به نام خدا
اقوام آریانها
آريانها – شعبه ايرانى آنها
چنانكه گفته شد، آريانها يكى از شعب مردمان هند و اروپائى اند. از حيث تحقيقاتى، كه راجع بمردمان هند و اروپائى ميشود، شعبه آريانى شعبه اولى است، زيرا آثار تاريخى و ادبى آنها از قرن چهاردهم ق. م «۱» شروع شده، و حال آنكه آثار ادبى يونانى و ايطاليائى بالنسبه جوانتر و آثار ادبى پنج شعبه ديگر نسبت به آثار يونانى و ايطاليائى هم خيلى تازه تر است. آريانها بعد از جدائى از مردمان هند
______________________________
(۱)- مثلا (ريگودا) و (ودا) كه كتب مذهبى هنديها است.
و اروپائى بطرف جنوب رفته بعدها بشعبه هائى تقسيم شده اند:
شعبه هندى، شعبه ايرانى، شعبه سكائى «۱».
راجع باحوال مردمان آريانى در اعصار قبل از تاريخ آنها اطلاعات محققى در دست نيست. باوجوداين آنچه از تحقيقات علماء حاصل شده اين است: اولا اين سؤالها پيش مى آيد، كه كى آريانها از سائر مردمان هند و اروپائى جدا شده اند، بعد از جداشدن كجا بوده اند و آيا باهم مي زيستند يا جدا از هم؟ راجع بسؤال اوّلى عقيده محققين اين است، كه نميتوان تاريخ محققى معين كرد، ولى موافق موازين علمى زمان جدا شدن آريانها از مردمان هند و اروپائى بايد لااقل در حدود سه هزار سال ق. م باشد. دليل ايننظر از جمله اينكه زمان انشاء كتاب مقدّس هنديها تا ۱۴۰۰ ق. م بالا ميرود و ترديدى نيست، كه در اين زمان زبان آريانها يكى نبوده، چه، اگر ميبود، اين كتاب بزبان مشترك نوشته ميشد.
براى يافتن زمانى، كه زبان آريانها يكى بوده موافق موازين زبانشناسى بايد هزار سال عقب رفت. پس آريانها در حدود ۲۴۰۰ سال ق. م زبان مشتركى داشته اند. از طرف ديگر زمانى، كه آريانها بيك زبان تكلم مي كرده اند، خيلى طولانى بوده، زيرا قرنها لازم است تا يكى از لهجه هاى زبان اصلى مبدّل بزبان فرعى گردد.
راجع به سؤال دوّم و سوّم ظنّ قوى اين است، كه آريانهاى هندى و ايرانى اكثرا بطرف آسياى وسطى و غربى رفته، مدّتها در آنجا زندگانى كرده اند. در باب مساكن آنها بين علماء اختلاف نظر بود، ولى حالا بيشتر باين عقيده اند، كه بين رود آمويه و سيحون ميزيسته اند. راجع بشعبه سكائى اطّلاعات خيلى كم است، زيرا آثار ادبى از آنها بدست نيامده. اطّلاعات ما راجع باحوال آنها همان چيزهائى است، كه از كتيبه هاى قديم ما، نوشته هاى مورّخين يونانى و از حفريّات در قبرهاى آنها استنباط شده و، چون مربوط به ازمنه تاريخى است، در ضمن مطالب راجعه باين زمانها گفته خواهد شد، عجالة همينقدر راجع بآنها بايد دانست، كه اينها
______________________________
(۱)- راجع بسكاهاى آسياى وسطى نظر باسنادى، كه در سنوات اخير بدست آمده بعض محقّقين به اين عقيده اند، كه اينها از ايرانى هاى شمالى بوده اند، چه زبان آنها از زبانهاى ايران شمالى است.
مردمانى بودند قوى، سلحشور و غالبا صحراگرد. در ازمنه تاريخى مردمان سكائى از درون آسياى وسطى تا رود عظيم دانوب منتشر بودند و در ضمن تاريخ قديم ايران مكرّر باين مردمان برخواهيم خورد. آريانهاى هند و ايرانى، پس از آنكه مدتها باهم زندگانى كردند، از آسياى وسطى مهاجرت كرده به باختر آمدند، از آنجا شعبه هندى بطرف هندوكش رفته بدرّه پنجاب هند سرازير شد و شعبه ايرانى بطرف جنوب و غرب متمايل شده در فلات ايران منتشر گرديد. بعض محققين باين عقيده اند، كه آريانهاى هندى از طرف پامير به هند سرازير شده اند و اخيرا اين عقيده نيز اظهار شده، كه جدائى آريانهاى هندى از ايرانى در اروپا روى داده، بعد هنديها در ۱۷۰۰ ق. م از قفقازّيه بايران آمده اند و آريانهاى ايرانى در دنبال آنان بايران وارد شده آنها را بطرف مشرق رانده اند. از آنچه گفته شد معلوم است، كه نام (ايران) از اسم اين مردمان است، يعنى آيريا در مضاف اليه صيغه جمع (آيريانام) مى شد، بعد اين كلمه بمرور دهور مبدّل به آيريان، آيران، ايران، ايران شده. در زمان ساسانيان ايران ميگفتند. امّا اينكه از كى اين سرزمين را چنين ناميدهاند، باين سؤال جواب محققى نميتوان داد، همينقدر معلوم است، كه اراتستن «۱» يونانى نخستين نويسنده خارجى است، كه اين اسم را استعمال كرده و قسمتى از ايران را آريانا «۲» ناميده. حدود آريانا را، چنانكه سترابون گويد (كتاب ۱۵ فصل ۲ بند ۸)، اراتستن چنين معين كرده بود: از طرف مشرق رود سند، از سمت شمال كوههاى پاراپاميز «۳» و كوههاى ديگر تا دربند بحر خزر (دروازه كاسپين) كه با سردره خوار تطبيق ميكنند، از طرف جنوب درياى بزرگ عمان و از سمت مغرب حدّى كه پارت را از ماد و كرمان را از پاريتاكن (يعنى ولايت اصفهان كنونى) «۴» و فارس جدا ميكرد. اين حدّ را خود سترابون خطى ميداند، كه از دربند بحر خزر (سردره خوار) تا كرمان كشيده شده باشد. اين است آرياناى اراتستن، ولى سترابون چند سطر پائينتر
______________________________
(۱)-Eratosthene )در قرن سوّم ق. م ميزيست).
(۲)-Ariana .
(۳)-Parapamise )سلسله كوههاى افغانستان شمالى و هندوكش).
(۴)-Paritacene .
گويد: «قسمتى از ماد، پارس، شمال باختر و سغد را نيز آريانا گويند، زيرا اين مردمان نيز تقريبا به همان زبان حرف ميزنند». در زمان ساسانيان چنانكه از آثار ديده ميشود حدود ايران يا ايران شهر وسيعتر بود، زيرا كلده قديم يا سواد را، بمناسبت اينكه پايتخت در تيسفون بود، شاهان ساسانى (دل ايران شهر) ميناميدند (معجم البلدان ياقوت، ج ۱ ص ۴۱۷- مسعودى، مروّج الذهب ج ۱ ص ۵).
آمدن آريانها بفلات ايران
جهت آمدن آريانها بفلات ايران محققا معلوم نيست چه بوده.
آوستا مملكت اصلى آريانها را ايرانواج، يعنى مملكت آريانها مينامد و گويد مملكتى بود خوش آب و هوا، داراى زمينهاى حاصلخيز، ولى ارواح بد دفعة زمين را سرد كردند و، چون زمين قوت سكنه را نميداد، مهاجرت شروع شد. محققا معلوم نيست، كه مقصود از ايرانواج چيست: مسكن اصلى آريانها قبل از جدا شدن از مردمان هند و اروپائى، يا مسكن آنها زمانيكه با هنديها بوده اند؟ بهرحال ميتوان حدس زد، كه در اين مورد هم مهاجرت از جهت زياد شدن سكنه و تنگى جاها بوده. در باب تاريخ آمدن آنها بايران، چنانكه در فوق گفته شد، بعض علماء عقيده دارند، كه در حدود دو هزار سال ق. م بوده، ولى اخيرا اين عقيده قوّت يافته، كه از قرن چهاردهم ق. م. اين مهاجرت شروع شده و تا قرن ششم امتداد يافته.
راجع باينكه آريانها بعد از ورود بفلات ايران چگونه منتشر شده اند، بايد گفت، كه در آوستا اسامى شانزده مملكت ذكر شده. يكى از آنها معلوم نيست كجا بوده و از پانزده مملكت ديگر اوّلى (آيرانواج) و دو مملكت آخرى صفحه البرز و پنجاب هند است «۱». از اينجا بعض محققين استنباط ميكنند، كه اين ولايات
______________________________
(۱)- شانزده مملكت آوستائى از اينقرار است: ۱- ايرانواج- مملكت آريانها. ۲- سوغده- سغد. ۳- مورو- مرو. ۴- باخذى- باختر. ۵- نيسايه- بعضى با محلّى در دو فرسخى سرخس و برخى با نيشابور تطبيق ميكنند. ۶- هراى و- هرات. ۷- واى كرت- كابل. ۸- اورو- طوس يا غزنه. ۹- وهرگان- گرگان. ۱۰- هرهوواتى- رخّج در جنوب افغانستان. ۱۱- اىتومنت- وادى هيلمند. ۱۲- رگ- رى. ۱۳- شخر يا چخر- شاهرود. ۱۴- ورن- صفحه البرز يا خوار. ۱۵- هپتهيندو- پنجاب هند. ۱۶- ولاياتى كه در كنار رودخانه رنگا است وسر، يعنى مدير ندارد- معلوم نيست كجا بوده.
خط سير و انتشار آريانها را نشان ميدهد. بنابراين عقيده، خط انتشار آنها از اينقرار بوده: آريانهاى ايرانى از سغد بطرف مرو آمده بعد هرات، نيسايه و كابل را اشغال كرده اند، پس از آن بطرف رخّج و هيلمند رفته، چون بدرياچه زرنگ (درياچه سيستان) رسيده اند و درياچه مزبور در آن زمان بزرگتر از درياچه كنونى بوده، بآنطرف نگذشته اند، بخصوص، كه در طرف جنوبى آن اراضى بلوچستان و مكران حاليه شروع ميشود و اين اراضى، بواسطه بى آبى و آب و هواى بسيار گرم، آريانها را جلب نميكرده. از اين جهت بعد از اشغال سيستان بطرف مغرب رفته ولايت جنوبى خراسان، صفحه دماوند و رى را اشغال كرده اند.
در باب اينكه چه مردمانى در ايران مي زيسته اند عقيدهاى، كه از تحقيقات حاصل شده، اين است: در مغرب ايران مردمانى بوده اند موسوم به كاسسو، كه نژاد آنها محققا معلوم نيست، اينها همان مردم اند، كه در تاريخ بابل و عيلام ذكرشان گذشت و مورّخين يونانى، چنانكه بيايد، آنها را كوّسيان «۱» يا كيسّى «۲» ناميده اند.
در گيلان كادوسيان. در مازندران تپوری ها «۳». در ميان كادوسيان و تپوريها ماردها يا آماردها (سفيدرود را در عهد قديم آمارد می ناميدند). در جنوب غربى عيلاميها.
راجع به باقى قسمتهاى ايران عقايد مختلف است، بعضى باين عقيده اند، كه سواحل خليج پارس و عمان از حبشى ها يا كلية از مردمان سياهپوست مسكون بوده «۴»، برخى عقيده دارند، كه سكنه تمام فلات ايران، قفقازيّه و اروپاى جنوبى در زمان بسيار قديم از سياهپوستها يا از نژادى، كه شكيل نبوده، تركيب مىيافته. بهرحال، وقتيكه آريانها بفلات ايران آمده اند، در اينجا مردمانى يافته اند، كه زشت و از حيث نژاد، عادات، اخلاق و مذهب از آنها پستتر بوده اند، زيرا آريانها مردمان بومى را (ديو) يا (تور) ناميده اند. علاوه براين در مازندران آثارى بدست آمده، كه خيلى قديم است و دلالت بر صحت اين استنباط ميكند. رفتار آريانها با اين مردمان بومى مانند رفتار غالب با مغلوب بود، بخصوص، كه آريانها آنها را از خود پستتر ميدانسته اند.
______________________________
(۱)-Cosseens .
(۲)-Kissi .
(۳)- طبرستان از تپورستان آمده.
(۴)- اين عقيده مبتنى بر مداركى است، كه از تحقيقات بدست آمده.
بنابراين در ابتداء هيچ نوع حقى براى آنها قائل نبودند، بلكه با اينها دائما جنگ ميكردند و هرجا آنها را مىيافتند ميكشتند، ولى بعدها، كه خطر بوميها براى آريانها رفع شد و آريانها كارهاى پرزحمت را از قبيل زراعت، تربيت حشم، خدمت در خانوادهها از دوش خود برداشته بانها محوّل كردند، بوميها طرف احتياج شديد واقع شده داراى حقى گرديدند، مانند حق غلام و كنيز سابقا، كه در تحت حمايت اربابها ميزيستند. از اين زمان اختلاط آريانها با بوميها شروع شد. ترتيب برقرار شدن آريانها در ايران بعضا از داستانهاى قديم ما و تا اندازهاى نيز از مقايسه طرز مهاجرت و برقرار شدن ساير مردمان هند و اروپائى در ممالك مفتوحه استنباط شده. آريانها به ايران براى تاخت و تاز نيامده بودند، بلكه می خواستند در اين مملكت برقرار شوند و با اين مقصود ميبايست اراضى را از بوميها انتزاع كنند. براى رسيدن بمقصود بهرجا كه وارد ميشدند، پس از جنگ با بومی ها، قلعه اى بنا ميكردند. درون قلعه را بدو قسمت تقسيم كرده قسمتى را بمساكن خانوادهها تخصيص ميدادند و قسمت ديگر را بحشم. در اين محوّطه شبها آتشى با دو مقصود روشن ميكردند: اولا براى اينكه خانوادهها از آن سهمى برند و ديگر از اين جهت، كه اگر بوميها شبيخون زدند، پاسبانان آتش را تيزتر كنند، تا مردان قلعه براى جنگ بيرون آمده دشمن را از اطراف قلعه برانند «۱». بعدها اين قلعه ها مبدل به دهات و شهرها شد «۲».
مذهب آريانها و اخلاق آنها
راجع بمذهب آريانهاى ايرانى بايد درنظر داشت، كه مدتها مذهب آنها با مذهب هنديها يكى بود، چنانكه بزبان واحدى هم تكلم ميكردند، ولى در قرون بعد جدائى مذهبى بين آنها روى داد. كى اين جدائى روى داده، محققا معلوم نيست، ولى از كتيبه اى، كه در بوغاز (گيى) در آسياى صغير بدست آمده و تاريخ آن تقريبا از ۱۳۵۰ ق. م است، استنباط ميشود، كه در اين زمان جدائى هنوز روى نداده بود، چه نجباى ميتانّى، كه
______________________________
(۱)- (ور) كه در داستان جمشيد ذكر شده نمونهاى از اين قلعه ها است.
(۲)- محقّقين تصوّر ميكنند كه بناى شخره ورى و غيره هم بدين منوال بوده.
آريانى بودهاند، بخداهاى هندى قسم ياد كردهاند «۱». چون تاريخ نوشته شدن (ودا) كتاب مقدّس هنديها از قرن چهاردهم بالا نميرود و از قرن هشتم پائينتر نميايد، پس تاريخ جدائى آنها بين اين دو قرن، يعنى قرن هشتم و چهاردهم بايد باشد. اما اينكه مذهب آريان هاى ايرانى چه بوده، از مطالعات محققين در مذهب هنديها و مقايسه نتيجه آن با نتيجه مطالعات در آوستا (كتاب مقدس زرتشتيها) اين عقيده حاصل ميشود:
آنها معتقد بودند بيك عده از وجودهاى خيّر و خوب، كه گنجها و ذخائر طبيعت را بانسان ميرسانيدند. در ميان اين ذخائر مهمتر از هر چيز روشنائى و باران بود و نيز اعتقاد داشتند بوجودهاى بد و تيره، كه با موجودات خوب در جنگ بوده نميخواستند انسان سعادتمند باشد. شب، زمستان، خشگسالى، قحطى، امراض، مرگ و سائر بليّات را از وجودهاى بد ميدانستند. معلوم است، كه وجودهاى اوّلى را مى پرستيدند، حمد و ثناى انها را ميگفتند يا ميخواندند و براى آنها نياز ميدادند، و حال آنكه ارواح بد را دشمن ميداشتند و براى محفوظ ماندن از شرّ آنها باورادى متوّسل ميشدند، كه بعدها باعث ترقى سحر و جادوگرى شد و زرتشت بر ضدّ اين خرافات قيام كرد. بعض محققين به اين عقيدهاند، كه پرستش و رثرغنا (ربّ النوع رعد) و ميثر (ربّ النوع آفتاب) در اين زمان در مذهب آريانهاى ايرانى داخل بود «۲». آفتاب را چشم آسمان ميدانستند و رعد را پسر آن. بعبارت ديگر بايد گفت، كه آريانهاى ايرانى، مانند آريانهاى هندى، عناصر را ميپرستيدند، ولى بعد بتدريج ترقى كرده بدرجه پرستش خداى يگانه رسيدند. كى نتيجه اين ترّقى و تكامل حاصل شد؟ معلوم نيست ولى، چنانكه در جاى خود بيايد، آريانهاى ايرانى زودتر از آريانهاى هندى ترّقى كرده بتوحيد رسيده اند. آريانهاى ايرانى، وقتى كه به ايران آمدند، از حيث تمدّن پستتر از همسايه هاى خود، يعنى بابل و آسور بودند و چيزهاى زياد از آنها اقتباس كردند، ولى در اخلاق بر آنها برترى داشتند، چه معتقدات مذهبى آنها سعى و عمل، يعنى كوشش و كار كردن را با راستى و درستى تشويق ميكرد و ايرانىهاى قديم دروغ را يكى از بزرگترين ارواح بد ميدانستند.
______________________________
(۱)- ايندر، وارون، ناساتييا، ميثرا.
(۲)- ورثرغنا بعدها (ورهران) و بعد بهرام شد، ميثر هم (ميتر) و بعد مهر گرديد.
خانواده – طبقات شكل حكومت
خانواده بر اقتدار پدر يا بزرگتر خانواده تشكيل شده بود.
زن، اگرچه اختياراتى نسبت بشوهر نداشت، باوجوداين بانوى خانه محسوب ميشد و كلية چنين بنظر ميآيد، كه مقام زنها نزد آريانهاى ايرانى بهتر از مقام آنها در نزد مردمان ديگر بوده، اولاد تابع محض پدر بودند، رئيس خانواده در عهود بسيار قديم در آن واحد قاضى و مجرى آداب مذهبى بود زيرا در اين ادوار از جهت سادگى آداب مذهبى طبقه روحانيين وجود نداشت.
يكى از تكاليف حتمى رئيس خانواده اين بود، كه مراقب اجاق خانواده بوده نگذارد آتش آن خاموش شود. اجاق خانواده در جاى معين واقع و مورد احترام بود.
عدّه طبقات چنانكه از آوستا ديده ميشود سه است: روحانيون، مردان جنگى و برزگران، ولى در عهود بسيار قديم طبقه روحانيون وجود نداشت: اجراء آداب مذهبى و قربان كردن را رؤساء خانوادهها بر عهده داشتند. شكل حكومت در اين ازمنه ملوك الطوايفى است: از چند خانواده تيرهاى تشكيل ميشد و مسكن آن ده بود كه (ويس) ميگفتند، از چند تيره عشيره يا قبيله تركيب مى يافت و محل سكناى آن بلوك بود، كه در آنزمان (گئو) مىناميدند، چند عشيره قوم يا مردمى را تشكيل مىكرد و محل سكناى آنرا، كه ولايت بود دهيو مى گفتند. رؤساى خانواده ها رئيس تيره و رؤساى تيرهها رئيس قبيله را انتخاب ميكردند. رئيس قوم يا ولايت نيز در اوائل انتخابى بود، ولى، چون فرماندهى لشكر را در موقع جنگ بعهده داشت، بعدها بر اختيارات خود افزود، ولى نه باندازهاى، كه اختيارات رؤساى خانوادهها و تيره ها بكلى ملغى گردد. رئيس تيره را ويسپت و رئيس قوم يا مردم را دهيوپت مى ناميدند. وقتى كه چند مردم يا چند ولايت در تحت حكومت يك نفر واقع ميشدند او را شاه بزرگ ميخواندند. دهيوپتها فى الواقع امراء يا پادشاهان كوچكى بودند، كه نسبت بشاه بزرگ حال دست نشاندگى داشتند. اينها مىبايست باجى بدهند يا هدايائى بدربار بفرستند و در موقع جنگ سپاهى براى شاه تهيه كنند.
اكثر پهلوانان داستانهاى قديم ما دهيوپتهائى بودند، كه هركدام حكومت ولايت يا ايالتى را بطور موروثى در خانواده خود داشتند. از دولتهائى، كه آريانهاى ايرانى در ازمنه تاريخى تشكيل كرده اند و ذكر آنها پائينتر خواهد آمد، دولت اشكانى از حيث شكل حكومت بدولتهاى آريانى در زمانهاى قبل از تاريخ بيشتر شباهت دارد و بنابراين اگر بخواهيم اطلاعاتى بيشتر راجع باين شكل حكومت تحصيل كنيم، بايد در طرز حكومت اشكانيان بيشتر دقيق شويم.
تاريخ آريانهاى ايرانى از قرن هفتم يا اواخر قرن هشتم ق.م شروع ميشود و هرچه قبل از آن بوده در پس پرده ظلمت مستور است، بنابراين لااقل در مدّت بيست و سه قرن، يعنى در زمانى، كه از جدا شدن آريانها از مردمان ديگر هند و اروپائى تا قرن هفتم ق.م گذشته، محققا معلوم نيست، كه آريانها چه مى كرده اند.
همينقدر از داستانهاى قديم ما برمي آيد، كه آريانهاى شهرى و دهنشين شده دولتهائى تشكيل كرده بودند. در اينجا ذكر داستانها خارج از موضوع است، ولى كلياتى كه از آنها بدست مىآيد، دلالت ميكند بر اينكه آريانها لااقل چهار دولت تشكيل كرده اند: دو دولت را بايد موافق داستانها دولت جمشيدی ها و فريدونى ها بناميم، دو دولت ديگر را دولت منوچهرى ها و زابی ها. زمان جمشيد خيلى قديم است. بعضى عقيده دارند، كه جمشيد داستانى مربوط بزمانى است، كه هنوز جدائى بين مردمان هند و اروپائى روى نداده بود، ولى بهرحال چنين بنظر مىآيد، كه زمان او جزو عهدى است، كه آريانهاى هندى و ايرانى باهم بوده اند «۱». دولت فريدونی ها نيز بايد مربوط باين زمان باشد، اما دولت منوچهرى ها و زابی ها منسوب بدوره هائى است، كه آريانهاى ايرانى در شمال شرقى فلات ايران برقرار شده و در فشار مردمانى بودند، كه از طرف شمال همواره باينها حمله مىكردند. ظنّ قوى ميرود، كه اين مردمان همان سكاهائى بوده اند، كه در ادوار تاريخى مكرّر بآنها برخواهيم خورد.
در اينجا مسئلهاى مطرح ميشود: آيا زمان دول چهارگانه مذكور را ميتوان ازمنه قبل از تاريخ ايران دانسته از داستانهاى ما راجع به جمشيد، فريدون و غيره استنباطهائى در باب ازمنه قبل از تاريخ آريانهاى ايرانى كرد؟ جواب معلوم است:
______________________________
(۱)- شيد صفت و بمعنى درخشنده است، اصل اسم جم است، كه در حماسه ملّى هنديها يمه و در آوستا ييمه گفته اند.
اگر داستانهاى ما، بصورت گفته هاى اوّلى، بما رسيده بود، ميتوانستيم بگوئيم بلى، ولى متأسفانه اين داستانها در مدّت ادوار مختلف و قرون زياد، بجهاتى، كه يكى يا دو تا نيست، تحريف و تصحيف شده و بقدرى مشوّش گشته، كه نمى توان محققا گفت فلان شاه يا فلان پهلوانى را، كه مثلا در دوره منوچهری ها اسم ميبرند، حتما از همان دوره بوده، يا فلان واقعه در همان زمان روى داده، زيرا مىبينيم اشخاصى زياد از دوره اشكانى بدوره كيانى (هخامنشى) نقل شده اند و وقايعى را از دوره ساسانى بدوره كيانى منتسب داشته اند. بنابراين از كجا كه وقايع دوره مادى يا هخامنشى بدوره منوچهرى ها منسوب نشده باشد؟ برگردانيدن داستانها بصورت اوّلى كارى است محال، زيرا تمام مداركى، كه در دست است، از قرون اسلامى است و اصل خداى نامه در دست نيست. اگرچه خود خداى نامه هم اگر بدست ميآمد، باز براى اين مقصود كاملا كافى نبود، چه ظنّ قوى اين است، كه در دوره ساسانى هم بداستانها دست بردى شده، ولى باز كمكى مي بود بزرگ. بنابراين امروز كارى، كه ميتوان كرد اين است، كه معين شود با اين صورتى، كه داستانها دارد (صرفنظر از اينكه در ابتداء چه صورتى داشته)، چه وقايع تاريخى را پيش يا پس برده و چه اشخاصى را از يك دوره تاريخى بدوره ديگر نقل كرده اند. اين كار فرع دو چيز است: ۱- دانستن تاريخ واقعى ايران قديم با تمامى جزئياتى، كه ضبط كرده اند. ۲- دانستن داستانهاى ايران قديم با روايات مختلفه، كه در كتب عديده ذكر شده. اين كار آخرى هم مطالعات طولانى لازم دارد، زيرا بشاهنامه تنها يا يكى دو كتاب نمى توان اكتفاء كرد: روايات در باب اشخاص و وقايع داستانى متعدّد است و بسا در كتابى در دو كلمه حقيقتى گفته ميشود، كه در شاهنامه يا كتب ديگر نيست. بنابراين، اگر كسى بخواهد تتبعات كامل كند، بايد كليه كتابهائي را، كه راجع بداستانها نوشته شده، بخواند و عدّه اين نوع كتب خيلى زياد است. براى مثل يك مورد را ذكر مى كنيم: عموما در داستانهاى ما داراب يا داراى اكبر را پسر هماى ميدانند، ولى مسعودى پس از ذكر مختصرى از احوال هماى گويد: «ثم ملك بعدها اخ لها يقال له دارا بن بهمن …» (مروج الذّهب صفحه ۱۰۰). بس موافق روايت مزبوره داراب برادر هماى بوده.
همين دو كلمه (يعنى «اخ لها») كليدى بدست ميدهد، كه بواسطه آن ممكن است معلوم داشت اين داستان بكدام دوره مربوط است و مقصود از هماى و داراب كى ها بوده. چون مرام ما در اين تأليف ذكر تاريخ ايران قديم است نه داستانها، اطناب را خارج از موضوع دانسته مى گذريم، بخصوص كه درنظر است پس از اتمام اين تأليف بداستانها بپردازيم. عجالة بطور كلى ميتوان گفت، كه ازمنه تاريخى ايران از اواخر قرن هشتم ق. م شروع ميشود و در حوالى اين قرن (مثلا در قرن نهم) سه قوم آريانى در ايران جاهائى را اشغال و دولتهاى ملوك الطوايفى تشكيل كرده بودند: در مغرب مادى ها، در مشرق باخترى ها و در جنوب پارسى ها.
اقوام آریانها
مجله تاریخ
پیچ اینستاگرام مجله تاریخ
منبع: تاریخ ایران (حسن پیرنیا)