به نام خدا
نـام حضرت ایوب (ع) بـه عـنـوان يـكـى از پـيـمـبـران نـمونه الهى در شكيبايى، استقامت و شـكـرگزارى در چهار سوره از سوره هاى قرآن كريم ذكر شده و خداوند نام او را در زمره جـمـعـى از پـيـمبران كه به ايشان وحى شده، ذكر فرموده و مى گويد: به ابراهيم، اسـمـاعـيـل، اسـحـاق، يـعـقـوب، اسـبـاط، عـيـسـى، ايوب، يونس، هارون و سليمان وحى كرد.
خداوند در قرآن كريم نام ايوب را جزو افرادى كه آن ها را بر جهانيان برترى داده و از شـايـستگان قرار داده ذكر مى كند و مى گويد: از نژاد او (يعنى نوح يا ابراهيم) است داود، سليمان، ايوب، يوسف، موسى و هارون و ما نيكوكاران را اين گونه پااداش دهيم و زكـريـا، يـحـيـى، عـيـسـى و اليـاس و هـمـگـى از شـايـسـتـگـان انـد و اسماعيل، يَسَع، يونس و لوط كه همگى را بر جهانيان برترى داديم.
در قرآن اشاره اجمالى به داستان جند تن از پيمبران الهى چون موسى، هارون، ابراهيم، اسـحـاق، يـعـقـوب، داود و سـليـمـان شـده اسـت و دربـاره سـرگـذشـت ايوب مى فرمايد: ايوب را (به ياد آر) هنگامى كه به پروردگار خود ندا داد كه من به محنت دچار شده ام و تـو مـهـربـان تـريـن مـهـربـانـانى. پس ما دعايش را اجابت كرديم و محنتى را كه داشت برطرف نموديم و به لطف و رحمت خود اهل و فرزندانش را (كه از او گرفته بوديم) با عـدّه ديـگـر بـه مـثـل آن هـا بـاز بـه او عـطـا كـرديـم تـا اهل عبادت و يادآور لطف و احسان ما شوند.
در سوره ص با شرح بيشترى، داستان آن حضرت اين گونه بيان شده است: ياد كن بـنـده مـا ايوب را هنگامى كه پروردگارش را خواند كه شيطان مرا به رنج و عذاب دچار كـرده اسـت. و بـه دنـبـال ايـن آيـه، خـداى تـعالى استجابت دعاى او و نشان دادن راه بـازگـشـت سـلامـتـى و بـرطـرف شـدن بـيـمـارى او را ايـن گـونـه نقل فروده كه ما بدو گفتيم: پاى خود را به زمين زن كه اين (چشمه) شستشوگاه خنك و آشاميدنى است و سپس جريان بازگرداندن خاندان او را به آن حضرت مانند آن چه در سوره انبياء ذكر فرموده بيان مى كند،آن گاه موضوع سوگندى را كه در مورد همسرش يـاد كـرد ـ كـه ان شـاءاللّه شـرحـش خـداهـد آمـد ـ بـه طـور اجـمـال نـقـل كـرده و مـى فـرمـايـد: مـا او را شكيبا يافتيم. چه نيكو بنده اى بود كه او توبه گر (و بازگشت كننده به سوى ما) بود.
از نظر روايات و تواريخ
اما در روايات و تواريخ در چن مورد اختلاف ديده مى شود:
۱ـ در مـورد نـسـب ايـوب كـه آيـا از نـژاد ابـراهـيـم و از فـرزندان عيص است يا معاصر با ابـراهـيـم و یـعـقـوب، بـلكـه بـعـضـى او را قبل از ابراهيم دانسته و مى گويند كه صد سـال پـيـش از ابـراهـيـم جـليـل مـى زيـسـتـه اسـت و عـبـدالوهـاب نـجـّار اى قول را ترجيح مى دهد، ولى بيشتر تاريخ نويسان مانند مسعودى و ديگران او را از نـژاد ابراهيم و از فرزندان عيص دانسته و نسبت آن حضرت را چنين ذكر كرده اند: ايوب بـن مـوص بـن زراح بـن رعـوايـل بـن عـيـص بـن اسـحـاق بـن ابـراهـيـم و ايـن قول با يكى از دو تفسير آيه ۸۵ سوره انعام نيز موافق است.
۲ـ اخـتـلاف ديـگـر در مـورد زادگـاه آن حضرت است كه بعضى آن را سرزمين عوص در يمن دانسته اند. ولى ياقوت حموى در ذيل كلمه بثنه گويد: بثنه نام ناحيه اى از نواحى دمشق اسـت و بـرخـى گـفـتـه انـد كـه نـام دهـى اسـت مـيـان دمـشـق و اءذرعـات و حـضـرت ايـوب اهـل آن جـا بـوده اسـت. طـبـرى نـيز نقل كرده كه بثنه شام همگى از آن ايوب بود و شخص ديگرى در اموال و املاك آن جا با وى شريك نبوده است.
۳ـ هـمـسر آن حضرت را ـ كه در قرآن اشاره اى اجمالى به داستانش شده و در روايات به تـفصيل سرگذشت او را نقل كرده اند ـ برخى دخبر يعقوب و نامش راليا يا اليا ذكر كرده انـد. در بـرخـى از تـواريـخ دخـتـر مـيـشـا بـن يـوسـف و نـامـش را مـاخـيـر و در نـقـل ديـگـرى رحـمـه دخـتـر اءفـرائيـم بـن يـوسـف نـوشـتـه انـد. عـبـدالوهـاب نجّار در ردّ قول اوّل گفته است: يعقوب دخترى به نام ليا نداشته كه همسر ايوب باشد.
داستان دچار شدن آن حضرت به بلاهاى گوناگون
از نـظـر قـرآن و روايـات مـسـلّم اسـت كـه ايـوب از پـيـمـبـرانـى بـوده كـه خـداونـد امـوال زيـاد و فـرزنـدان بـرومـنـدى به او عنايت كرد و سپس براى آزمايش، آن ها را از او گرفت و خود او را نيز به بيمارى سختى مبتلا كرد تا صبر و سپاس او را بيازمايد. پس از سـپـرى شدن دوران امتحان، به دليل صبر فوق العاده اى كه ايوب در اين مدت از خود نـشـان داد، خداى تعالى همه اموال و فرزندانش را به او باز گردانيد و بلكه بيش از آن چـه قـبـل از آزمـايـش داشـت به او عنايت فرمود و داستان او را به عنوان نمونه شكيبايى و قـهـرمـان تـقـوا و سـپـاس گـزارى بـراى تـذكـر ديـگـران نقل فرموده.
امـام صـادق (ع) در حـديـثى كه شيخ كلينى از آن حضرت روايت كرده مى فرمايد: در روز قـيـامـت، زن زيـبـايـى را كـه به گناه آلوده شده براى حساب مى آورند و او در پيش گاه پروردگار مى گويد:پروردگارا! تو مرا زيبا آفريدى و بدين سبب من مبتلاى به گناه شـدم. در ايـن وقـت مـريـم را مـى آورند و مى گويند: آيا تو زيبابر بودى يا او؟ ما او را زيبا آفريديم و (با اين زيبايى فراوان) به گناه آلوده نشد.
هـم چـنـيـن مـرد زيـبايى را كه بر اثر زيبايى، به گناه دچار شده مى آورند (و او براى آلودگـى بـه گـنـاه، همان زيبايى خود را عذر آورده و) مى گويد: پروردگارا! مرا زيبا آفريدى و در نتيجه دچار زنان شدم (و به گناه مبتلا گرديدم). پس يوسف را مى آورند و بـدو گـفته مى شود: آيا تو زيباتر بودى يا او؟ ما او را (اين قدر) زيبا آفريديم و (با اين حال) به گناه آلوده نشد.
سپس شخص گرفتارى را كه بر اثر مبتلا شدن به بلاهاى گوناگون به لغزش دچار شـده مى آورند. او نيز (علّت لغزش خود را اين گونه) بيان مى دارد: پروردگارا! بلا و گرفتارى را بر من سخت كردى تا من به گناه آلوده گشتم. در اين وقت حضرت ايوب را مـى آورنـد و مـى گـويـنـد: بـلا و گرفتارى تو سخت تر بود يا او؟ او نيز به بلاهاى (سـخـت) دچـار شد، ولى انحراف و لغزشى در او پديد نيامد (و از مسير بندگى و سپاس گزارى حق منحرف نشد).
در مـورد ايـوب، در بـعـضـى از روايـات چـيـزهـايـى نـقـل شـده كـه قـابـل اعـتـمـاد نـيـسـت و بـا اصـول مـذهـب و دليـل هـاى شـرعـى و عـقـلى سـازگار نمى باشد و چنين به نظر مى دسد كه اساس آن از تـورات يـا روايـاتـى اسـت كـه از روى تـقـيـه و مـوافـقـت بـا اهـل سـنـت صـادر گـرديـده؛ لذا در روايـات ديـگـر، اهل بيت آن ها را در كرده و غير قابل قبول دانسته اند.
مـا ابـتـدا بـراى اطـلاع خـواننده محترم، سرگذشت آن حضرت را طبق گفتار برخى مفسران اهل سنت؛ مانند وهب بن منبه و نيز سِفْر ايوب (تورات) و پاره اى از روايات كه شـبـيـه هـمـان گـفـتـار در آن هـا ذكـر شـده اسـت، بـه طـور خـلاصـه نـقـل مـى كـنـيم و سپس آن چه را موافق با تحقيق و مذهب حق است در اين باره از نظر شما مى گذرانيم.
ايـنـان گـفـنه اند: ايوب مردى از روم بود كه نسبت او چنين است: ايوب بن اموص بن رازخ بـن روم بـن عـيـص بـن اسحاق بن ابراهيم. مادرش نيز دختر لوط بوده است. خداى تعالى انـواع نـعـمـت ها را به ايوب داده بود تا جايى كه دارايى كسى از شتر، گاو، گوسفند، الاغ و سـايـر امـوال بـه انـدازه او نـبـود. فـقـط پـانـصـد جـفـت گـاو نر داشت كه زمين هاى كـشـاورزى او را شـخـم مـى زدنـد و بـراى هـر جفت گاو، يك بنده زرخريد داشت و هر يك از بـنـدگـان مـزبور داراى زن و فرزند و اموالى بودند. بعضى تعداد شترهاى باركش آن حضرت را سه هزار و گله هاى گوسفند او را هفت هزار نوشته اند.
چـنان كه نقل شده، اينان مى گويند: علت ابتلاى ايوب آن بود كه امر به معروف و نهى از منكر را ترك نمود و به آن بلاهاى سخت دچار شد.
ابـن اثير جريان را اين گونه نقل مى كند: سبب گرفتارى ايوب، آن بود كه در سرزمين شـام خـشـك سـالى شـد و فـرعـون آن زمـان (يـعـنـى فـرمـان رواى مـصـر) بـه دنـبـال ايـوب فـرسـتـاد كـه پيش ما بيا، زيرا در اين جا خشك سالى نيست. ايوب نيز به دنبال اين پيغام، خانواده و دارايى خود را برداشت و پيش فرعون رفت. او نيز زمين هايى را در اخـتـيـار آن حضرت قرار داد تا اين كه شعياى پيغمبر، روزى در حالى كه ايوب نيز در آن مجلس حضور داشت، نزد فرعون آمد و گفت: اى فرعون! آيا ترس آن ندارى كه خدا خـشـم كـنـد و به خاطر خشم او، اهل آسمان و زمين و درياها و كوه ها نيز خشم كنند ايوب در تـمـام مدتى كه شعيا سخن مى گفت، ساكت بود و چيزى نمى گفت. وقتى هر دوى آن ها از پـيـش فـرعـون بـيرون آمدند، خداوند به ايوب وحى كرد: اى ايوب! به سبب اين كه به سـرزمـين فرعون رفتى و در برابرش سكوت كردى (و به تذكر و انذارش نپرداختى)، اكـنـون مـهـيـاى بـلا بـاش تـا آخـر داسـتـان كـه ابـن اثـيـر نقل كرده است.
دسـتـه اى نـوشـتـه انـد: خـداى تـعالى نعمت هاى بسيارى به ايوب عطا كرد و آن حضرت پـيوسته شكر و سپاس خدا را به جاى مى آورد و همين سبب شده بود كه فرشتگان آسمان نام ايوب را برده و همواره او را ياد كنند.
شـيـطـان كـه در آن زمـان از رفتن به آسمان ها ممنوع نشده بود، گفت وگوى فرشتگان و درود آن هـا را دربـاره ايـوب شـنـيد و چون شكر بسيار ايوب را در برابر نعمت هاى الهى مـشـاهـده كـرد، بـه وى حـسـد برد و به خدا عرض كرد: پروردگارا، اين سپاس گزارى و شكرانه زياد ايوب به سبب نعمت هاى بسيارى است كه به او داده اى. اگر اين نعمت ها را از وى بـازدارى، هـرگـز شـكـرانـه تـو را بـه جـاى نـخـواهـد آورد. اكـنـون مـرا بـر امـوال او مـسـلط گـردان تـا بـدانـى كه اگر نعمتى نداشته باشد، تو را سپاس گزارى نمى كند.
خـداونـد شـيـطـان را بـرا امـوال ايـوب مـسـلط كـرد و او بـه سـرزمـيـن ايـوب آمـد و هـمـه اموال و فرزندان او را نابود ساخت، اما شكر و حمد ايوب در برابر خداى تعالى بيشتر شد. دوباره شيطان به خدا عرض كرد: مرا بر كشاورزى ايوب مسلط گردان. خداوند نيز او را بـر زراعـت ايـوب مسلط گردانيد و شيطان با كمك يارانش، تمام كشاورزى ايوب را سوزاندند. اما باز هم بر شكر و سپاس ايوب افزوده شد.
شـيـطـان گـفـت: پـروردگـارا! مـرا بـر گـوسـفـنـدان ايوب مسلط گردان. خداوند با اين تقاضاى شيطان هم موافقت فرمود و شيطان همه گوسفندان او را هلاك كرد، ولى از سپاس گـزارى و شـكـر ايـوب كـاسـتـه نـگـرديد. تا اين كه شيطان گفت: مرا بر بدن او مسلط گـردان. خـداى تـعـالى بـدو گـفـت: بـه جـز زبـان، عقل و ديدگان، بر ساير اعضاى بدنش تو را مسلط كردم.
شـيـطـان بـيـامد و نفسى زهرآگين بر پيكر او دميد كه بدنش از سر تا پا زخم گرديد و زمـان درازى نـيـز بـه هـمـيـن شـكـل بـه سـپاس خدا مشغول بود تا وقتى كه كرم در بدنش پـديـدار گـشـت و مـتـعـفن گرديد و مردم او را از شهر بيرون بردند و در خارج آن در كنار ويرانه اى افكندند و به جز همسرش، كس ديگرى نزد او رفت و آمد نمى كرد.
آن زن نـيـز بـراى تهيه غذا و خوراك ايوب، نزد مردم مى رفت و با گدايى براى ايوب غذا فراهم مى كرد و نزد وى آورد.
شـيـطان كه از صبر و شكيبايى ايوب به تنگ آمده و در كار او درمانده شده بود، نزد چند تن از پيروان او ـ كه در كوه ها به صورت رهبانانى زندگى مى كردند ـ دفت و به آن ها گـفـت: بـيـايـيـد تـا نزد اين بنده گرفتار برويم و از گرفتارى او بپرسيم؟ رهبانان سـوار اسـتـرهـاى خـود شدند و نزد ايوب آمدند. وقتى نزديك او رسيدند، استران از بوى تـعـفـن بـدن ايـوب گـريختند و پيش نرفتند تا سرانجام با زحمت آن ها را به جلو رانده پـيـش ايـوب رفتند و نزد او نشسته بدو گفتند: اى ايوب! خوب است گناه خود را كه سبب ايـن بـلاى بـى سـابـقـه شـده اسـت بـه مـا خبر دهى، زيرا ما ترس آن داريم كه اگر از خداوند سؤ ال كنيم، ما را هلاك سازد.
ايـوب در پـاسـخ آن ها فرمود: به عزت پروردگارم سوگند، من هرگز غذايى نخوردم، جـز آن كـه يـتـيمى و ناتوانى با من بود كه از آن غذا مى خورد و هيچ گاه دو عملى كه هر دوى آن هـا اطـاعت پروردگار بود براى من پيش نيامد، جز آن كه من آن را كه انجام آن سخت تـر بـود انـتـخـاب كردم. در اين دقت جوانى كه همراه آنان بود به ايشان گفت: چه زشت اسـت كـار شـما كه نزد پيغمبرى از پيغمبران خدا آمده و او را سرزنش كرديد تا جايى كه ناچار شد آن چه را از عبادت پروردگار خود پنهان مى داشت آشكار سازد.
بـه دنـبـال ايـن جـريـان، نـقـل كرده اند كه ايوب از وضع خود به خدا شكايت كرد و كمك خواست. خداى تعالى در پاسخ او فرمود: چه كسى قدرت پرستش مرا به تو داد كه حمد و سـپـاس مـرا بـه جـاى آورى؟ آيـا بر چيزى كه خدا بر تو منت آن را دارد، بر خدا منت مى گذارى؟ و هم چنان نعمت هاى ديگرى دا كه به او داده بود، يادآور شد.
در ايـن جا بود كه ايوب مشتى خاك برداشته و بر دهان ريخت و عرض كرد: پروردگارا! حق با توست و اين نعمت را تو به من عطا كردى. پس از شكايت خود به درگاه خدا پوزش طلبيد و پس از آن خداى تعالى فرشته اى
را فرستاد و به ايوب دستور داد: پاى خود را بر زمين بزن. با انجام اين دستور، چشمه آبـى ظـاهـر شـد و ايـوب خـود را بـا آن شـسـت وشـو داد و زخم ها و بيمارى هايش برطرف گـرديـد و خـداونـد،نـعـمت هاى ديگرى را هم كه از دست داده بود، يكى پس از ديگرى بدو بازگردانيد.
دربـاره عـمـلى هـم كـه از هـمـسـرش سـرزد و سبب شد ايوب سوگند ياد كند كه او را صد تـازيـانـه بـزنـد، روايـات مـخـتـلف اسـت. در بـعـضـى از نقل هاست كه همسر ايوب براى تهيه خوراك آن حضرت، نزد جماعتى رفت و از آن ها چيزى خـواسـت. وقـتـى كـه آن هـا گـيـسـوان زبـياى آن زن را ديدند، بدو گفتند: اگر مقدارى از گـيـسـوانـت را بـريـده و به ما بدهى، ما نيز به تو خوراكى خواهيم داد. او نيز به سبب عـلاقـه اى كه به ايوب داشت، اين كار را انجام داد و چون ايوب او را با گيسوان بريده ديـد، چـنـيـن سـوگندى ياد كرد. در نقل ديگرى هم آمده است كه شيطان چون در كار ايـوب فـروماند و با نابود كردن اموال و اولاد ايوب و بيمارى هاى سخت بدنى، باز هم مـشـاهـده كرد كه ايوب از سپاس گزارى خداوند دست برنمى دارد و روز و شبش به حمد و ستايش خداوند مى گذرد، بسيار ناراحت و درمانده گرديد و فريادى زد كه همه لشگريان و يارانش گرد او جمع شدند و از وى سبب آن فرياد را پرسيدند. او در جواب گفت كه اين مـرد مـرا درمـانـده كـرده، زيـرا مـن از خـدا خـواسـتـم تـا مـرا بـر امـوال و فـرزنـدانـش مـسـلط گـردانـد و مـال و فـرزنـدى بـراى او بـه جاى نگذاشتم، اما شـكـيـبـايـى و سـتايش او به درگاه خدا افزون گرديد. دوباره از خدا خداستم كه مرا بر بدن او مسلط گرداند و او را به حالى انداختم كه همه بدنش زخم شد و او را كنار ويرانه اى انداختند و هيچ كس جز همسرش بدو نزديك نمى شد، ولى باز هم دست از حمد و ثناى خدا بـرنداشت و صبر كرد. به راستى كه با اين ترتيب من پيش خدا رسوا شدم و اين فرياد براى آن بود كه شما جمع شويد و كمكم كنيد و راهى به من نشان دهيد.
يـاران شـيـطـان گـفـتـنـد: مكر و حيله تو چه شد و آن علم و تدبيرى كه گذشتگان را به وسـيـله آن نـابـود مـى كـردى كـجـا رفت؟ شيطان در جواب گفت: همه آن ها درباره اين مرد بـاطـل و تباه شد و ديگر كارى از من ساخته نيست. اكنون شما بگوييد چه تدبيرى انجام دهم؟
يارانش گفتند: آدم را چگونه از بهشت بيرون كردى؟
شيطان گفت: به وسيله همسرش.
آن هـا گـفـتـنـد: ايـوب را نيز از همان راه منحرف كن، زيرا كسى جز او نزد ايوب رفت وآمد نمى كند و ايوب نيز كسى است كه سخن او را مى پذيرد.
شيطان اين راءى را پسنديد و به صورت مردى درآمد و نزد همسر ايوب رفت و بدو گفت: اى زن! شـوهـرت كـجـاسـت؟ جواب داد: او اكنون دچار جراحات گوناگون بدن خود است و كرم ه در بدنش رفت وآمد مى كنند.
شـيـطان كه اين سخن را از او شنيد، به خيال آن كه اين گفتار وى از روى بى تابى است بـه وسـوسـه او پـرداخت و نعمت ها و خوشى هايى را كه قبلاً داشتند، به ياد او آورد و از زيـبـايـى و جوانى ايوب سخن به ميان آورد و بدو گفت: اين رنج و بيمارى ديگر پايان ندارد و هميشگى است.
در هـمين وقت همسر ايوب فريادى كشيد و بى تاب شد. شيطان كه ديد تدبيرش كارگر افـتـاد، بـزغـاله اى را پـيش او آورد و بدو گفت: اگر اييوب اين بزغاله را به دست خود ذبـح كـنـد و نـام خدا را هنگام ذبح آن نبرد، از تمام اين بيمارى ها و رنج ها بهبودى خواهد يافت. وقتى همسر ايوب اين سخن را شنيد، آن بزغاله را نزد ايوب آورد و جريان را بدو گفت. ايوب دانست كه گوينده آن سخنان شيطان بوده، از اين رو به همسرش گفت: دشمن خـدا (شيطان) پيش تو آمده و اين سخنان را به تو ياد داده و تو نيز سخنش را پذيرفته اى، اكـنـون از تـو مـى پرسم آن مال و اولاد و سلامتى را كه ما داشتيم چه كسى به ما داده بود؟
زن گفت: خدا.
ايوب گفت: چند سال ما از آن ها بهره مند بوديم؟
زن پاسخ داد: هشتاد سال.
ايوب پرسيد: اكنون چند سال است كه خدا ما را به اين آزمايش دچار كرده است؟
زن گفت: هفت سال و چند ماه.
ايـوب فرمود: اى زن! به خدا سوگند از روى عدالت و انصاف با خدا رفتار نكرده اى، مـگـر آن كـه بـه هـمـان انـدازه كه در آسايش بوده اى، در بلا و گرفتارى هم صبر كنى (يـعـنـى هـمـان طـور كـه هـشـتـاد سـال در خـوشـى و آسـايـش بـوده اى، بـايـد هـشـتـاد سال هم در بلا و گرفتارى صبر كنى) تا عدالت و انصاف را رعايت كرده باشى.
بـه دنـبـال اين سخن، حضرت ايوب سوگند ياد كرد و بدو گفت: به جرم اين كه به من دسـتـور دادى حـيوانى را براى غير خدا ذبح كنم، اگر خدا شفايم دهد، صد تازيانه به تـو خـواهم زد. از اين پس ديگر خوراك و آشاميدنى تو بر من حرام است و هم اكنون از پيش من دور شو كه ديگر نو را نبينم.
وقـتى همسرش از نزد ايوب رفت و ايوب خود را تنها و بى مونس و پرستار ديد، رو بر خاك نهاد و در حال سجده به خدا عرض كرد: اءَنِّى مَسَّنِىَ الضُّرُّ و همين دعا بـود كـه سـبـب برطرف شدن بلاهاى ايوب گشته و بدو وحى شد: سر بردار كه دعايت مـسـتـجـاب گـرديـد. اكـنون پاى خود را بر زمين بزن تا به آخر داستان شفاى ايوب و بازگشت نعمت هاى الهى و سرسبز شدن ويرانه و آباد شدن آن محوّطه.
از آن سـو، همسرش پيش خود فكر كرد: اكنون كه او مرا از پيش خود رانده، كسى نيست كه براى او غذا ببرد و از وى پرستارى كند. اگر من هم نزد او نروم، از گرسنگى تلف مى شـود و درنـدگـان صـحـرا بـدنـش را مـى خـورنـد. بـه دنـبـال ايـن فـكـر بـازگـشـت، ولى از آن ويـرانه و ايوب اثرى نديد و به جاى آن باغ سرسبزى ديد كه جوانى خوش سيما و خوش لباس در آن جاست.
زن شـروع به گريه كرد و ترسيد پيش آن مرد برود. جوان پيش آمد و سبب گريه او را پـرسـيد. زن گفت: ويرانه اى در اين جا بود كه مرد بيمارى در آن مى زيست. اكنون نمى دانم بر سر آن مرد چه آمده است؟
جوان پرسيد: آن مرد چه نسبتى با تو داشت؟
زن پاسخ داد: شوهرم بود. آيا تو او را نديدى؟
جوان پاسخ داد: اگر او را ببينى مى شناسى؟
زن گـفـت: آرى. وقـتـى كـه خـوب بـه سـيـمـاى آن جـوان نـگـريـسـت گـفـت: در حال جوانى و تندرستى، از هر كس به تو شبيه تر بود.
ايـوب بـدو فـرمـود: مـن هـمـان ايـوب هـستن كه تو به من دستور دادى آن بزغاله را براى شيطان ذبح كنم، ولى من فرمان بردارى پرردگارم كرده و اطاعت شيطان نكردم. و سپس به درگاه خدا دعا كردم، او نيز نعمت هاى مرا بازگرداند چنان كه مشاهده مى كنى.
در نقل ديگرى است كه شيطان چون به نزد همسر ايوب آمد، بدو گفت: آيا مرا مى شناسى؟
وى گفت: نه.
شـيطان گفت: من خداى زمين هستم و همه اين بلاهايى را كه شوهرت به آن ها دچار شده، من بـر او وارد كـرده ام، چـون او خداى آسمان را پرستش كرد و مرا به خشم آورد. اكنون اگر يـك سـجـده بـراى من بكند، همه بلاها را از وى دور خواهم نمود و نعمت هاى از دست رفته را به او باز خواهم داد.
بعضى گفته اند كه شيطان بدو گفت: اگر تو براى من سجده كنى، نعمت هايتان را به شما باز مى گردانم و شوهرت را نيز عافيت مى دهم.
از ابـن عـبـاس نـقـل شـده كـه شيطان به صورت طبيبى نزد همسر ايوب آمد و آن زن از وى خـواسـت تـا ايـوب را مـداوا كـنـد. شـيـطان گفت من او را مداوا مى كنم به شرط آن كه وقتى بهبودى يافت، به من بگويد كه تو مرا شفا دادى و جز اين پاداشى نمى خواهم. زن كه اين سخن را شنيد شيطان را نشناخت، نزد ايوب آمد و از وى خواست تا با تقاضاى آن طبيب موافقت كند.ايوب با شنيدن گفتار زن، قسم خود كه او را صد تازيانه بزند.
آخـريـن قـولى كـه طـبـرسـى آن را در مـجـمـع البـيـان نـقـل كـرده ايـن اسـت كـه سـبب سوگند ايوب، هيچ يك از اينها نبود، بلكه همسر ايوب به دنبال كارى رفت و بازگشت او طول كشيد و ايوب به سبب بيمارى، حوصله اش سر رفت و قسم خورد او را صد تازيانه بزند.
بـه هـر صـورت وقتى ايوب شفا يافت و خداى تعالى سلامت بدن و نعمت هاى گذشته را بـه او بـازگـردانـيـد، خـواسـت بـه سـوگـنـد خـود عمل كند و در فكر بود چگونه صد تازيانه به آن زن وفادار، باايمان و مهربان بزند. خداوند ـ چنان كه در سوره ص بيان فرموده ـ به او دستور داد دسته اى از چوب هاى نازك كه مطابق روايات و تفاسير عددش صد تا بود، برگيرد و با ملايمت يك دفعه بر بدن او بزند و بدين ترتيب به سوگند خود عمل كند.
ايـن خـلاصـه سـخـنـانـى بـود كـه مـفـسـران اهـل سـنـت، مثل وهب بن منبّه و ديگران و نيز تورات كنونى در سِفْر ايوب و پاره اى از روايات شيعه درباره بلاهاى ايوب و موضوعات ديگر مربوط به او گفته اند.
امـا بـزرگـان اهـل تـحـقـيق، بعضى قسمت هاى داستان مزبور را ساخته و پرداخته مفسران دانـسـتـه و انـتـسـاب آن را به انبيا و پيمبران الهى جايز ندانسته اند و ما براى توضيح بيشتر، ترجمه گفتار علم بزرگوار شيعه مرحوم سيد مرتضى اعلى اللّه مقامه و يكى از نـويسندگان معاصر مصرى را از نظر شما مى گذرانيم و به دنباله داستان ايوب و ذكر موضوعات ديگرى كه تذكر آن لازم است، باز مى گرديم.
سـيد مرتضى در كتاب تنزيه الانبياء پس از اثبات اين مطلب كه انبياء و پيغمبران الهى و ائمـه ديـن بـايد از گناهان و بيماريهايى كه موجب نفرت، دورى و وحشت مردم است مانند پـيـسى و جذام پاك باشند، در حالات ايوب مى گويد: اما آنچه در اين باره از گروهى از مـفـسـران نـقـل شـده، قـابـل قـبـول نـيـسـت، زيـرا ايـنـان پـيـوسـتـه بـه پـروردگـار مـتـعـال و رسـولان خـدا هر كار زشت و منكرى را نسبت داده و تهمت هاى بزرگى به آنان مى زنـنـد و در روايـاتـى كـه در ايـن بـاب تـقـل كرده اند، مطالبى است كه انسان با اندكى تاءمل، متوجه مى شود كه ساختگى و نادرست است. اينان گفته اند: خداوند شيطان را بر مـال و گـوسـفـنـدان ايـوب و خاندان او مسلط گردانيد و چون آن ها را نابود كرد و صبر و شـكـيـبـايـى ايـوب را ديـد، از خـداونـد درخواست كرد كه او را بر بدن ايوب مسلط سازد. خـداونـد فـرمـود: مـن تـو را بـر هـمـه بـدن او، جـز عقل و چشمش مسلط ساختم.
شـيـطـان بـيامد و بر سر تا پاى بدنش دميد و بر اثر آن دم، همه بدن ايوب زخم شد و بنى اسرائيل هفت سال و چند ماه او را در زباله دانى افكندند و در اين مدت كرم ها در بدنش رفت وآمد مى كردند و ساير گفتارهايى كه با شرحى طولانى بيان نموده اند و ما از ذكر آن خوددارى مى كنيم.
آن گـاه مـى گـويـد: كـسـى كـه عـقـل و خـردش ايـن انـدازه بـاشـد كـه ايـن جـهل و كفر را بپذيرد و نداند كه خداى تعالى شيطان را بر خلق او مسلط نمى سازد و او نمى تواند بدن ها را زخم كند و بيمارى بياورد، چگونه مى توان به حديث او اعتماد كرد؟
سيد مرتضى در پاسخ آن دسته كه گفته اند: بلاهاى ايوب به عنوان عقاب و كيفر او در دنـيـا بـود، مى فرمايد: اما آن بيمارى هاى سخت و بلاهاى عظيمى كه به ايوب رسيد، جز بـراى آزمـايـش و امـتـحـان وى نـبـود و خـدا مـى خواست در برابر صبر و شكيبايى ايوب، پـاداش نـيـكـويـى بـه وى بدهد و اين سنت الهى است كه در مورد اوليا و برگزيدگان درگـاهـش انـجـام مـى دهـد، چنان كه از رسول خدا(ص) هنگامى كه از آن حضرت پرسيدند: كـدام يـك از مـردم در بـلا و گـرفـتارى سخت تر هستند (و بلا بيشتر بر آن ها مى رسد؟) فـرمـود: پـيـغـمـبـران و پـس از ايـشـان مـردمـان صالح و هم چنين هر چه مردم شبيه تر به پيغمبران و صالحان باشند، به بلا و سختى نزديك ترند.
ايـوب نـيـز در بـرابـر آن بـلاهـاى سـخـت،چـنـان صـبـرى كـرد كـه تا به امروز ضرب المـثـل شـده اسـت. شـكـيـبـايـى او بـه حـدّى بـود كـه در خـلال تـمـام ايـن بـلاهـا، پـيـوسـتـه سـپـاس گـزار درگاه حق بود و سخنى كه بر خلاف بـردبارى و سپاس گزارى او باشد، از دهانش خارج نشد و حرفى كه گله و شكايتى در آن بـاشد، از وى شنيده نشد.خداى تعالى نيز در عوض ـ چنان كه در قرآن كريم فرموده ـ گـذشـتـه از نـعـمـت هـاى بـزرگ و جـاويـدان آخـرت، در دنـيـا نـيـز اموال و خاندان او را به او بازگردانيد و آن ها را چند برابر كرد و بيمارى هاى او را شفا داده و از بلاها نجاتش بخشيد.
از نـويسندگان معاصر اهل سنت نيز عبدالوهاب نجّار همين مطلب را در كتاب خود ذكر كرده و مـى گـويـد: مردم در مورد ايوب مطالبى روايت كرده اند كه دلالت بر اين كه آن حضرت بـه بـيـمـارى هايى مبتلا شد كه موجب تنفر مردم گرديد و آن ها را از نزديك شدن به وى خـوددارى مـى كـردنـد. اين روايات با مقام نبوت منافات دارد: زيرا دانشمندان الهى در جاى خـود ثـابـت كـرده انـد كه پيغمبران الهى بايد از بيمارى هايى كه موجب تنفر مردم است، پاك باشند. با اين ترتيب روايات مزبور با منصب نبوّت سازگارى ندارد.
نـويـسـنـده مـزبـور پـس از نـقـل ايـن سـخـنـان، دو جـواب بـراى اشكال فوق ذكر مى كند:
اوّل آن كـه مى گويد: بلاهاى مزبور ـ با خصوصياتى كه گفته اند ـ پيش از مقام نبوت آن حـضـرت بـوده و پـيـامبرى، وقتى به آن حضرت رسيد كه به آن بلاها دچار شد و آن صبر و بردبارى از ظاهر گرديد و شكايت و گله اى به درگاه خدا نكرد.
دوم آن كـه گـفـتـه اسـت: كـسانى كه در نقل بلاهاى ايوب مبالغه كرده اند، اعتمادشان به گـفـتـار اهـل كـتـاب و سـِفـْر ايـوب بـوده و خـيـال كـرده انـد هـر چـه در سـِفـْر مـزبـور نـقل شده، حقيقت دارد و واقعيّت داشته است، در صورتى كه اگر خوب دقت مى كردند، مى دانـستند كه سِفْر ايوب بيشتد به زبان حال شعرا مى ماند و پرواضح است كه شعر در هـر زبـانـى مـيـدان مـبـالغه و گزاف گويى است (و بسيارى از آن ها حقيقت ندارد.) او سپس بـراى تـاءيـيـد گـفـتـار خـود، اشـعـارى از عـمـروبـن فـارض و مـتـنـّبـى و ديـگـران نقل كرده است.
بـديـن تـرتـيـب مـشـخـص شـد قـسـمـت هـايـى از گـفـتـار مـفـسـران در ايـن داسـتـان قـابـل قـبـول نـبـوده و اگـر روايـتـى هـم بـر طـبـق آن رسـيـده بـاشـد، بـر تـقـيـه حمل شده يا مورد اعتماد نيست.
حديثى جالب از امام باقر
در ايـن جـا مـرخـوم صـدوق در كـتاب خصال حديثس از امام باقر(ع) روايت كرده كه حقيقت را آشـكـار ساخته و از اشكالات مزبور خالى است و بلكه توضيحى براى ساير روايات و احاديث مى باشد.
آن حـضـرت فـرمـود: ايـوب هـفـت سال بدون آن كه گناهى از وى سر زده باشد، دچار بلا گـرديـد و پـيـغـمـبـران الهـى گـنـاه نمى كنند، زيرا آن ها معصوم و پاكيزه هستند و مرتكب انـحـراف و گـنـاه كـوچـك و بـزرگ نمى شوند. سپس فرمود: ايوب در تمام بلاهايى كه بـدان دچـار شـد، هيچ گاه بدنش بدبو نشد و قيافه اش زشت نگرديد و خون و چركى از بدنش خارج نشد و مورد تنفر و بيزارى بينندگان واقع نشد و كرم به بدنش نيفتاد و خدا با همه پيغمبران و اولياى گرامى خود در گرفتارى آن ها اين گونه رفتار مى كند. اين كـه مـردم از آن حـضـرت كـنـاره مـى گـرفـتـنـد، بـه سـبـب فـقـر و نـاتـوانـى حـال او در ظـاهـر بـود، زيـرا مـردم از مـقـامـى كـه وى در نـزد خـدا و گـشـايـشـى كـه بـه دنبال داشت، بى خبر بودند.
پيغمبر (ص) فرمودند: بلاكش ترين پيغمبران هستند و پس از آن ها شبيه ترين مردم به آن ها (يعنى هر چه مردم به آن ها شبيه تر و در پيش گاه خداى تعالى مقرّب تر باشند،) بلاكش تر خواهند بود.
ايـن كـه خداوند ايوب را به آن بلاى بزرگ گرفتار ساخت ـ آن بلايى كه در پيش مردم بـه سـبـب آن خـوار شـد ـ براى آن بد كه وقتى نعمت هاى بزرگ خدا را ـ كه اراده فرموده بـود بـدو بـرسـانـد ـ در دسـت او ديـدنـد، ادّعـاى خـدايى درباره اش نكنند. هم چنين بدانند پـاداش نـيـك خـداونـد دو گـونـه اسـت: يـكـى يـه دليـل اسـتـحقاق و مزد و ديگرى از روى اخـتصاص و تفضل.ديگر اين كه هيچ ناتوانى را به سبب ضعفش خوار ندانند و هيچ فقير و نـدارى را بـه سـبب ندارى اش كوچك نشمارند و هيچ بيمارى را به علت بيمارى اش به چشم حقارت ننگرند. و بدانند كه خداوند هر كس را بخواهد بيمار سازد و هر كه را بخواهد شفا و بهبودى بخشد. هر جا و به هر گونه و به هر سببى كه بخواهد، آن را وسيله پند سـازد و بـراى هـر كـس كـه بـخـواهد، سبب بدبختى و براى آنكه بخواهد، سوجب سعادت گرداند. خداى عزوجل در آن چه انجام مى دهد، عادل و در كارهايش حكيم و فرزانه است. جز آن چـه صلاح بندگان اوست درباره شان انجام ندهد و بندگان خدا جز از جانب حضرت او توانايى و نيرويى ندارند.
پاسخ سوال ديگر
يـك مـطـلب بـاقـى مـى مـانـد و آن هـم بـحـث درباره اين آيه است كه خداوند از زبان ايوب نقل مى كند كه به درگاه وى عرض كرد:
اءَنِّى مَسَّنِىَ الشَيطانُ بِنُصبٍ و عَذابٍ؛
پروردگارا! شيطان مرا به رنج و عذاب افكنده است.
بـرخـى گـفـتـه اند كه اين آيه، شاهدى است بر گفتار آن دسته از مفسّران كه گفته اند: شـيـطـان بـر مـال و جـان و فـرزندان آن حضرت مسلط گرديد ـ به شرحى كه گذشت ـ و ديگر اين كه چون عذاب بر اساس استحقاق و كيفر مى آيد، پس اين آيه شاهدى است براى گـفـتـار ديـگـرشـان كـه گـفـتـه انـد: بـلايـى كـه دچـار ايـوب گـرديـد، بـه دليل گناه و لغزشى بود كه در تبليغ رسالت از وى سر زد.
امـا پـاسـخ اشـكـال اوّل آن است كه نسبت دادن گرفتارى به شيطان، منافاتى با انتساب آن به اسباب عادى و طـبـيـعـى نـدارد، زيـرا بـه اصـطـلاح آقـايـان، ايـن اسـبـاب و وسـايل در طول يك ديگر هستند نه در عرض و كنار هم؛ يعنى منافات ندارد كه در رسيدن يك خوشى يا ناخوشى به انسان، دو يا سه واسطه و يا بيشتر در كار باشد و هر كدام در رساندن آن خوشى يا ناخوشى به انسان، دخالت داشته و در صدر همه آن ها نيز اراده حضرت حق تعالى قرار داشته باشد و گفتن يكى از واسطه ها، واسطه يا وسايط ديگر را نفى نمى كند.
گـذشـتـه از ايـن، در كـجـا مـعـنـاى گـفـتـار ايـوب اين است كه شيطان بر اثر تسلط بر مـال و جـان و فـرزنـدان مـن مـرا بـه عـذاب انـداخـتـه، زيـرا آن حـضـرت نـابـودى مـال و فـرزنـدان و بـيـمـارى و مـرض خـود را بـه شـيـطـان نـسـبت نمى دهد و نمى گويد: خدايا!شيطان مرا بيمار كرده و اموالم را نابود ساخته و بلكه مى گويد: شـيـطـان مرا به عذاب دچار ساخته و اين شايد بدان سبب بود كه شيطان مردم را وسـوسـه مـى كـرد تـا كـسـى نـزد آن حـضـرت نـرود و او را تـنـهـا بـگـذارنـد، مـثـل آن كـه بـه آن هـا مى گفت: اگر او پيغمبر بود، خداوند او را به اين بلاها دچار نمى كـرد يـا ـ چـنـان كـه شـرحـش گـذشـت ـ هـمـسـرش را كـه بـا كـمـال وفـادارى و صـمـيـمـيـت بـه پـرسـتـارى آن حـضـرت كـمـر بـسـتـه بـود و در طول مدت فقر و بيمارى او اظهار خستگى نمى كرد، وسوسه كرد و سبب مى شد كه آن زن نزد ايوب رفته و شكايت از حال خود و ايوب كند يا با پخش كردن اين مطلب كه بيمارى ايـوب مـسرى و غير قابل معالجه است، مردم را تحريك مى كرد تا آن حضرت را از شهر و خانه اش دور كنند و نزديكش نروند اين رنح هايى بود كه از شيطان به آن حضرت مى رسـيـد و شـايـد مـعـنـى گـفـتار او نيز به درگاه خداى تعالى همين بود كه پروردگارا! شيطان ـ بر اثر وسوسه ها و تحريكات خود ـ مرا به رنج و عذاب دچار ساخته است.
امـا پـاسـخ اشـكـال دوم نـيـز روشـن اسـت، زيـرا عـذاب در زبـان عـربى به معناى رنج و ناراحتى است، چه از روى كيفر با سابقه گناه و جرمى باشد و چه بى علت اما اين مطلب كـه بـلاهـاى ايـوب از روى سـابـقـه گـنـاهـى نـبـوده و عـنـوان كـيـفر نداشته، شرحش در ذيل آمد.
تذكر چند مطلب
در پـايـان داسـتـان حـضـرت ايـوب تـذكـر چـنـد مـطـلب كـه در روايـات و تـواريـخ در خلال سرگذشت آن حضرت ذكر شده لازم به نظر رسيد:
۱ـ بـرخلاف گفته برخى از مفسران اهل سنت، بلاهايى كه ايوب به آن ها دچار شد، روى سـابـقـه كـوتـاهـى كـردن آن حـضـرت در انـجـام وظيفه پيغمبرى و به اصطلاح به كيفر گـنـاهـى كه نعوذبالله به گفته آن ها از او صادر شد نبود، بلكه اين بلايا، فقط به سـبـب بـالا رفـتـن مـقـام و آزمـايـش ايـوب صورت نگرفت و خداى تعالى مى خواست با اين آزمـايـش سـخـت، آن حـضـرت را شـايـسـتـه نعمت هاى بزرگ دنيا و آخرت و شايسته آن مقام بـرجـسـتـه بـنـمـايـد و داستان او را براى بندگان ديگر خود پند و عبرتى قرار دهد تا حجتى براى ديگران باشد. از بيان حضرت باقر در حديثى كه گذشت، به خوبى اين مـطـلب اسـتـفـاده مـى شـود. در آن جـا كـه فـرمـود:ايـوب هـفـت سـال بـدون هيچ گناهى كه از وى سر زده باشد دچار بلا گرديد و در جاى ديگر فـرمـوده اسـت: بـلاكـش ترين مردم انبيا هستند و سپس به ترتيب هر كس بدان ها شبيه تر (نزديك تر) است كه در روايات ديگر نيز بدان اشاره يا تصريح شده است.
صدوق در كتاب علل الشـرائع از امـام صـادق (ع) دو حـديـث نـظـيـر يـك ديـگـر نـقـل كـرده كـه در هـر دوى آن ها امام تصريح مى كند كه ايوب بدون هيچ گناه و تقصيرى دچـار بـلا گـرديـد. مـتـن يكى از آن ها كه رانى آن شخصى به نام درست بن ابى منصور بوده، چنين است:
إ نَّ ايّوبَ من غيرِ ذنب؛
همانا ايوب بدون گناه دچار بلا شد.
متن حديث ديگر نيز كه ابوبصير از آن حضرت روايت كرده اين است:
اءُبتُلى ايوب سبع سنينَ بلاذنبٍ؛
ايوب هفت سال بدون گناه به بلا مبتلا گرديد.
ايـن تـذكراتى كه در اين روايات آمده، يا براى پاسخ به گفتار نادرست همان دسته از مفسران اهل سنت است كه ابتلاى ايوب را معلول ترك امر به معروف و نهى از منكر از طرف آن جـضـرت دانـسـتـه انـد، يـا بـه مـنـظـور رفـع اشـتباه از ذهن مردم كوتاه فكرى است كه خـيـال مى كنند هر مصيبتى كه به انسان مى رسد، به سبب گناهى است كه قبلاً از وى سر زده و كـيـفـر خـطـا و جـرمـى اسـت كـه وى انـجـام داده است و گاهى همين اشتباه آنان، موجب انحراف افراد كوتاه فكر ديگرى نيز مى گردد.
شـايـد ائمـه بـزرگـوار شـيـعـه مـى خـواهند اين حقيقت را تذكر دهند كه مطلب از آ ن طرف صـحـيـح است كه هيچ گناهى بدون كيفر نمى ماند و هر چه انسان بكارد همان را درو خواهد كـرد، امـا از ايـن مـطـلب درسـت نـيست كه از عمل خويش مى بيند و به اصطلاح ملازمه اى در اينست.
حـال اگـر بـخـواهـيـم بـراى تـوضيح بيشتر وارد اين بحث شويم كه چگونه مردان الهى بـدون تقصير و گناه، به بلاهاى سخت دچار مى گردند و اين چه ويژگى براى افراد بـاايمان و مقرّب درگاه خداوند است كه هر چه ايمانشان بيشتر و به خداى تعالى نزديك تـر بـاشـنـد، گـرفـتـارى بيشترى به آن ها مى رسد و بلا و گرفتارى، چه آثارى از نـظـر كـمـال مـعنوى روى مردان بزرگ الهى مى گذارد و ساير مطالبى كه به اين بحث مـربـوط اسـت، يـك سـره از مـوضـوع كـتـاب خـارج شـده و بـه تـدويـن جـزوه اى مـسـتـقـل در ايـن بـاره نـيـازمـنـد خـواهـيـم شـد. و خـوانـنـده مـحـتـرم اگـر مـايل به توضيح بيشترى در اين باره باشد، بهتر است به كتاب هاى مفصلى كه در اين مـورد نـگـاشـتـه شـده مـراجـعـه كـنـد مـانـنـد كـتـاب پـر ارج عـدل الهـى اسـتـاد شـهـيـد مطهرى و به ويژه فصل سوم آن كه پاسخ اين سؤ الات را به خوبى داده است.
۲ـ مـطـلب ديـگـر مـربـوط بـه مـدت ابتلاى ايوب است كه بعضى هيجده، برخى سيزده و دسـتـه اى هـم خـفـت سـال و هـفـت مـاه و هـفـت سـاعـت ذكـر كـرده انـد. از وهـب بـن مـنـبـه نـيـز نـقـل شـده كـه گـفـتـه اسـت: مـدت ابـتـلاى ايـوب سـه سـال تـمـام بـود بـدون كـم و زيـاد. ولى در روايـات شـيـعـه مـدت آن، هـمان هفت سـال ذكـر شـده كـه از آن جـمـله حـديـث كـتـاب خـصـال و حـديث ديگرى كه صدوق در كتاب عـلل الشـرائع نـقـل كـرده اسـت وى بـاشـد كـه هـر دوى آن هـا در صـفـحـات قبل از نظر شما گذشت.
۳ـ مـطـلب سـوم دربـاره مـدت عـمـر و مـدفـن ايوب است. برخى مدت عمر آن حضرت را ۹۲ سـال و بـعـضـى ۲۰۰ سـال گـفـتـه انـد. در تـارسـخ عـمـادزاده ۲۲۶ سـال ذكـر شـده كـه ۷۳ سـال قـبـل ابتلا، هفت سال و هفت ماه و هفت روز دوران سختى و ۱۴۶ سـال پـس از ابتلا زندگى كرده است، و نگارنده سند معتبرى براى هيچ كدام از آن ها به دسـت نـيـاورده است. راوندى كه او نيز سند خود را به وهب بن منبه مى رساند، مى نويسد: ايـوب در زمـان يـعـقـوب زندگى مى كرد و دختر يعقوب ـ كه نامش اليا بود ـ همسر ايوب بـوده اسـت. پـدر آن حـضرت از كسانى بود كه به ابراهيم ايمان آورد و مادر ايوب دختر لوط بـوده و لوط جـدّ مـادرى ايـوب اسـت. تـا آن جـا كـه گـويـد: ايـوب قـبـل از رسـيـدن بـلا ۷۳ سـاله بـود كـه خـداونـد هـمـانـنـد آن، ۷۳ سال ديگر بر عمر آن حضرت افزود.
دربـاره مـحـل دفـن او نيز اختلاف است. بلاغى در فرهنگ قصص قرآن نوشته است كه قدر مـسلم آن حضرت در سرزمين عوص مى زيسته و در قله كوه جحاف در يمن به فاصله هشتاد مـيـل از عـدن دفن شده است. در اعلام قرآن خزائلى آمده است كه در بيضاى فارس كنار دهى بـه نـام خـيـرآبـاد دره كـوچـكـى است كه عوام قبر ايوب را آن جامى دانند و در ايام متبركه براى زيارت به آن جا مى روند.
ايـن درّه داراى گـيـاهـان خـاردارى اسـت كه گوسفندان مى چرند و مردم آن ناحيه معتقدند كه خوردن آن علف براى دفع بيمارى جرب گوسفندان مفيد است، هم چنين بعضى از چشمه هاى آب گوگرد را آب ايوب مى نامند.
در ايـن جـا گـفـتـار مـسـعـودى را دربـاره ايـوب بـراى شـمـا تـرجـمـه كـرده و بـه ايـن فصل خاتمه مى دهيم.
وى مى گويد: ايوب پيغمبر معاصر حضرت يوسف بود و او،ايوب بن موص بن رزاح بن عـيـص بـن اسـحاق بن ابراهيم است كه در سرزمين حوران و بثينه از بلاد دمشق و جابيه مى زيـسـت. ايـوب داراى امـوال و فـرزنـدان بـسـيـارى بـود و خـدا او را در مـورد خـود و مـال و فـرزندانش به بلا دچار كرد و آن حضرت صبر و بردبارى پيشه ساخت و خداوند آن هـا را بـه وى بـاز گـردانـد. سـپـس مـى گـويـد: مـسجد آن حضرت و چشمه اى كه از آن غـسـل كرد هم اكنون كه سال ۳۳۲ است در سرزمين نوا و جولان مابين دمشق و طبريه از بلاد اردن مـوجـود و مـشـهـور است و مسجد و چشمه مزبور در سه ميلى نواست و سنگى نيز كه در حال بلا و گرفتارى بدان تكيه مى داد و همسرش رحمه نيز در كنار آن سنگ مى نشست، هم اكنون در همان مسجد موجود است.
نـوا و جـولان نام دو قيه از دوستاهاى كوهستانى دمشق و منطقه وسيعى به نام حوران است و هـم اكـنـون كـه اين سطور نوشته مى شود، در كوه هاى جولان سخت ترين جنگ ها با آخرين سـلاح هـاى روز مـيـان ملت مسلمان سوريه و غاصبان يهود جريان دارد. از خداى تعالى مى خواهيم كه مسلمانان جهان را در هر جا كه هستند بر دشمنانشان پيروز گرداند.
مجله تاریخ
پیچ اینستاگرام مجله تاریخ
منبع: تاريخ انبياء (سيد هاشم رسولى محلاتى)