13
زندگینامه حضرت اسحاق (ع)

حضرت اسحاق (ع)

  • کد خبر : 1403
  • ۳۰ مرداد ۱۴۰۰ - ۱۷:۰۰
حضرت اسحاق (ع)

فـرزنـد ديـگـر ابـراهـيـم كـه نـامـش در قرآن كريم ذكر شده، اسحاق است. در روايات، اسـحـاق پنج سال كوچك تر از اسماعيل و محل ولادتش شام است. مادرش ساره همسر رسمى ابراهيم و دختر خاله آن حضرت است.

به نام خدا

فـرزنـد ديـگـر ابـراهـيـم كـه نـامـش در قرآن كريم ذكر شده، اسحاق است. در روايات، اسـحـاق پنج سال كوچك تر از اسماعيل و محل ولادتش شام است. مادرش ساره همسر رسمى ابراهيم و دختر خاله آن حضرت است.

بشارت ولادت فرزند

داستان بشارت ولادت اسحاق كه به وسيله فرشتگان الهى به ساره و ابراهيم داده شد، در چـنـد جاى قرآن ذكر شده است: سوره هاى هود، حجر و ذاريات ؛ البته در سوره عنكبوت نـيز اشاره اى بدان شده است. و در سوره حجر و ذاريات نيز اسحاق ذكر نشده و تنها نام بشارت به ابراهيم يا بشارت به آمدن فرزندى دانا براى آن حضرت ذكر شده.
و از ايـن رو درباره فرزندى كه خداوند به آمدنش بشارت داده، اختلاف است و در بعضى روايـات، بـشارت به آمدن اسماعيل ذكر شده، از اين رو برخى گفته اند كه اين بشارت چـند بار اتفاق افتاده است: يك بار اسماعيل ذكر شده، از اين رو برخى گفته اند كه اين بـشـارت چـنـدبـار اتـفـاق افـتـاده اسـت: يـك بـار بـه اسـمـاعيل و بار ديگر به اسحاق و شايد سبب آن (چنان كه در برخى از روايات هست) اين بـوده كـه خـداى تعالى مى خواست اين بشارت را ضمن خبرنابودى قوم لوط به ابراهيم بدهد تا تسليتى براى او باشد، زيرا خبر نابودى ايشان براى ابراهيم خبر ناگوارى بود.
امـا داسـتـان بـشـارت بـه ولادت اسـحـاق در سـوره هـود بـا تفصيل بيشترى ذكر شده كه ترجمه آن چنين است:و همانا فرستادگان ما با نويد نزد ابـراهيم آمدند و بدو سلام گفتند و او هم سلام گفت و طولى نكشيد كه گوساله بريانى (براى پذيرايى آنان) آورد، و چون ديد كه دستشان به سوى آن دراز نمى شود آن ها را نـاآشـنـا شـمـرد و ترسى در دلش جاى گرفت، فرستادگان بدو گفتند: نترس كه به سـوى قـوم لوط فـرسـتـاده شـده ايـم، زنـش (در آن حـال) ايـسـتـاده بـود و بخنديد، ما (به وسيله همان فرستادگان) آن زن را به اسحاق واز پى او با يعقوب مژده داديم، زن با تعجب گفت: واى بر من چگونه خواهم زاييد با آن كه پـيـرزنـى هستم و اين شوهرم نيز مردى پيروفرتوت است براستى كه اين داستان شگفت انـگـيـزى اسـت، بـدو گـفـتـند: از كار خدا تعجب مى كنى كه رحمت و بركت هاى او بر شما خاندان (شامل) بوده و براستى كه خدا ستوده و بزرگوار است.
خداى تعالى چند تن از فرشتگان را – كه برخى از مفسران آن ها را نه تا يازده نفر ذكر كرده اند و جبرئيل، ميكائيل و اسرافيل نيز از آن ها بودند- ماءمور نابودى قوم لوط كرد و به آن ها دستور داد كه ابتدا نزد ابراهيم بروند و ولادت اسحاق را به وى بشارت دهند و سپس به دنبال ماءموريت خويش رهسپار گردند.
علت اين دستور نيز – طبق برخى از تواريخ – آن بود كه ابراهيم بسيار مهمان دوست بود و پـيـش از ايـن در حديث كتاب كافى گذشت كه هرگاه ميهمان نداشت به سراغ او از خانه بـيـرون مـى رفـت تـا ميهمانى بيابد وارد نشده و او ناراحت بود. ناگهان ميهمانانى خوش سـيـمـا و زيـبـاروى را مـشـاهـده كـرد كـه بـروى وارد شـدنـد. ابـراهـيـم خـوشـحـال شـد و بـا خـود گـفـت: بـايـد خـدمـت كـارى ايـنـان را خـود انـجـام دهـم. بـه دنبال اين تصميم برخاست و گوساله اى را – كه مطابق برخى از روايات جز آن در خانه اش چـيـزى نـبـود- ذبـح كـرد و پـس از بريان كردن براى ميهمانان آورد. خود نيز در پيش روى آنان نشست و به خوردن غذا مشغول شد.
امـاضـمـن خـوردن، مـتـوجـه شـد كه آن ها به غذا دست نمى زنند، از اين رو وحشتى در دلش افـتاد و چنان كه برخى گفته اند و در روايتى هم ذكر شده، ترسيد كه مبادا آن جوانالن نـيرومند در دلش افتاد و چنان كه برخى گفته اند و در روايتى هم ذكر شده، ترسيد كه مبادا آن جوانان نيرومند كه شبانه به خانه او آمده اند، قصد آسيب رساندن به او يا دزدى داشـتـه بـاشـند، امّا وقتى مشاهده كرد كه غذا نمى خورد، دانست كه آن ها فرشته اند، ولى تـرسـيـد كـه مـبـادا بـراى عـذاب قـوم او آمـده بـاشـنـد. بـه هـر حال ترس خود را به آنان اظهار كرد.
فرشتگان كه دانستند ابراهيم از آن ها بيمناك شده، خود را به او معرفى كردند و ترس او را بـرطـرف سـاخـتـه و مـاءمـوريـتـشـان را بـه اطـلاع وى رسـانـيـدند، سپس مژده ولادت فرزندى دانا را بدو دادند.
ابراهيم در كمال تعجب گفت: آيا پس از آن كه من پير شده ام  واميد فرزند دار شـدن در مـن نـيـسـت مـرا بـه فـرزنـدى بـشـارت مـى دهـيد؟ فرشتگان گـفـتـنـد: تـو را به حق بشارت مى دهيم. و اين موضوع تحقق خواهد يافت و تو از نوميدان مباش.
ساره ايستاد بود. وقتى اين بشارت را شنيد، خنديد و چنان كه در حديثى از امام باقر(ع) نـقـل شده و برخى از مفسران هم گفته اند، خنده اش از تعجب بود كه چگونه در جوانى كه به اميد بچه دار شدن آن ها اميد مى رفت، داراى فرزند نشدند و اكنون كه به سن پيرى رسـيـده انـد، خـداونـد بـدان ها فرزندى مى دهد، زيرا از سن ساره در آن وقت – به اختلاف روايات – ۹۸ يا ۹۹ سال گذشته و ابراهيم نيز ۱۰۰ يا ۱۲۰ ساله بود.
ولى فـرشـتـگـان گذشته از اسحاق به فرزند او هم – كه نامش يعقوب بود – مژده دادند كه باقى خواهد ماند و داراى فرزند و نسل خواهد شد.
سـاره مـانند ابراهيم از تعجب گفت: واى بر من چگونه من داراى فرزندى مى شوم با آن كه پيرزنى هستم و شوهرم نيز پيرى فرتوت است.
سـاره پـس از ايـن بـشـارت، بـه اسـحاق حامله شد. پس از گذشت دوران آبستنى، اسحاق مـتـولد شد و باگذشتن روزها و شب ها اندك اندك بزرگ شد و رونق تازه اى به زندگى آن ها بخشيد.
از ايـن جـا بـه بـعـد در قـرآن كـريـم و روايـات اهـل بـيـت – كـه اسـاس نقل ما در اين كتاب است – درباره زندگى و ازدواج اسحاق چيزى ذكر نشده، ولى در برخى از تـوايـخ چـون تـاريـخ طـبرى و كامل و هم چنين در تورات كنونى مطالبى ذكر شده كه صرف نظر از اختلافاتى كه در آن ها به چشم مى خورد، موضوعاتى هم كه شايد مناسب با شاءن انبياى الهى نباشد ذكر شده و چون از نظر ما اعتبارى نداشت بهتر آن ديديم كه از نـقـل آن هـا خـوددارى كنيم و به طور اختصار به برخى از آن چه در بحث هاى آينده مورد نـيـاز و هـم چـنـيـن مورد اتفاق تاريخ نويسان است و با داستان هاى بعدى هم ارتباط دارد، اشاره كنيم.
نـوشـتـه انـد كـه چـون ابراهيم به سنّ پيرى رسيد به لعاذر – كه سرپرستى خـانـواده او را بـه عـهده داشت – سفارش كرد كه براى پسرش اسحاق از كنعانيان – كه در فـلسـطـيـن بـودنـد – هـمـسـرى بـرگـزيـنـد و هـمـسـر او را از مـيـان فـامـيـل خـود انـتـخـاب كـنـد. لعـاذر نـيـز طـبـق وصـيـت ابـراهـيـم رفـقـه دخـتـر بتوئيل بن ناحور را براى همسرى اسحاق برگزيد و اسحاق از او صاحب دو پسر به نام هاى عيص و يعقوب – كه دوقلو بودند- شد.
اسحاق، عيص را بيش از يعقوب دوست مى داشت و رفقه به يعقوب علاقه بيشترى داشت. عـيـص پـس از اين كه بزرگ شد، نزد عمويش اسماعيل رفت ودختر او را كه نامش بسمه بـود و بـه هـمـسـرى بـرگـزيـد و يـعـقـوب بـراى ازدواج نـزد دايـى خود ليان بن بتوئيل رفت و با دخترش ليا ازدواج كرد و از وى صاحب هفت فرزند شد. بعد ليا از دنيا رفت و يعقوب خواهر او راحيل را به همسرى اختيار كرد و يوسف و بنيامين را نيز راحيل براى او به دنيا آورد كه شرح آن پس از اين خواهد آمد.


مدت عمر و محل دفن اسحاق و مادرش ساره

بـيـشـتر مورخان عمر اسحاق را ۱۸۰ سال  نوشته اند، ولى ابن اثير عمر ايشان را ۱۶۰ سال ذكر كرده است.
مـدفـن آن حـضـرت نـيـز در حـبـرون – كـه اكـنـون بـه شـهـر خـليـل الرحمان موسوم است – مى باشد. چنان كه قبر مادرش ساره نيز همان جاست. مورخان عمر ساره را هنگام مرگ ۱۲۷ سال نوشته اند.


فرزندان و زنان ديگر ابراهيم (ع)

در قـرآن كـريـم از سـايـر فـرزنـدان ابـراهـيـم نـامـى بـرده نـشـده و در روايـات اهـل بـيـت نـيـز چـيـزى نـيـافـتـيـم، ولى در تـاريـخ طـبـرى و كامل ابن اثير نام دو فرزندان ديگرى نيز براى ابراهيم ذكر شده است:
يـكـى زنى است به نام قطوار (يا قطوره) دختر يقطان (يا يقطن) كه گفته اند: ابراهيم پـس از مـرگ سـاره بـا وى ازدواج كـرد و آن زن، شش ‍ فرزند براى ابراهيم به نام هاى زمران، يقسان، مديان، مدان، يسبق و سرح آورد. كه نـام ايـن زن و فـرزنـدان او در تـورات نـيـز (صـحـاح ۲۵ از سـفـر تـكـويـن) نقل شده است. طبرى و ابن اثير گفته اند: مردم مدين و قوم شعيب پيغمبر از فرزندان همين مدين فرزند ابراهيم هستند.
همسر ديگرى را كه طبرى و ابن اثير به نقلى براى ابراهيم ذكر كرده اند، زنى است به نـام حـجـور (يـاحـجـون) دخـتـر اءرهـيـر(يـا اهـيـر) و طـبـرى نقل كرده كه از آن زن نيز خداوند پنج پسر به نام هاى: كيسان، شورخ، اءميم، لوطان و نافس به ابراهيم عنايت كرد.

 

مجله تاریخ

پیچ اینستاگرام مجله تاریخ

منبع: تاريخ انبياء (سيد هاشم رسولى محلاتى)

 

 

لینک کوتاه : https://tarikh.site/?p=1403
  • نویسنده : مجله تاریخ
  • ارسال توسط :
  • منبع : تاريخ انبياء (سيد هاشم رسولى محلاتى)
  • 1223 بازدید
  • بدون دیدگاه

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0