـى او را بـه احـبـار و رؤ سـاى آن جـا واگذار كردند. البته به گفته برخى پـدرش عـمـران، هـنـگامى كه هنوز مريم به دنيا نيامده بود از دنيا رفت. پس وقتى مريم به دنيا آمد، مادرش حنّه او را در پارچه اى پيچيد و نزد بزرگان قوم آورد تا او را سرپرستى كنند.
آن هـا بـراى سرپرستى او نزاع كردند. در اين ميان زكريا ـ كه سمت رياست احبار را به عـهـده داشـت ـ پـيـش آمـد و گفت: من به سرپرستى او سزاوارترم، زيرا خاله اش همسر من است. ولى بزرگان به اين سخن قانع نشده و گفتند: اگر بناى شايستگى بود، مادرش ‍ از همه كس شايسته تر و سزاوارتر براى پرستارى و كفالت او بود. اكنون قرعه مى زنيم و قرعه به نام هر كه اصابت كرد، سرپرستى او را به عهده وى واگذار مى كنيم.
آن هـا نوزده نفر بودند و براى قرعه به جاى گاه مخصوص ـ كه نهر آبى بود ـ رفتند و طـبـق مـعـمول تيرهاى نشانه دار خود را در آب انداختند و با قرار گرفتن تير زكريا در روى آب، قـرعـه بـه نـام او اصـابـت كـرد و كـفـالت مـريـم بـه عـهـده او مـحـوّل گـرديـد. زكريا مريم را به خانه و پيش خاله اش آورد و او دوران شيرخوارگى و كـودكـى را در خـانه زكريا و با پرستارى خاله اش ايشاع پشت سرگذارد. چون به سنّ رشـد رسـيـد، زكـريـا اتاقى براى عبادت او در مسجد بساخت و درى براى آن قرار داد كه بـه وسـيـله نـردبـان بدان بالا مى رفتند و كسى جز زكريا پيش مريم نمى رفت و آب و غذاى او را خودش پيش او مى برد.
هرگاه زكريا به اتاق مريم وارد مى شد، ميوه هاى گوناگون و تازه در نزد او مى يافت. در زمستان ميوه تابستانى و در تابستان ميوه زمستانى و چون از وى مى پرسيد كه اين ها از كجاست؟ حضرت مريم مى گفت: كه از جانب خداست كه هر را خواهد بى حساب روزى مى دهد.
زكريا كه تا آن وقت فرزند دار نشده بود و به سبب نازا بودن همسرش ايشاع نيز اميدى بـه فرزنددار شدن خود نداشت و شايد از اين ماجرا رنج مى برد، با ديدن آن منظره بار ديگر به فكر فرزند افتاد و به ويژه كه مى ديد با نداشتن فرزند كسى را ندارد كه پـس از وى وارث حـكـمـت و پـاسدار دين و آيين او گردد و پيوسته در اين آرزو بود، اما با گذشت سنين بسيار از عمر زكريا و همسرش ايشاع و پشت سرگذاشتن دوران جوانى و به خـصـوص عـقـيـم بـودن هـمـسـرش، ديـگـر امـيـد زكـريـا كـم كـم بـه نـومـيـدى تـبـديـل مـى شـد. امـا وقـتى مشاهده كرد خداى تعالى بدون هيچ وسياه و با نبودن اسباب و عـلل عـادى مـيـوه هاى گوناگون و غذا براى مريم مى فرستد، بارقه اميدى در دلش پيدا شد و به فكر آرزوى ديرين خود افتاد و با خود گفت: آن خداى قادرى كه مى تواند ميوه زمـسـتـانـى را در فـصـل تـابـسـتـان و مـيـوه تـابـسـتـانـى را در فصل زمستان براى مريم بفرستد، مسلماً قادر است كه در سن پيرى و با عقيم بودن همسرم ايشاع نيز به من فرزندى عنايت كند.
در ايـن جـا بـود كـه روى نـيـاز بـه درگـاه پـروردگـار بى نياز كرده و از وى درخواست فـرزنـدى پـاك و شـايـسـتـه نـمـود و طـولى نـكـشـيد كه دعاى او مستجاب شد و فرشتگان، مژده ولادت يحيى را از همسرش ايشاع بدو دادند.
زكـريا با شنيدن اين مژده بى اندازه خوشحال شد، ولى چون خودش طبق نقلى ۱۲۰ ساله و همسرش نيز ۹۸ ساله و نازا بود، براى اطمينان خاطر بيشتر در اين باره براى اين كه بداند آيا چنين فرزندى از ايشاع به دنيا خواهد آمد يا از زن ديگرى، پرسيد كه چگونه مـمـكـن اسـت با اين وضع من فرزند دار شوم؟ اما وقتى كه فرشتگان قدرت حق تعالى را بـه او تـذكـر دادنـد، مـطـمـئن شـد و از خدا خواست تا براى وى پيش از عملى شدن آن مژده علامتى قرار دهد كه به همسرش و ديگران بگويد.
چـنـان كه در ترجمه و تفسير آيات گذشت، خداوند نشانه اين كار را آن قرار داد كه سه روز زبانش در بند شود و جز به رمز و اشاره نتواند سخن بگويد.
وعـده حـق تـعـالى تحقق يافت و يحيى به دنيا آمد. د رحديثى است كه فاصله بين بشارت خـداونـد و ولادت يـحـيـى، پـنـج سـال طـول كـشـيـد، و پـس از گـذشـت پـنـج سال از مژده اى كه خداوند به زكريا داده بود، يحيى به دنيا آمد و از همان كودكى، مورد لطـف خـداى مـهـربـان قـرار گـرفت و مقام پيامبرى به او داده شد و از زاهدان گرديد و رد عـبـادت حـق تـعـالى بـسـيـار كـوشـا و جـدّى بـود، بـه شـرحـى كـه در احوال آن حضرت پس از اين خواهد آمد.

شهادت زكريا

حـضـرت زكـريا بيشتر اوقات خود را به عبادت حق تعالى و موعظه و اندرز بندگان خدا مـى گـذرانـيـد تـا وقـتـى كـه بـه دسـتـور پـادشـاه جبّار آن زمان فرزندش يحيى را به قتل رساندند. زكريا از ترس وى از شهر خارج و در يكى از باغ هاى اطراف بيت المقدس پنهان شد. ماءموران شاه در تعقيب او وارد باغ شدند. درختى در آن جا بود و زكريا ميان آن درخـت رفـتـه و پـنـهـان گـرديـد. ماءموران به راهنمايى شيطان ـ كه به صورت انسانى درآمـده بـود ـ بـه كـنار آن درخت آمدند و با ارّه آن درخت را دو نيم كردند و زكرياى پيغمبر نيز در وسط درخت به دو نيم شد.
در پاره اى از نقل هاست كه علت خروج زكريا از شهر بيت المقدس آن بود كه يهوديان آن بـزرگوار را متّهم به زناى با مريم كردند، زيرا كس ديگرى جز او نزد مريم رفت و آمد نـمـى كـرد و مـريـم نـيـز بـدون داشـتـن شـوهـر حـامله شده بود. يهود گفتند: اين كورك از زكـرياست و شيطان نيز به اين شايعه كمك كرد و يهود را بر ضدّ زكريا تحريك نمود و آن حـضـرت نـاچـار شـد از شـهر خارج شود و به آن باغ پناه ببرد، ولى يهوديان به تعقيب آن حضرت آمدند و چنان كه ذكر شد، در آن باغ ميان آن درخت او را شهيد كردند و طبق نقلى آن درخت نزد يهود مقدس بود و حاضر به قطع آن نبودند، اما شيطان سرانجام آن را قطع كردند.
سـپـس خـداونـد تـعالى براى اتنقام خون يحيى و زكريا خبيث ترين مردم را بر آن ها مسلط كرد و جمع بى شمارى از آن ها را به انتقام ريختن خون پاك آن دو پيغمبر بزرگوار به ديار نابودى فرستاد و بيت المقدس را ويران كرد، به شرحى كه ان شاءاللّه پس از اين خواهد آمد. جنازه آن بزرگوار در بيت المقدس رفن شد و قبر آن حضرت در آن جاست.

مجله تاریخ

پیچ اینستاگرام مجله تاریخ

منبع: تاريخ انبياء (سيد هاشم رسولى محلاتى)

لینک کوتاه : https://tarikh.site/?p=1463
  • نویسنده : مجله تاریخ
  • ارسال توسط :
  • منبع : تاريخ انبياء (سيد هاشم رسولى محلاتى)
  • 1488 بازدید
  • بدون دیدگاه

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 1در انتظار بررسی : 1انتشار یافته : 0